هدف از شبهه «شق الصدر» چيست؟

13:05 - 1393/06/17
چکیده:

مي خواستم در مورد شبهه اي كه برخي بر پيامبر عظيم الشأن اسلام وارد نموده اند به اسم «شق الصدر» كه گفته اند در سن چهار سالگي فرشته اي بر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ وارد شده و تاريكي را از سينه پيامبر خارج نمود اين شبهه در چه كتبي و توسط چه كساني وارد شده و دوم اينكه به طور كامل دلايلي منطقي بر ردّ اين شبهه بياوريد و سوم اينكه بفرماييد كه هدف آنها از اين شبهه چيست؟

پاسخ:

يكي از داستان هايي كه در تاريخ اسلام مورد بحث و ايراد قرار گرفته و در برخي از روايات و كتاب هاي اهل سنت آمده است، داستان «شق صدر»، پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي باشد. پيش از ورود در اصل داستان بايد اين مطلب را يادآور شويم كه بر اساس نقل اهل تاريخ و سيره نويسان، رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ حدود پنج سال در ميان قبيله بني سعد و در نزد حليمه سعديه ماند بدين ترتيب كه پس از پايان دو سال دوران شيرخوارگي، حليمه آن بزرگوار را طبق قرار قبلي نزد آمنه مادر مكرّمه و عبدالمطلب جدّ بزرگوار آن حضرت آورد، ولي روي علاقه بسياري كه به آن حضرت پيدا كرده بود با اصرار زيادي دوباره او را از مادرش گرفته و به ميان قبيله برد و اين جريان «شق صدر» به گونه اي كه نقل شده در سال هاي چهارم يا پنجم عمر شريف آن حضرت اتفاق افتاده است.(1)
ما اصل داستان را از منابع و كتاب هاي اهل سنت مطرح نموده و سپس نقض و ابرام هايي كه از ناحيه دانشمندان و اهل تحقيق نسبت به اين حادثه در كتب تفسير و تاريخي مطرح گرديده است با ذكر منابع آن ذكر مي كنيم:
اين داستان را بسياري از محدثين و سيره نويسان اهل سنت نقل كرده اند مانند «مسلم» در كتاب صحيح، در ضمن چند حديث، و ابن هشام در كتاب «سيره اش» و طبري در كتاب «تاريخ» خود، كازروني در كتاب «المنتفي» و ديگران(2) و اينك يكي از رواياتي را كه در صحيح مسلم آمده ذيلاً براي شما نقل مي كنيم و سپس به بحث هاي جنبي و صحت و سقم آن مي پردازيم: «مسلم از آنس بن مالك روايت كرده(3) كه روزي جبرئيل هنگامي كه رسول خدا با پسر بچه ها بازي مي كرد نزد وي آمد و او را گرفت و بر زمين زد و سينه او را شكافت و قلبش را بيرون آورد و از ميان قلب آن حضرت لكه خوني بيرون آورده و گفت: اين بهره شيطان بود از تو، و سپس قلب آن حضرت را در طشتي از طلا با آب زمزم شستشو داده آن گاه آن را به هم پيوند داده و بست و در جاي خود گذارد... پسر بچه ها به سوي مادرش (حليمه دايه حضرت) آمده و گفتند: محمد كشته شد! آنها به سراغ او رفته و او را در حالي كه رنگش پريده بود مشاهده كردند، آنس گفته: من جاي بخيه ها را در سينه آن حضرت مي ديدم».
و در سيره ابن هشام از حليمه روايت كرده كه گفت: آن حضرت به همراه برادر رضاعي خود در پشت خيمه هاي ما به چراندن گوسفندان مشغول بودند كه ناگهان برادر رضاعي او به سرعت نزد ما آمد و به من و پدرش گفت: اين برادر قرشي ما را دو مرد سفيد پوش آمده و او را خوابانده و شكمش را شكافتند و مي زدند.! حليمه گفت: من و پدرش به نزد وي رفتيم و محمد را كه ايستاده و رنگش پريده بود مشاهده كرديم، ما كه چنان ديديم او را به سينه گرفته و از او پرسيديم: اي فرزند تو را چه شد؟ فرمود: دو مرد سفيدپوش آمدند و مرا خوابانده و شكم مرا دريدند و به دنبال چيزي مي گشتند كه من ندانستم چيست؟ حليمه مي گويد: ما او را برداشته به خيمه هاي خود آورديم.(4)
و در هر دوي اين نقل ها هست كه همين جريان سبب شد تا حليمه آن حضرت را به نزد مادرش آمنه باز گرداند.
