سید جواد حسینی
امام حسن و امام حسین' دو سید جوانان بهشت و فرزندان پیامبر اکرم (ص) هستند که مورد توجه خاص آن حضرت بوده اند. در این مقاله برخی از سخنان و عملکرد رسول خدا (ص) درباره امام مجتبی (ع) را مرور می کنیم. باشد که به عنوان سرمشقی برای جامعه اسلامی قرار گیرد و مقام و منزلت حضرت مجتبی (ع) نزد رسول خدا (ص) بازشناخته شود.
عنایت ویژه به امام حسن (ع)
محبت پیامبر اکرم (ص) به امام حسن (ع)، محبت ویژه ای بود که حضرت از آغاز تولد و دوران کودکی به او ابراز می فرمود. به عنوان نمونه:
1. عقیقه کردن
پیامبر اکرم (ص) در روز هفتم ولادت امام حسن (ع) گوسفندی را عقیقه (قربانی) کرد و هنگام ذبح این دعا را خواند: «بِسْمِ اللَّهِ، عَقِيقَةٌ عَنِ الْحَسَنِ، وَ قَالَ: اللَّهُمَّ عَظْمُهَا بِعَظْمِهِ ، وَ لَحْمُهَا بِلَحْمِهِ، وَ دَمُهَا بِدَمِهِ، وَ شَعْرُهَا بِشَعْرِهِ، اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا وِقَاءً لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ؛[1]به نام خدا! [این] عقیقه ای است از جانب حسن. خدایا استخوان عقیقه در برابر استخوان حسن و گوشتش در برابر گوشت حسن و خونش در برابر خون حسن و مویش در برابر موی حسن. خدایا! عقیقه را وسیلة حفظ محمد و آل محمد( قرار ده.»
2. نام گذاری
پیامبر اکرم (ص) پس از عقیقه، موهای سر امام مجتبی (ع) را تراشید و حضرت زهرا(س) هم وزن آن به مستمندان درهم (سکّة نقره) انفاق نمود و نام مبارک حسن (ع) توسط شخص پیامبر اکرم (ص) انتخاب گردید.[2]
3. تربیت نیکو
هر پدر دلسوزی در تربیت فرزندش با تمام قوا تلاش می کند. به هر اندازه پدر دلسوزتر و فرزندش والامقام باشد، این تربیت حساسیّت بیش تری پیدا می کند. بنابراین، تلاش می کند به او لقمة پاک بدهد و از لقمة حرام و شبهه ناک جلوگیری کند.
روزی مردی سبد خرمایی برای پیامبر (ص) آورد. رسول خدا (ص) پرسید: این چیست؟ هدیه است یا صدقه؟ آن مرد پاسخ داد: صدقه است. فرمود: برای اصحاب صفه[3] ببر. در آن حال امام حسن (ع) نزد پیامبر (ص) بود و بازی می کرد. به خاطر کودکی خرمایی برداشت و در دهان گذاشت. پیامبر (ص) متوجه شد؛ انگشت خود را داخل دهان او کرد و خرما را بیرون کشید و دور افکند و فرمود: ما خاندان محمد (ص) صدقه نمی خوریم.[4]
همان اهتمام را که حضرت رسول اکرم (ص) نسبت به تربیت امیرالمؤمنین (ع) داشت، نسبت به امام حسن و امام حسین' نیز به کار برد تا آنان را برای پیشوایی و امامت مردم آماده سازد.
