Comments هانا

هانا's picture هانا 04 Feb, 2014 رازم را به خواستگارم بگم یا نه؟

منظورم اینه که بگه خواستگاره رسمی بوده نه همکلاسیش 

هانا's picture هانا 04 Feb, 2014 رازم را به خواستگارم بگم یا نه؟

مطمئن باش هرکس اشتباهاتی کرده ولی قرار نیست به همه بگه که اونم گذشته ای که ربطی به زندگیه الانتون نداره شاید اگه بگی حتی خودشم بهت بگه نباید میگفتی چون فقط فکرشو زیاد میکنی

هانا's picture هانا 04 Feb, 2014 رازم را به خواستگارم بگم یا نه؟

با شوخی بهش بگو مثلا حرفه نیرو انتضامیو پیش بکش یا چندتا خاطره ازش بگو بعدش بگو یه خواستگار داشتم یه بار با مامانم هماهنگ کرد بریم بیرون تا نشستیم تو کافیشاپ پلیس اومد شما هم که بی تجربه بودید ترسیدید اوناهم اومدن سراغه شما با خنده بگو تا فک نکنه خبری بوده ولی آخه چطوری گرفتنتون ؟کجا بودید مگه؟؟آخه من اصلا نمیبینم همینجوری الکی کسیو بگیرن ...حالا اگه نگی مشکلی پیش میاد؟؟اگر پیش نمیاد نگو الکی نگرانش میکنی وکلا خودشون یخورده بدبینیو دارن هرچند شدیدا منطقی هستن ولی تا اصله یه قضیه رو کشف نکنن ول نمیکنن 

 

هانا's picture هانا 04 Feb, 2014 اصل اصالت چیست؟

یک روز یه ترکه
اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم

 

یه روز یه رشتیه..
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛ برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛ اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد

 

یه روز یه شیرازیه ..
اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛
ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد

 

یه روز یه قزوینی یه...
به نام علامه دهخدا ؛
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد

 

یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک و رشتی و لر و اصفهانی
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!! و اینجوری شادیم
این از فرهنگ ایرانی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند
پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه آنقدر اين مطلب را بفرستيم و بخوانيم تا عادتهاي قجري در خنديدن به هموطن( آنكه در ديده ما جا دارد ) در ما بميرد و با هم يكي باشيم مثل هميشه،مثل زمانهاي سختي و مثل زمانهاي جشن و افتخار**

هانا's picture هانا 04 Feb, 2014 چرا خدا خوشبختم نمی کنه؟

ببخشید همه بلاها سره اون میاد یعنی چی؟؟؟یعنی بلای خاصی هست سرش اومده که سره هیچکسه دیگه نیومده؟؟؟؟به خاطره بندگیش داره منت میذاره؟؟من الان نمیفهمم دقیقا موضوع چیه ولی خب بهشم حق میدم گاهی یه مشکلاته وحشتناکی توی زندگی پیش میاد که آدمو انقد ناراحت میکنه که ناامیدی بیاد سراغش کاش دقیق میدونستم چی شده 

 

 

تصور کنید که بعنوان نوزادی ناخواسته و حاصل یک رابطه جنسی بی سر و ته، در روستایی بسیار فقیرنشین و در دامن یک مادر بدبخت که کلفت خانه های مردم است، دیده به جهان بگشایید، بدون آنکه وجود پدر را دور و برتان احساس کنید...؛

تصور کنید که در بچگی مادرتان آنقدر فقیر است که حتی توان خرید یک لباس ساده را برایتان ندارد و مجبورید گونی سیب زمینی بپوشید، طوری که بچه های همسایه دائم شما را مسخره کنند و به شما بخندند...؛

تصور کنید که در سن کودکی، مادربزرگتان مجبورتان کند کارهای سخت انجام دهید و همیشه بخاطر ساده ترین اشتباهات شما را کتک بزند و شما هم هیچ پناهی نداشته باشید که در دامنش گریه کنید...؛

تصور کنید که از سن نه سالگی دائم مورد تجاوز اطرافیان قرار بگیرید، دایی ها، پسر دایی ها، دوستان خانوادگی و کلاً همه. طوری که اولین فرزندتان را در سن چهارده سالگی و پس از نه ماه مشقت بدنیا آورید، آن هم یک نوزاد مرده...؛

تصور کنید که خواهر و برادری دارید که سرگذشتی کمابیش مشابه شما دارند، خواهرتان از اعتیاد زیاد به کوکایین بمیرد، و برادرتان از ابتلا به ایدز...؛

تصور کنید که مادرتان آنقدر فقیر است که نمیتواند شما را بزرگ کند و از پس هزینه های اندک شما برآید، و مجبور شود شما را به یک مرد غریبه بسپارد تا بزرگتان کند...؛

تصور کنید که آن مرد غریبه، یک ارتشی بسیار سخت گیر باشد که تصمیم دارد از همان بچگی به شما نظم و ترتیب را یاد بدهد و دائم تنبیه کند و دستور دهد، ولی شما مجبورید او را بابا صدا کنید...؛

تصور کنید که در میان این همه بدبختی، سیاه پوست هم هستید، یک آمریکایی-آفریقایی، آن هم در حدود چهل پنجاه سال پیش که اوج نژادپرستی و نفرت از سیاه پوستان است...؛

تصور کنید که حدود چهار دهه از آن روزگار گذشته باشد...؛

الان چه کار می کنید؟ چه بر سرتان آمده است؟

-----------------------------

بله درست حدس زدید؛

الان قدرتمند ترین زن جهان هستید! محبوب ترین، پولدار ترین، با نفوذ ترین، و تنها میلیاردر سیاه پوست!؛

همه شما را بعنوان صاحب بزرگترین خیریه جهان، پر طرفدار ترین مجری تلویزیون، و برنده جوایز متعدد سینما و تلویزیون می شناسند...؛

سیاستمداران، هنرپیشگان، ثروتمندان و همه آدمهای بزرگ و معروف فقط دوست دارند با شما مصاحبه کنند...؛

در دانشگاه ایلینوی، زندگینامه شما تدریس می شود، در قالب یک درس با عنوان خودتان...؛

یک قصر در کالیفرنیا دارید به مساحت هفده هکتار که از یک طرف به اقیانوس ختم می شود و از طرف دیگر به کوهستان. همچنین ویلایی دارید در نیوجرسی، آپارتمانی در شیکاگو، کاخی در فلوریدا، خانه ای در جورجیا، یک پیست اسکی در کلورادو، پلاژهایی در هاوایی و ...؛

با درآمد سالانه حدود سیصد میلیون دلار، و دارایی حدود سه میلیارد دلار، بعنوان ثروتمند ترین زن خودساخته جهان شهرت دارید...؛

آنچه خواندید خلاصه ای بود از سرگذشت مجری بزرگ تلویزیون، اپرا وینفری (Oprah Winfrey)...؛

Pages

Statistics Articles

Submissions: 1