آیات 15 تا 16

12:58 - 1397/04/19

سوره النمل (27): آیات 15 تا 16

اشاره

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ عِلْماً وَ قٰالاَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی فَضَّلَنٰا عَلیٰ کَثِیرٍ مِنْ عِبٰادِهِ اَلْمُؤْمِنِینَ (15) وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ وَ قٰالَ یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ اَلطَّیْرِ وَ أُوتِینٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ اَلْفَضْلُ اَلْمُبِینُ (16)

ترجمه:

15-ما به داود و سلیمان علم قابل ملاحظه ای بخشیدیم،و آنها گفتند حمد از آن خداوندی است که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری بخشید.

16-و سلیمان وارث داود شد،و گفت ای مردم!به ما سخن گفتن پرندگان تعلیم داده شده است و از هر چیز به ما عطا گردیده این فضیلت آشکاری است.

تفسیر:

حکومت داود و سلیمان

به دنبال نقل گوشه ای از داستان موسی ع به بحث پیرامون دو تن دیگر از پیامبران بزرگ الهی،"داود"و"سلیمان"می پردازد،البته در مورد او اشاره ای بیش نیست،اما در مورد سلیمان،بحث مشروحتری آمده است.

ذکر گوشه ای از داستان این دو پیامبر،بعد از داستان موسی ع به خاطر آن است که اینها نیز از پیامبران بنی اسرائیل بودند،و تفاوتی که تاریخ آنها با تواریخ پیامبران دیگر دارد این است که اینها بر اثر آمادگی محیط فکری و اجتماعی بنی اسرائیل توفیق یافتند دست به تاسیس حکومت عظیمی بزنند،و آئین الهی را با استفاده از نیروی حکومت،گسترش دهند،لذا از لحن سرگذشت پیامبران دیگر که با مخالفت شدید قوم خود روبرو می شدند و گاه آنها را از شهر و دیارشان بیرون می کردند،در اینجا خبری نیست،و تعبیرات به کلی با آنها فرق دارد.

این به خوبی نشان می دهد که اگر دعوت کنندگان الهی توفیقی برای تشکیل حکومت بیابند تا چه اندازه مشکلات حل می شود،و راه آنها صاف و هموار می گردد.

به هر حال در اینجا سخن از علم و قدرت و توانایی و عظمت است،سخن از تسلیم و اطاعت دیگران حتی جن و شیاطین در برابر حکومت الهی است،سخن از تسلیم پرندگان هوا و موجودات دیگر است،و بالآخره سخن از مبارزه شدید با بت پرستی از طریق دعوت منطقی و سپس بهره گیری از قدرت حکومت است.

و اینها است که داستان این دو پیامبر را از دیگر پیامبران جدا می سازد.

جالب اینکه قرآن سخن را از مساله"موهبت علم"که زیر بنای یک حکومت صالح و نیرومند است شروع کرده می گوید:"ما به داود و سلیمان علم قابل ملاحظه ای بخشیدیم"( وَ لَقَدْ آتَیْنٰا دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ عِلْماً ).

گرچه بسیاری از مفسران در اینجا خود را به زحمت انداخته اند که ببینند این کدام علم بوده که در اینجا به صورت سربسته بیان شده،و خداوند به داود و سلیمان عطا فرموده،بعضی آن را به قرینه آیات دیگر علم قضاوت و داوری دانسته اند وَ آتَیْنٰاهُ الْحِکْمَهَ وَ فَصْلَ الْخِطٰابِ :"ما به داود،حکمت و راه پایان دادن به نزاعها آموختیم"(سوره ص-آیه 20) وَ کُلاًّ آتَیْنٰا حُکْماً وَ عِلْماً :"ما به هر یک از داود و سلیمان مقام داوری و علم عطا کردیم"(انبیاء-79).

بعضی نیز به قرینه آیات مورد بحث که از منطق طیر(گفتار پرندگان) سخن می گوید:این علم را،علم گفتگوی با پرندگان دانسته اند،و بعضی دیگر به قرینه آیاتی که از علم بافتن زره و مانند آن سخن می گوید خصوص این علم را مورد توجه قرار داده اند.