از نسل پیامبر (ص)
«عباس بن عبدالمطّلب» می گوید: روزی نزد پیامبر اکرم (ص) بودم که علی (ع) آمد و چون پیامبر (ص) او را دید، به صورتش تبسّم نمود. عرض کردم: ای رسول خدا! به روی این پسر [خردسال] لبخند می زنی؟ فرمود: ای عمو! به خدا سوگند که خداوند بیش تر از من نسبت به او محبّت دارد. نسل همة پیامبران از خودشان است؛ ولی نسل من از پشت (و طریق) او خواهد بود. وقتی روز قیامت شود، مردم را به نام خودشان و نام مادرشان می خوانند تا رسوا نشوند، جز این شخص و شیعیان او که به نام خود و نام پدرشان خوانده می شوند؛ زیرا نسب شان صحیح (و حلال زاده) هستند.[5]
درسهای این روایت:
1. در میان اعراب رسم بر این بود که فقط فرزندان پسر را اولاد می دانستند، نه اولاد دختر را و می گفتند: «بَنَونَا، بَنُو أَبنَائِنَا»؛ ولی پیامبر (ص) بر خلاف این مرام، فرزندان دختر خود فاطمه(س) را فرزندان خویش نامید، خصوصاً حسنین' را.
2. حدیث فوق این پیام را القا می کند که ادامة راه رسالت در نسل فاطمه و علی' قرار دارد و باید این امر را امت به عنوان یک ملاک آویزة گوش خویش قرار دهد.
3. این سخن صریحی است علیه کسانی که اعتراض داشتند، چرا به اهل بیت( ابناء رسول، و یا ابن رسول الله گفته می شود.
ارزش دوستی امام حسن (ع)
در روایات متعددی دوستی اهل بیت، خصوصاً محبت به حسنین' محبت به شخص رسول خدا (ص) شمرده شده است و گاه فقط دوستی امام حسن (ع) دوستی رسول خدا (ص) به حساب آمده است.
1. «زید بن ارقم» می گوید: من نزد رسول خدا (ص) در مسجد نشسته بودم که فاطمه زهرا(س) در حالی که حسن و حسین' با وی بودند، از منزل خود خارج شد و به سمت خانة رسول خدا (ص) رفت. [مسجد مدینه در آن زمان سقف و دیوار نداشت.] بعد از آن امیرالمؤمنین (ع) آمد. آنگاه رسول خدا (ص) سر مبارکش را به سوی من بلند کرد و فرمود: «مَنْ أَحَبَّهُمْ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَقَدْ أَبْغَضَنِي ؛[6] هر کس اینها را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس ایشان را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.»
پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) امام حسن مجتبی (ع) بر منبر رفت و با مردم سخن گفت. مردی از میان جمعیّت برخاست و گفت: من خود پیامبر (ص) را دیدم که حسن را بر دامن خود نشانده بود و می فرمود: هر کس مرا دوست دارد، باید که او (حسن) را دوست بدارد! حاضران این موضوع را به غایبان برسانند. و اگر فرمان پیامبر (ص) نبود، در این باره به هیچ کس سخنی نمی گفتم، سپس بر جای خود نشست.[7]
بارها پیامبر (ص) می فرمود: «مَنْ أَحَبَّهُمَا فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي ؛[8] هر کس آن دو را دوست بدارد، همانا مرا دوست داشته و هر کس آن دو را دشمن بدارد، همانا مرا دشمن داشته است.»
نکات این بخش
1. در این احادیث به امت پیامبر (ص)، دو معیار مهم داده شده است:
اول، دوستی امام حسن (ع) دوستی رسول خدا (ص) دانسته شده و در نتیجه هر کسی دوستدار رسول خدا (ص) باشد باید دوستدار امام حسن (ع) نیز باشد؛
دوم اینکه بغض و دشمنی با امام حسن (ع) بغض و دشمنی با رسول خدا (ص) شمرده شده است.
2. این معیاری که رسول خدا (ص) ارائه فرموده، خط بطلانی است بر خلفای بنی امیّه و مانند آنها، مثل وهابیت که در طول تاریخ عَلَم دشمنی با اهل بیت( را به دوش کشیده اند.