و اين داستان تدريجاً در روايات توسعه يافته تا آن جا كه گفته شد: داستان شق صدر در دوران زندگي آن حضرت چهار يا پنج بار اتفاق افتاده، در سه سالگي (همان گونه كه ذكر شد) در ده سالگي و هنگام بعثت و در داستان معراج و در اين باره اشعاري نيز از بعضي شعراي عرب نقل كرده اند.(5) و بلكه برخي از مفسّران سوره انشراح و آيه «الم نشرح لك صدرك» را بر اين داستان منطبق داشته و شأن نزول آن دانسته اند.(6)
اما ايرادهايي كه به اين داستان شده و ما به خلاصه از آن كه در كتاب ارزشمند «درس هايي از تاريخ تحليلي اسلام» به تفصيل آمده اشاره مي كنيم: اين داستان به گونه اي كه ملاحظه شد از چند جهت مورد خدشه و ايراد واقع شده است:
1. اختلاف ميان اين نقل و نقل هاي ديگر در مورد علت بازگرداندن رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به مكه و نزد مادرش آمنه كه در اين دو نقل سبب بازگرداندن آن حضرت همين جريان ذكر شده و اين ماجرا طبق اين دو روايت در سال سوم از عمر آن حضرت افتاده، در صورتي كه در روايات ديگر و از جمله در همين سيره ابن هشام (ص167) براي بازگرداندن آن حضرت علت ديگري نقل شده و آن گفتار نصاراي حبشه بود كه چون آن كودك را ديدند به يكديگر گفتند ما اين كودك را ربوده و به ديار خود خواهيم برد چون وي سرنوشت مهمي دارد. و سال بازگرداندن آن حضرت را نيز در روايات ديگر سال پنجم عمر آن حضرت ذكر كرده اند.(7) و در كيفيت اصل داستان نيز ميان نقل ابن هشام و طبري و يعقوبي اختلاف است، چنان چه در سيره المصطفي آمده و در روايت طبري آمده كه چند نفر براي غسل و التيام باطن آن حضرت آمده بودند كه يكي از آنها امعاء آن حضرت را بيرون آورده و غسل داد و ديگري قلب آن حضرت را و سومي آمده و دست كشيد و خوب شد و آن حضرت را از زمين بلند كرد.(8) كه همين اختلاف سبب ضعف نقل مزبور مي شود.
2. خير و شرّ و خوبي و بدي قلب انساني، از امور اعتقادي و معنوي است و چگونه با عمل جرّاحي و شكافتن قلب و شستشوي آن مي توان مادّه شر و بدي را به صورت يك لخته خون بيرون آورد و شتسشو داد؟ و يا اين غدّه بدي و شر فقط در سينه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بوده و ديگران ندارند...؟ و امثال اين گونه سئوال ها؟ و از اين رو مرحوم طبرسي در مجمع البيان در داستان معراج فرموده است: «اين كه روايت شده كه سينه آن حضرت را شكافته و شتسشو دادند ظاهر آن صحيح نيست، و قابل توجيه هم نيست مگر به سختي، زيرا آن حضرت پاك و پاكيزه از هر بدي و عيبي بوده و چگونه مي توان دل واعتقادات دروني آن حضرت را با آب شستشو داد؟...».(9)
و مسيحيان به همين نقل تمسك كرده و گفته اند جز عيسي بن مريم هيچ يك از فرزندان آدم معصوم نيستند و همگي مورد دستبرد شيطان واقع شده اند و تنها عيسي بن مريم بود كه چون فوق مرتبه بشري و از عالم ديگري بود مورد دستبرد وي قرار نگرفت... و از اين گذشته چگونه اين عمل چند بار تكرار شده و حتي پس از نبوت و بعثت آن بزرگوار باز هم نياز به اين عمل پيدا شد؟ و آيا اين غده هر بار كه عمل مي شد دوباره عود مي كرد و فرشته هاي الهي مجبور مي شدند به دستور خداي تعالي مجدداً اين عمل شكافتن صدر آن بزرگوار را تكرار مي كردند و موجبات ناراحتي آن حضرت را فراهم مي ساختند؟!