ولی روشن است که"علم"در اینجا معنی گسترده و وسیعی دارد که علم توحید و اعتقادات مذهبی و قوانین دینی،و همچنین علم قضاوت،و تمام علومی را که برای تشکیل چنان حکومت وسیع و نیرومندی لازم بوده است در برمی گیرد،زیرا تاسیس یک حکومت الهی بر اساس عدل و داد،حکومتی آباد و آزاد،بدون بهره گیری از یک علم سرشار امکان پذیر نیست،و به این ترتیب قرآن مقام علم را در جامعه انسانی و در تشکیل حکومت به عنوان نخستین سنگ زیر بنا مشخص ساخته است.

و به دنبال این جمله از زبان داود و سلیمان چنین نقل می کند:"و آنها گفتند حمد و ستایش از آن خداوندی است که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری بخشید"( اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی فَضَّلَنٰا عَلیٰ کَثِیرٍ مِنْ عِبٰادِهِ الْمُؤْمِنِینَ ).

جالب اینکه بلافاصله بعد از بیان موهبت بزرگ"علم"سخن از"شکر" به میان آمده،تا روشن شود هر نعمتی را شکری لازم است،و حقیقت شکر آن است که از آن نعمت در همان راهی که برای آن آفریده شده است استفاده شود و این دو پیامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظام بخشیدن به یک حکومت الهی حد اکثر بهره را گرفتند.

ضمنا آنها معیار برتری خود را بر دیگران در"علم"خلاصه کردند،نه در قدرت و حکومت،و شکر و سپاس را نیز در برابر علم شمردند نه بر مواهب دیگر چرا که هر ارزشی است برای علم است و هر قدرتی است از علم سرچشمه می گیرد.

این نکته نیز قابل توجه است که آنها از حکومت بر یک ملت با ایمان شکر می کنند چرا که حکومت بر گروهی فاسد و بی ایمان افتخار نیست.

در اینجا سؤالی پیش می آید و آن اینکه چرا آنها در مقام شکرگزاری گفتند ما را بر بسیاری از مؤمنان فضیلت بخشیده،نه بر همه مؤمنان؟با اینکه آنها پیامبرانی بودند که افضل مردم عصر خویش بودند.

این تعبیر ممکن است برای رعایت اصول ادب و تواضع باشد که انسان در هیچ مقامی خود را برتر از همگان نداند.

و یا بخاطر این است که آنها به یک مقطع خاص زمانی نگاه نمی کردند،بلکه کل زمانها را در نظر داشتند،و می دانیم پیامبرانی از آنها بزرگتر در طول تاریخ بشریت بوده اند.

*** در آیه بعد،نخست اشاره به ارث بردن سلیمان از پدرش داود کرده،می گوید:"سلیمان وارث داود شد"( وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ ).

در اینکه منظور از"ارث"در اینجا ارث چه چیز است؟در میان مفسران گفتگو بسیار است.

بعضی آن را منحصر به میراث علم و دانش دانسته اند،چرا که به پندار آنها پیامبران ارثی از اموال خود نمی گذارند.

بعضی دیگر منحصرا میراث مال و حکومت را ذکر کرده اند،چرا که این کلمه قبل از هر چیز آن مفهوم را به ذهن تداعی می کند.

و بعضی علم سخن گفتن با پرندگان را(منطق الطیر).

ولی با توجه به اینکه آیه مطلق است و در جمله های بعد هم سخن از علم به میان آمده و هم از تمام مواهب( أُوتِینٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ )دلیلی ندارد که مفهوم آیه را محدود کنیم،بنا بر این سلیمان وارث همه مواهب پدرش داود شد.

در روایاتی که از منابع اهل بیت ع به ما رسیده نیز به این آیه در برابر کسانی که می گفتند پیامبران ارثی نمی گذارند و به حدیث"نحن معاشر الانبیاء لا نورث" "ما پیامبران ارثی نمی گذاریم"،تکیه می کردند استدلال شده،و دلیل بر این گرفته شده که حدیث مزبور چون مخالف کتاب اللّٰه است از درجه اعتبار ساقط است.