سزای بغض امام حسن (ع)
ابن عباس می گوید: رسول خدا (ص) فرمود: در شب معراج دیدم که بر در بهشت نوشته بود: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌ حَبِيبُ اللَّهِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ صَفْوَةُ اللَّهِ فَاطِمَةُ أَمَةُ اللَّهِ عَلَى بَاغِضِيهِمْ لَعْنَةُ اللَّه؛[9] معبودی جز الله نیست، محمد، رسول خدا و علی حبیب خدا و حسن و حسین برگزیدة خدا و فاطمه کنیز خدا می باشند. کسانی که بغض آنها را داشته باشند، لعنت خداوند بر آنها باد.»
این احادیث به خوبی نشان می دهند که امام حسن (ع) آنچنان مقامی نزد خدا و رسول خدا (ص) دارد که دوستی او، دوستی خدا و رسول خدا (ص) شمرده شده است.
سرور جوانان بهشتی
روایات دیگری که بر مقام و منزلت والای امام حسن (ع) دلالت دارد، روایاتی است که امامان حسن و حسین' را به عنوان سید و سرور جوانان بهشتی معرفی کرده اند. البته این منزلت با بیانهای مختلفی مطرح شده است.
جابر بن عبدالله انصاری) نقل می کند که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى سَيِّدِ شَبَابِ الْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِي؛[10] هر کس نگریستن به سرور جوانان بهشت شادش می سازد، باید به حسن بن علی بنگرد.»
ابوسعید خدری از پیامبر (ص) نقل می کند که آن حضرت فرمود: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة؛[11] حسن و حسین دو سرور جوانان بهشت اند.»
با اینکه سند این حدیث صحیح است؛ ولی مسلم و بخاری آن را نقل نکرده اند.
در نقل دیگری آمده است: «روزی حسن و حسین نزد رسول خدا (ص) آمدند. پیامبر (ص) فرمود: این دو، سرور جوانان بهشت اند و پدرشان از آن دو برتر است.»[12]
همچنین «حذیفة بن یمان» نقل کرده است که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «جبرئیل به من مژده داد که حسن و حسین' دو سرور جوانان بهشت اند.»[13]
نکته:
سرور جوانان بهشتی بودن فقط یک توصیف ساده نیست؛ بلکه در واقع معیار حق بودن را بیان نموده است؛ یعنی هر کس با امامان حسن و حسین' و در مسیر آنها باشد، در واقع در مسیر حق است و آنها که در مقابل این دو قرار بگیرند، بر باطل و اهل جهنم هستند. این حدیث با بیان روشن بر باطل بودن معاویه، یزید و پیروان آنان که علیه امامان حسن و حسین' جنگیدند، تأکید می کند.
البته عده ای تلاش کرده اند در مقابل این فضیلت، برای دیگران فضیلت سازی کنند و خلیفة اول و دوم را پیرمردان اهل بهشت بدانند؛ ولی توجه نکرده اند که در بهشت پیرمردی وجود ندارد.
بر دوش پیامبر (ص)
به خاطر جایگاه عظیم امام حسن (ع) است که بر دوش مبارک پیامبر اکرم (ص) جا داشت. ابن عباس می گوید: روزی پیامبر (ص) حسن (ع) را بر دوش گرفته بود، مردی گفت: «نِعْمَ الْمَرْكَبُ رَكِبْتَ يَا غُلَام ؛ ای پسر! چه نیکو مرکبی سوار شده ای.» پیامبر اکرم (ص) بلافاصله فرمود: «وَ نِعْمَ الرَّاكِبُ هُوَ؛ و او چه نیکو سواری است.»[14]
تأیید امامت هر دو
از جمله حدیثی که مقام امام حسن (ع) را می رساند (و مقام او را کم تر از امام حسین (ع) نمی داند)، این حدیث است که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا؛[15] حسن و حسین هر دو امام اند؛ چه قیام کنند، و چه قعود داشته باشند.»
این حدیث با صراحت تمام حسنین' را امام بر حق می داند. در نتیجه، دشمنان آنها همچون معاویه و یزید و پیروان آنها بر باطل خواهند بود.
