سرمقاله؛ حوزه انقلابی یا حوزه غیرانقلابی
محمود مهدی پور
حوزه های علمیه نهادی برخاسته از متن اسلام است. حوزه فرزند رشید اسلام و قرآن است. قرآن کریم، مادر حوزه های علوم اسلامی است.
حوزههای علمیه خود را در پاسداری از جان مادر مسئول می شناسد و با تمام توان از قرآن و عترت( پاسداری می کند.
عالمان دین و حوزه های علوم اسلامی خویش را در برابر سه وظیفۀ بزرگ مسئول می شناسند:
1. شناخت اسلام؛
2. تبلیغ اسلام؛
3. اجرای قوانین اسلام.
حوزه، وارث رسالت سنگین پیام آوران الهی است و هر طلبۀ راستین، خود را در زمینۀ شناخت اسلام و تبلیغ و اجرای احکام آن متعهّد و مسئول می داند؛ هر عالم دینی یک پیامبر مبعوث برای نجات جامعۀ بشری است.
خطاها و کاستی ها در «شناخت و تبلیغ پیام قرآن» و «اجرای احکام آن»، روح هر مسلمان راستین به ویژه روح روحانیّت و عالمان دین را می آزارد.
حوزه ها سه دغدغۀ بزرگ دارند؛ دغدغۀ اسلامشناسی، دغدغۀ ابلاغ معارف قرآن و عترت به جامعۀ بشری و دغدغۀ اجرای احکام الهی توسط دولت و ملت. طلاب انقلابی همچون انبیای الهی نمی توانند دلواپس اسلام و مسلمین نباشند. فرزندان قرآن، بیم آن دارند که قرآن و اسلام تحریف گردد؛ بیم آن دارند که فریاد وحی به گوش جامعۀ بشری نرسد. بیم آن دارند که قوانین قرآن محکوم قوانین شیطانی و نهادهای بین المللی شود.
فرزندان حوزه، انقلابی زندگی می کنند و انقلابی می میرند و انقلابی مبعوث می شوند؛ گرچه ممکن است برخی فرزندان نا اهل حوزه، غیرانقلابی یا معاذ الله ضدانقلاب بمیرند و چون پسر نوح به دلسوزی های پدر توجه نکند، ولی بهطور غالب شعلۀ عشق الهی در جان حوزه ها سوسو می زند! فرزندان حوزه در کویر قم و نجف ابراهیموار زندگی می کنند تا سر بر آستان مستکبران و سرمایه سالاران نسایند.
هویّت و رسالت حوزه ها دفاع از اسلام و قرآن و مظلومان و محرومان جهان است و انقلاب اسلامی چیزی جز اسلام راستین و تفسیر معارف و قوانین انقلابی قرآن نیست. قرآن کتاب عبادت و عدالت و آزادی جامعۀ بشری است و روحانیّت مدام از این سرچشمه سیرآب می شود. فرزندان راستین حوزه، اسماعیل وار تسلیم فرمان ولی فقیه و مراجع بزرگ اسلام اند و از قربانیشدن در راه خدا دریغ ندارند.
آنها که برای جدا کردن روحانیّت و حوزه از انقلاب اسلامی و اسلام امام خمینی! نقشه می کشند و توطئه می کنند، باید بدانند که آب در هاون می کوبند و باد درو می کنند و خاک به آسمان می پاشند.
حوزه از قرآن و انقلاب اسلامی و اسلام ناب محمدی(ص) جداشدنی نیست.
روح جوان حوزه، دغدغۀ اجتهاد و جهاد و شهادت دارد و در بزرگراه قرآن و عترت حرکت می کند و اینگونه زندگی را افتخار خویش می داند. دلواپسی برای اسلام و قرآن افتخار حوزه هاست.
غافلان، سازشکاران و منافقان و مزدوران استکبار بدانند روحانیّت از فرهنگ جهاد و اجتهاد و آزادی و عدالت یک گام هم عقب نشینی نخواهد کرد.
انقلابی بودن حوزه به معنای زندهبودن آن است و حوزه های علمیه از زندگی و حیات طیّبۀ اسلامی هرگز دست نخواهند کشید و با فشارهای اقتصادی و هجوم تبلیغاتی و تطمیع و تهدید با شیطان دست نخواهند داد.