3. چگونه مي توان معناي اين روايات را با آياتي كه در قرآن كريم آمده و هر نوع تسلط و نفوذي را از طريق شيطان در دل پيغمبران و مردان الهي و حتي مؤمنان و متوكلان سلب و نفي كرده جمع كرد؟ مانند آيه شريفه:... إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ(10) و آيه قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ـ إِلاَّ عِبَادَك مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ(11) و نيز آيه شريفه تطهير.
به هر صورت اين روايت كه متضمن شق صدر است از جهاتي مورد خدشه و ايراد واقع شده و حتي بعضي گفته اند: اين نقل در قالب روايت ساخته و پرداخته مسيحيان و كليساها است و مؤيد روايت ديگري است كه در صحيح بخاري و مسلم آمده است «كه جز عيسي بن مريم همه فرزندان آدم هنگام ولادت مورد دستبرد شيطان واقع مي شود و شيطان در او نفوذ مي كند و همين سبب گريه نوزاد مي گردد، فقط عيسي بن مريم بود كه در حجاب و پرده بود و از دستبرد شيطان محفوظ ماند...».(12)
در برابر اين ايرادها پاسخ هايي هم در حمايت از اين حادثه داده شده كه اجمالاً به خلاصه آن اشاره مي كنيم تا حق مطلب به خوبي ادا گردد:
1. حكمت در اين داستان آشكار كردن امر رسالت و آماده ساختن رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ براي عصمت و وحي از زمان كودكي بوده است نه ريشه كن كردن غده شرّ و بدي از جسم رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ تا اين اشكال ها پيش آيد.(13) (و در واقع اين حادثه خودش يك معجزه و خارق عادت است مثل خشك شدن درياچه ساوه و فرو ريختن كنگره هاي طاق كسرا هنگام ولادت آن حضرت).
2. از نويسندگان و دانشمندان شيعي، هاشم معروف حسيني نيز در كتاب سيرة المصطفي پس از آن كه اختلاف نقل ها را ذكر مي كند گفته است: اين اختلافات اگر چه موجب مي شود تا انسان در اصل داستان ترديد كند به خصوص اگر سندهاي آن را بر اصولي كه در روايات مورد قبول است عرض كنيم، ولي با اين حال اين مطلب به تنهايي براي انكار اين داستان از اصل و اساس و متهم كردن نقل كنندگان كافي نيست، زيرا آن چه اينان نقل كرده اند نوعي از اعجاز است و عقل چنين حوادثي را محال ندانسته و قدرت خداي تعالي را برتر مي داند از آن چه عقل ها بدان احاطه ندارد و اوهام و پندارها درك آن نتواند و زندگي رسول اعظم خداوند، مقرون است با امثال اين گونه حوادثي كه براي دانشمندان و محققان قابل تفسير و توجيه نبود، و جز اراده ذات باري تعالي انگيزه نداشته «و ليس ذلك علي الله بعزيز».(14)
3. علامه طباطبايي در كتاب شريف الميزان در دو جا داستان شق صدر را نقل كرده يكي در ذيل داستان معراج در سوره «اسري» و ديگري در ذيل آيه «الم نشرح لك صدرك» و در هر دو جا بدون اين كه اصل قضيه را انكار كند، آن را حمل بر «تمثُّل برزخي» نموده كه در عالم ديگري شستشوي باطن آن حضرت به اين كيفيت در پيش ديدگان رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مجسم گشته و مشاهده گرديده است و داستان هاي ديگري را نيز كه در روايات معراج آمده به همين معنا حمل كرده است.(15)