و همین طور خط بطلانی است بر تفکّر کسانی چون زیدیه که می گویند امام حتماً باید قیام به سیف داشته باشد.
پیامبر اکرم (ص) معیار را روی امام و بر حق بودن برده است، نه قیام به سیف و جنگیدن.
بالاترین مقام
علامه مجلسی) در «بحار الانوار» روایتی را از علی بن یوسف حلی) آورده که وی به اسناد خود از حذیفة بن یمان نقل کرده است که او می گفت: روزی پیامبر (ص) در اطراف مدینه به همراه گروهی از اصحاب، همانند علی (ع) نشسته بود که امام حسن (ع) در حالی که آرام و با وقار بود، به نزد آنها آمد. پیامبر (ص) نظری به او انداخت و فرمود: این جبرئیل است که حسن را راهنمایی می کند و این میکائیل است که وی را محافظت می نماید. این حسن فرزند و نفس پاک و یکی از اضلاع من است. این حسن سبط و نور چشم من است. پدر به فدای این حسن باد!
سپس پیامبر خدا (ص) برخاست و ما هم برخاستیم. آنگاه حضرت دست امام حسن (ع) را گرفت و به راه افتاد و ما نیز با آن حضرت به راه افتادیم تا آن بزرگوار نشست و ما نیز در اطراف وی نشستیم و می دیدیم که پیامبر خدا (ص) چشم از امام حسن (ع) برنمی دارد، سپس فرمود: این حسن، بعد از من راهنمای مسلمانان هدایت شده خواهد بود. این حسن، هدیة پروردگار عالم به من است. این حسن از من خبر می دهد. آثار و دین مرا به مردم معرّفی و سنّت مرا زنده می کند. در رفتار خود عهده دار امور من خواهد شد و خدا به وی نظر رحمت می افکند. خدا رحمت کند کسی را که این مقام را برای او بشناسد و به خاطر من به او نیکویی و احترام کند.
هنوز سخن پیامبر اسلام (ص) تمام نشده بود که عربی بادیه نشین، در حالی که عصای خود را به زمین می کشید، به سوی ما آمد. وقتی چشم پیامبر اسلام (ص) به او افتاد، فرمود: این مرد که نزد شما می آید، سخن خشنی به شما می گوید که پوست بدن شما می لرزد. وی دربارة اموری از شما جویا خواهد شد. او در سخن گفتن خشونت خاصی دارد. هنگامی که آن عرب بادیه نشین نزد ما وارد شد، بدون اینکه سلام کند، گفت: کدام یک از شما محمد است؟ ما گفتیم: منظور تو چیست؟ در این هنگام رسول خدا (ص) فرمود: آرام باشید! آنگاه او گفت: یا محمد! من قبلاً کینة تو را در دل داشتم و اکنون که تو را دیدم، کینة تو را بیش تر در دل گرفتم.
پیامبر خدا (ص) لبخندی زد؛ ولی ما برای این جسارت او خشمناک شده، خواستیم او را تنبیه کنیم؛ اما پیامبر (ص) به ما فرمود: ساکت باشید! سپس آن عرب بادیه نشین گفت: یا محمد! تو گمان داری که پیامبری؟ در صورتی که به انبیا دروغ می بندی و هیچ دلیل و برهانی نداری؟ رسول اکرم (ص) فرمود: چه منظوری داری؟ گفت: اگر دلیل و برهانی داری، بیاور! پیامبر (ص) فرمود: آیا دوست داری یکی از اعضای من به تو خبر دهد که برای تو دلیل محکم تری باشد؟ او گفت: مگر عضو انسان هم سخن می گوید؟ پیامبر (ص) فرمود: آری، سپس حضرت به امام حسن (ع) فرمود: برخیز (و با او گفتگو کن)! او به امام حسن (ع) به نظر حقارت نگریست و گفت: پیامبر خودش برنمی خیزد، و کودکی را بلند می کند تا با من سخن گوید! رسول خدا (ص) به او فرمود: حسن جواب تو را خواهد گفت. امام حسن (ع) بر آن مرد سبقت گرفت و فرمود: آرام باش! آنگاه این اشعار را سرود.