حوزه، دست شیطان بزرگ را در دستکش مخملین بخوبی می شناسد! حوزۀ خمینیِ بزرگ در برابر شیاطین بزرگ و کوچک سجده نخواهد کرد و به نوید شیطان، امید نخواهد بست.
در فرهنگ قرآن و عترت انسانها دو گونه اند؛ گروهی زندگی دنیوی را چند صباحی طی میکنند و پایانی زودرس و فناپذیر دارند؛ اما گروهی دیگر تا ابد زنده و حیات بخش جامعۀ بشری محسوب می شوند که آنان عبارت اند از:
ـ عالمان دین که امیرالمؤمنین علی(ع) دربارۀ آنان فرموده است: «هَلَكَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ؛[1] گردآورندگان دارائيها تباه شدهاند در حاليكه [به ظاهر] زنده هستند (اگر چه زندهاند ولى غرور و طغيان هلاكشان خواهد كرد) و دانشمندان پايدار مىباشند، تا زمانی که روزگار پابرجاست.»
ـ شهیدان راه خدا، که قرآن درباره ایشان فرموده است: ]لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ[؛[2] «هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند، مرده مپندار، بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.»
عالمان دین همیشه مشعل بیداری و بصیرت را روشن نگه می دارند و شهیدان برای اجرای فرمان آسمان، جان خویش را نثار می کنند و دشمنان انقلاب اسلامی بدانند که از برکت انفاس قدسی امام روحالله! در ایران اسلامی بسیاری عالمان به درجۀ شهادت دست یافتند و بسیاری شهیدان از مقام فقاهت و اجتهاد برخوردار شدند و جدا کردن فرزندان خمینی! از انقلاب اسلامی رؤیای تعبیر ناشدنی است.
مراجع بزرگ، مبلّغان اسلام و حوزه های علمیه در دو راهی فقر و غنا و اردوی قدرتمندان و مستمندان، هرگز جانب قدرتمندان و سرمایه داران را نخواهند گرفت و حمایت آنان از افراد و گروه ها تا روزی است که در خدمت مصالح قرآن و شریعت و ملّت باشند.
اسلام و مسلمانی
مسلمان کامل بودن در اندیشۀ امام خمینی! جز توحید و جهاد یعنی انقلابی بودن و ستیز با شرک و کفر جهانی کلیدی ندارد.
آنها که بر دست شیطان و شیطانکها بوسه می زنند باید در مسلمانی یا دشمن شناسی خویش شک کنند.
انقلاب اسلامی همان اسلام ناب محمدی و تشیّع علوی است که با بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول و نهادهای وابسته به «سازمان دول غارتگر» لحظه ای آشتی نمی کند و مرگ را بر همزیستی با ستمگران جهان ترجیح می دهد! روحانیّت شیعه این شعار را از سید و سالار شهیدان آموخته است که: «فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً، وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً؛[3] من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج [و خستگی] نمی بینم.»
نهادهای بین المللی که در برابر کشتار بیرحمانۀ مظلومان در سوریه و یمن و عراق و بحرین و فلسطین خواب مرگ گرفته و از مهاجم حمایت می کنند، شایستۀ هیچ گونه اعتماد نیستند. شعر اقبال لاهوری را باید بهخاطر آورد که در روزهای آغاز تأسیس سازمان ملل چنین گفته است:
برفتد تا روش رزم در این بزم کهن
دردمندان جهان طرح نو انداختند
من از این بیش ندانم که کفن دزدی چند
بهر تقسیم قبور انجمنی ساخته اند[4]
مسلمان انقلابی و روحانیّت انقلابی نمی تواند اینگونه سازمانهای استکباری را بهرسمیّت بشناسد و داوری آن را بپذیرد و برای استانداردهای آن و مصوبات آن ذرّه ای ارزش و اعتبار قائل شود.
استکبار ستیزی، ظلم ستیزی، استبدادستیزی، عدالت خواهی، و حمایت از محرومان نه تنها شاخصۀ حوزه، بلکه شاخصۀ هر مسلمان انقلابی است. دادن دستِ دوستی به قاتلان مسلمانان مظلوم فلسطین و بحرین و سوریه و یمن و نیجریه و سرکوبگران همۀ مظلومان و محرومان جهان، همدستی با شیاطین کبیر و صغیر و فاصله گرفتن از مبانی و احکام اسلام ناب محمدی(ص) است.