در حدیثی که از طرق اهل بیت نقل شده چنین می خوانیم:هنگامی که ابو بکر تصمیم گرفت فدک را از فاطمه ع بگیرد این سخن به فاطمه س رسید،نزد ابو بکر آمده و چنین گفت:

ا فی کتاب اللّٰه ان ترث اباک و لا ارث ابی، لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا ،فعلی عمد ترکتم کتاب اللّٰه و نبذتموه وراء ظهورکم اذ یقول: وَ وَرِثَ سُلَیْمٰانُ دٰاوُدَ : "آیا در کتاب خدا است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟این چیز عجیبی است!آیا کتاب خدا را فراموش کرده و پشت سر افکنده اید آنجا که می فرماید:سلیمان از داود ارث برد"؟ (1).

***سپس قرآن می افزاید:"سلیمان گفت:ای مردم!به ما سخن گفتن پرندگان تعلیم شده"( وَ قٰالَ یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّیْرِ ).

"و از همه چیز به ما داده شده است،و این فضیلت آشکاری است" ( وَ أُوتِینٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ ).

گرچه بعضی مدعی هستند که تعبیر نطق و سخن گفتن در مورد غیر انسانها جز به عنوان مجاز ممکن نیست،ولی اگر غیر انسان نیز اصوات و الفاظی از دهان بیرون بفرستد که بیانگر مطالبی باشد دلیل ندارد که آن را نطق نگوئیم،چرا که "نطق"هر لفظی است که بیانگر حقیقتی و مفهومی باشد (2)


 1) کتاب احتجاج طبرسی مطابق نقل تفسیر نور الثقلین ج 4 صفحه 75.
 2) "ابن منظور"در"لسان العرب"می گوید:نطق همان تکلم کردن است سپس می افزاید:و کلام کل شیء منطقه و منه قوله تعالی عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّیْرِ :تکلم هر چیزی نطق او است،و آیه عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّیْرِ نیز از همین باب است سپس از یکی دیگر از علمای ادب یعنی"ابن سیده"نقل می کند(بر خلاف آنچه بعضی گفته اند که نطق مخصوص انسان است)گاهی نطق در غیر انسان نیز به کار می رود-توجه به این نکته نیز لازم است که علمای منطق و فلاسفه،نطق را به قدرت تفکر که به انسان توانایی برای سخن گفتن می دهد اطلاق کرده اند.

البته نمی خواهیم بگوئیم که آن صداهای مخصوصی که گاه بعضی از حیوانات به هنگام خشم و غضب،یا رضایت و خشنودی،یا از درد و رنج،و یا اظهار و اشتیاق نسبت به بچه های خود سرمی دهند نطق است،نه اینها اصواتی است که مقارن با حالتی از دهان آنها برمی خیزد،ولی به طوری که در آیات بعد مشروحا خواهد آمد می بینیم که سلیمان با"هدهد"مطالبی را رد و بدل می کند،پیامی به وسیله او می فرستد،و بازتاب پیامش را از او جویا می شود.

این نشان می دهد که حیوانات علاوه بر اصواتی که بیانگر حالات آنها است توانایی دارند که به فرمان خدا در شرایط خاصی سخن بگویند،همچنین است بحثی که درباره سخن گفتن"مورچه"در آیات آینده خواهد آمد.

البته گاه نطق در معنی وسیعی در قرآن به کار رفته است که در حقیقت روح و نتیجه"نطق"را بیان می کند،و آن"بیان ما فی الضمیر"است،خواه از طریق الفاظ و سخن باشد و خواه از طریق حالات دیگر،مانند آیه هٰذٰا کِتٰابُنٰا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ :"این کتاب ما است که به حق برای شما سخن می گوید"(جاثیه- 29)ولی نیازی نیست که ما نطق را در مورد گفتگوی سلیمان با پرندگان به این معنی تفسیر کنیم،بلکه سلیمان طبق ظاهر آیات فوق می توانست الفاظ خاص پرندگان را که برای انتقال مطالب به کار می برند تشخیص دهد،و با آنها سخن بگوید.

در این باره در بحث نکات نیز به خواست خدا سخن می گوئیم.

اما جمله" أُوتِینٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ ":(از همه چیز به ما داده شده)بر خلاف محدودیتهایی که گروهی از مفسران برای آن قائل شده اند،مفهوم وسیع و گسترده ای دارد و تمام وسائلی را که از نظر معنوی و مادی برای تشکیل آن حکومت الهی لازم بوده است شامل می شود،و اصولا بدون آن این کلام ناقص خواهد بود، و پیوند روشنی با گذشته نخواهد داشت.