ما غبیّاً سألتَ وَابن غبِّیِ
بَل فَقِیهاً اِذَن و انت الجهول
فَإِن تک قد جهِلتَ فَإِنَّ عِندِی
شِفَاءَ الجَهلِ مَا تَسأل السؤول
وَ شجراً لا تَقسِّمُهُ الدَوَالِ
تُرَاثاً کَانَ أَورَثَهُ الرَّسُولُ
«تو از شخصی کودن و فرزند کودن نپرسیدی؛ بلکه از شخص دانشمندی جویا شدی، و تو بسیار جاهل و نادانی. اگر تو نادانی، شفای نادانی تو نزد من است، مادامی که شخص پرسنده بپرسد. تو از دریای علمی پرسش می کنی که دلوها نمی توانند آن را تقسیم کنند. این علم و دانش ارثی است که رسول خدا (ص) (نزد ما) به یادگار نهاده است.»
سپس حضرت ادامه داد: گرچه تو زبان درازی نمودی و از حد خویشتن تجاوز کردی؛ ولی در عین حال با خواست خدای علیم، با ایمان کامل بازخواهی گشت.
آن مرد پس از اینکه لبخندی زد، گفت: چه می گویی؟ امام حسن (ع) به او فرمود: آری، تو با قوم خود گرد آمده، به گفتگو پرداختید و گمان کردید محمد (ص) بدون فرزند است و بیش تر عرب کینة وی را در دل دارد و کسی نیست که خونخواه محمد باشد. تو گمان کردی که کشندة محمد خواهی بود و پول خون آن حضرت را قبیله ات خواهند داد. نفس تو، تو را به این عمل وادار کرد. تو عصای خود را به دست گرفته ای که با آن پیامبر اسلام (ص) را بکشی؛ ولی این کار برای تو دشوار شد و چشمت این بینایی را نداشت و تو اکنون بدین منظور نزد ما آمده ای که مبادا این راز فاش شود؛ اما به طرف خیر آمده ای.
من اکنون تو را از سفری که آمده ای، آگاه می کنم. تو در هوای روشنی از خانه خارج شدی که ناگاه باد بسیار شدیدی وزید و تاریکی آسمان را فرا گرفت و ابرها تحت فشار قرار گرفتند. آنگاه تو نظیر یک اسب شدی که اگر جلو برود، گردنش زده می شود و اگر برگردد، پی خواهد شد. صدای پای هیچ کس و هیچ زنگی را نمی شنیدی. ابرها بر تو احاطه نموده و ستارگان از نظرت غایب شده بودند. راه را به وسیلة ستاره ای که طلوع کرده و با دانشی که راهنما باشد، پیدا نمی کردی. هرگاه مقداری راه طی می کردی، می دیدی در یک بیابان بی پایان هستی. هرچه بر خود اجحاف می نمودی و بر فراز تپه و بلندی می رفتی، می دیدی راه خود را دور کرده ای. بادهای شدید می خواستند تو را از پای درآورند. یک باد صرصر و برق جهنده ای را در راه دیدی و تپه های آن بیابان تو را به وحشت انداخته و سنگریزه ها تو را خسته کرده بودند. وقتی به خود آمدی که دیدی نزد ما آمده ای و چشمت به جمال ما روشن و قلبت باز و آه و ناله ات برطرف شد.