انسانها در جهان سه گونه زندگی می کنند:
1. زندگی انقلابی؛
2. زندگی غیر انقلابی؛
3. زندگی ضد انقلابی.
در این سه راهی، برخی فوری نوع دوم و به زبان خودشان اسلام «میانه روی» و «اسلام رحمانی» را انتخاب می کنند و می گویند راه درست این است که انسان نه انقلابی باشد و نه ضد انقلاب، همان غیر انقلابی بودن، بی مشکل ترین نوع زندگی است.
ولی واقعیتها نشان می دهد که سرانجام بین حق و باطل، راه سوّمی وجود ندارد، غیر انقلابی ها هم در آخر مجبورند یا انقلابی زندگی کنند یا به پابوس ضد انقلاب بروند.
]فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ[؛[5] «و بعد از حقيقت جز گمراهى چيست؟ پس چگونه [از حق] بازگردانيده مىشويد؟»
کسانی که می خواهند خط سومی بین اسلام و کفر و ظلم و عدل پیدا کنند، و یا بین اسلام و کفر جمع کنند، راهی جز مسیر نفاق ندارند و سرانجام یا به اردوگاه حق و عدالت می پیوندند و یا به جریان کفر و شرک و استکبار جهانی پناه می برند.
در سوره نساء آیه 143 می خوانیم: ]مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً[؛[6] «[منافقان] بین ایمان و کفر در نوسان [و سرگردان ] هستند؛ نه به اینان می پیوندد و نه به آنان! کسی را که (به خاطر رفتارش) خداوند گمراه سازد، راهی برای [نجات] او نخواهی یافت.»
برای حوزویان هم مثل همۀ انسانها و همۀ نهادهای دیگر راه سومی وجود ندارد. غیر انقلابیون حوزه هم سرانجام مثل همۀ انسانها یا به جبهه حق توحید و عدالت می پیوندند یا با کفر و شرک و بیدادگران جهانی ائتلاف خواهند کرد.
بیطرفی در جنگ حق و باطل مفهومی ندارد، برخی به بهانۀ تقدّس و برخی به بهانۀ روشنفکری در ستیز حق و باطل اعلام بیطرفی می کنند و خود را بالاتر از اینگونه موضع گیری ها نشان می دهند. در نهجالبلاغۀ مولا علی(ع) می خوانیم که آن حضرت دربارۀ گروهی که از جهاد در کنار علی(ع) طفره رفتند، فرمود: «خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِل؛[7] آنان حق را خوار کردند و حال آنکه به یاری باطل نرفتند.»
امام راحل! با حرکت عاشورایی خود در عصر عاشورا در مدرسۀ فیضیۀ قم حرکتی را آغاز کردند و نگاه به «شناخت اسلام» و «تبلیغ اسلام» را از حوزه فردی به حوزه اجتماعی و سیاسی کشیدند و فرق بین اسلام ناب محمدی با اسلام آمریکایی را روشن کردند. و برای این اسلام محمدی هزاران عالم و مبلغ جوان مومن و بسیجی به استقبال زندان و تبعید و شهادت رفتند، تا با پیروزی انقلاب اسلامی اجرای قوانین قرآن میسر گردد.
امروز برخی در داخل و خارج در لباس روشنفکری و تقدس می خواهند، نظام سکولار و اسلام فردی و آمریکایی را بهجای اسلام راستین معرفی کنند ولی هیهات که فرزندان انقلابی خمینی! به دشمان خارجی و وابستگان داخلی آنان چنین اجازه ای بدهند.
«وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ العزیز الحکیم»
و السلام
____________________________________
[1]. نهج البلاغه، سید رضی، تصحیح صبحی صالحی، نشر هجرت، قم، 1414ق، ص469، حکمت 144.
[2]. آل عمران / 169.
[3]. تحف العقول، ابن شعبه حرّانی، جامعه مدرسین، قم، 1404ق، ص 276.
[4]. دیوان اقبال، اقبال لاهوری، نشر داریوش، مشهد، 1390ش، ص 260.
[5]. یونس / 32.
[6]. نساء / 143.
[7]. نهج البلاغه، ص471، حکمت 18.