نويسنده محترم كتاب درس هايي از تاريخ اسلام مي گويد: اين داستان را محدث بزرگوار شيعه مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب مناقب به گونه ديگري نقل كرده كه بسياري از اين اشكال ها بر آن وارد نيست و آن اين كه: از حليمه سعديه نقل كرده كه در خاطرات زندگي آن بزرگوار در سال هاي پنجم از عمر شريفش مي گويد: من پنج سال و دو روز آن حضرت را تربيت كردم، در آن هنگام روزي به من گفت: برادران من هر روز كجا مي روند؟ گفتم گوسفند مي چرانند، محمد گفت: من امروز به همراه ايشان مي روم، و چون با ايشان رفت فرشتگان او را گرفته و بر قله كوهي بردند و به شتسشو و تنظيف او پرداختند، در اين وقت پسرم به نزد من آمد و گفت: محمد را درياب كه او را ربودند! من به نزد وي رفتم و نوري ديدم كه از وي به آسمان ساطع بود، او را بوسيده و گفتم: چه بر سرت آمد؟ پاسخ داد: محزون مباش كه خدا با ما است و سپس داستان خود را براي او بازگو كرد، و در اين وقت از وي بوي مشك خالص به مشام مي رسيد و مردم مي گفتند: شياطين بر او چيره شده اند و او مي فرمود: چيزي بر من نرسيده و باكي بر من نيست.(16)
و اينك بر طبق اين نقل مي گوييم: گذشته از اين كه نقل هاي پيشين مورد اشكال بود و با يك ديگر اختلاف داشت با اين نقل هم مخالف است، و اگر بناي پذيرفتن اين داستان باشد همين نقل كه خالي از اشكالات پيشين است براي ما معتبرتر است و نيازي هم به توجيه و تأويل نداريم. و تأويلي هم كه مرحوم علامه طباطبايي(ره) كرده اند، اگر داستان مربوط به معراج رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ تنها بود توجيه خوبي بود، چون در پاره اي از روايات كه در مورد مشاهدات ديگر آن حضرت رسيده به همان لفظ تمثيل آمده است و با قرينه آنها مي توان اين داستان را نيز همان گونه توجيه و تفسير كرد، اما آن گونه كه معلوم شد اين داستان در كودكي آن حضرت اتفاق افتاده و اگر در موارد ديگر هم اتفاق افتاده باشد اين تفسير و توجيه در همه جا دشوار به نظر مي رسد، مگر آن كه همان توجيه را با قرينه اي كه ذكر شد شاهد و نمونه اي براي موارد ديگر بنگريم.
و در پايان ذكر اين نكته هم جالب است كه در خاتمه روايت صحيح مسلم همان گونه كه ملاحظه شد آمده كه انس بن مالك گفته بود: من جاي التيام آن زخم را در سينه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي ديدم: گويا او تصور كرده بود كه اين شكافتن و بستن با چاقو و يا كارد و نخ و سوزن بوده در صورتي كه اگر ما داستان را اين گونه كه نقل شده بپذيريم به عنوان يك معجزه و امر خارق عادت مي پذيريم.(17)

پاورقی:

1. رسولي محلاتي، درس هايي از تاريخ تحليلي اسلام، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ج1.
2. صحيح مسلم، ج1، ص101ـ102. سيره ابن هشام، ج1، ص164ـ165. تاريخ طبري، ص575.
3. صحيح مسلم، ج1، ص101ـ102.
4. سيره ابن هشام، ج1، ص164ـ165.
5. رسولي محلاتي، درس هايي از تاريخ تحليلي اسلام، ج1، به نقل از الصحيح من السيرة، ج1، ص83.
6. تفسير مفاتيح الغيب، فخر رازي، ج32، ص2.
7. بحارالانوار، ج15، ص337ـ401.
8. هاشم معروف حسيني، سيرة المصطفي، ص46.
9. مجمع البيان، ج3، ص395.
10. نحل : 99.
11. حجر : 40 ـ 41.
12. الصحيح من السيرة، ج1، ص87.
13. محمد سعيد بوطي، فقه السيره، ص63.
14. سيرة المصطفي، ص46.
15. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج13، ص33 و ج20، ص452.
16. درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام، همان، ج1.
17. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج1، ص33.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 1 =
*****