اعرابی گفت: ای پسر! این مطلب را از کجا می گویی؟ تو زنگ قلب مرا زدودی. گویا تو با من بوده ای. هیچ موضوعی از من نزد تو مخفی نیست. گویا علم غیب داری؟ سپس عرض کرد: اسلام چیست؟ امام حسن (ع) فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه.» آن اعرابی اسلام آورد و بسیار نیک شد. آنگاه رسول خدا (ص) قسمتی از قرآن را به وی آموخت. او گفت: یا رسول الله! اجازه می دهی من نزد قبیله ام بازگردم و ایشان را از حادثه آگاه کنم؟ پیامبر خدا (ص) به او اجازه داد. او رفت و با گروهی از قبیلة خویش گفتگو کرد و بیبش تر آنها اسلام آوردند. پس از این حادثه، هرگاه نظر مردم به امام حسن (ع) می افتاد، می گفتند: به حسن مقامی داده شده که به هیچ کس از مردم داده نشده است.[16]
حسن ختام
دوشم ز آستان عنایت ندا رسید
کای دل به هوش باش که ماه خدا رسید
دست از هوس بشوی که ماه عبادت است
صدق و صفا بیار که وقت دعا رسید
ای آسمان به روشنی ماه خود مناز
کز آسمان حسن مهی دلربا رسید
آمد ز عرش مژده که با عزّت و جلال
فرخنده موکب حسن مجتبی رسید
آیینة جمال و کمال محمدی (ص)
پروردة بتول و شه لا فتی رسید
در صبر و استقامت و جود و فروتنی
سرمشق بهر سلسلة اولیا رسید
آوازة فصاحت او از عرب گذشت
تا بوسه بر لبش ز لب مصطفی (ص) رسید
اول حسن گرفت به کف پرچم قیام
زان پس به دست پادشه کربلا رسید
اول حسن نهاد قدم در ره جهاد
زان پس حسین خامس آل عبا رسید
بنیانگذار نهضت پاک حسین اوست
کز حلم او قیام بدین انتها رسید
لبریز شد ز خون جگر جام صبر او
از جعدة پلید چو جام بلا رسید[17]
__________________________________
[1]. سیرة الأئمّة الاثنی عشر(، هاشم معروف الحسینی، منشورات الشریف الرضی، قم، 1360ش، ج 1، ص 462؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1983م، ج 42، ص 256.
[2]. بحار الانوار، ص 257.
[3]. گروهی از صحابۀ فقیر که در سکوی سرپوشیدهای به نام «صفه» (مکان سایهدار) در مسجد پیامبر- سکونت داشتند.
[4]. الطبقات الکبری، ج 5، ص 13. این روایت را ابن ماکولا در اکمال، ج 6، ص 278 و بخاری در تاریخ الکبیر، ج 2، ص 334 نیز نقل کردهاند.
[5]. مروج الذهب، مسعودی، دار صعب، بیروت، بیتا، ج 2، ص 3؛ بحار الانوار، ج 43، ص 24.
[6]. بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، ج 43، ص 345.
[7]. الطبقات الکبری، ج 5، ص 12؛ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 366.
[8]. الطبقات الکبری، ج 5، ص 13.
[9]. کشف الغمّة، ج 2، ص 96.
[10]. الطبقات الکبری، ج 5، ص 13.
[11]. همان.
[12]. همان، ج 5، ص 13.
[13]. همان؛ البته با سندهای مختلف از احمد بن حنبل، جلال الدین سیوطی و... نیز نقل شده است.
[14]. الطبقات الکبری، ج 5، ص 90؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 17؛ بحار الانوار، ج 43، ص 298.
[15]. علل الشرایع، علی بن بابویه معروف به شیخ صدوق، انتشارات داوری، قم، چاپ اول، 1385ش، ج 1، ص 211، ح 2؛ مناقب آل ابیطالب(، ابن شهرآشوب مازندرانی، نشر علامه، قم، چاپ اول، 1379ش، ج 3، ص 394.
[16]. بحار الانوار، ج 43، ص 334؛ العدد القویة، رضی الدین علی بن یوسف حلی، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم، چاپ اول، 1408ق، صص 46 – 42.
[17]. شکوفههای ولایت، سید جلیل شبیری، انتشارات اعلمی، تهران، چاپ سوم، 1366ش، شعر از دکتر قاسم رسا، ص 118.