در اینجا"فخر رازی"سؤالی عنوان کرده و آن اینکه آیا تعبیر"علمنا" و"اوتینا"(به ما تعلیم داده شده و به ما بخشیده شده)آیا از قبیل کلام متکبران نیست؟ سپس چنین پاسخ می گوید:منظور از ضمیر"جمع"در اینجا،خود سلیمان و پدرش،یا خود او و معاونانش در حکومت است،و این معمول است که هر گاه کسی در رأس تشکیلاتی قرار گیرد با ضمیر جمع از خود یاد می کند.

***

نکته ها:

اشاره
1-رابطه دین و سیاست

بر خلاف آنچه بعضی از کوته بینان می اندیشند دین مجموعه ای از اندرزها و نصایح و یا مسائل مربوط به زندگی شخصی و خصوصی نیست،دین مجموعه ای از قوانین حیات و برنامه فراگیری است که تمام زندگی انسانها مخصوصا مسائل اجتماعی را در بر می گیرد.

بعثت انبیاء برای"اقامه قسط و عدل"است(سوره حدید آیه 25).

دین برای گسستن زنجیرهای اسارت انسان و تامین آزادی بشر است(سوره اعراف آیه 157).

دین برای نجات"مستضعفان"از چنگال"ظالمان و ستمگران"و پایان دادن به دوران سلطه آنها است.

و بالآخره دین مجموعه ای است از تعلیم و تربیت در مسیر تزکیه و ساختن انسان کامل(سوره جمعه آیه 2).

بدیهی است این هدفهای بزرگ بدون تشکیل حکومت امکان پذیر نیست.

چه کسی می تواند با توصیه های اخلاقی اقامه قسط و عدل کند، و دست ظالمان را از گریبان مظلومان کوتاه سازد؟

چه کسی می تواند زنجیرهای اسارت را از دست و پای انسانهای در بند بردارد و بشکند،بی آنکه متکی به قدرت باشد؟ و چه کسی می تواند در جامعه ای که وسائل نشر فرهنگ و تبلیغ در اختیار فاسدان و مفسدان است اصول صحیح تعلیم و تربیت را پیاده کند؟و ملکات اخلاقی را در دلها پرورش دهد؟ و این است که ما می گوئیم"دین"و"سیاست"دو عنصر تفکیک ناپذیر است اگر دین از سیاست جدا شود بازوی اجرایی خود را بکلی از دست می دهد، و اگر سیاست از دین جدا گردد مبدل به یک عنصر مخرب در مسیر منافع خود- کامگان می شود.

اگر پیامبر اسلام ص موفق شد این آئین آسمانی را با سرعت در جهان گسترش دهد دلیل آن این بود که در اولین فرصت دست به تاسیس حکومت زد، و از طریق حکومت اسلامی هدفهای الهی را تعقیب نمود.

بعضی از پیامبران دیگر که نیز چنین توفیقی یافتند،بهتر موفق به نشر دعوت الهی خود شدند،اما آنها که در تنگنا قرار گرفتند و شرائط به آنها اجازه تشکیل حکومت نداد موفق به کار زیادی نشدند.

***

2-ابزار حکومت الهی

جالب اینکه در داستان سلیمان و داود به خوبی می بینیم که آنها به سرعت آثار شرک و بت پرستی را ریشه کن ساختند،و نظامی الهی بر پا کردند،نظامی که ابزار اصلیش طبق آیات مورد بحث علم و دانش و آگاهیها در زمینه های مختلف بود.

نظامی که نام"خدا"در سر لوحه همه برنامه هایش قرار داشت.

نظامی که تمام نیروهای لایق را به کار می گرفت،حتی از نیروی یک پرنده برای رسیدن به اهدافش استفاده می کرد.

نظامی که دیوها را دربند کرده و ظالمان را بر سر جای خود نشانده بود.

و بالآخره نظامی که هم قدرت نظامی کافی داشت، و هم دستگاه اطلاعاتی،و هم افرادی که در زمینه های مختلف اقتصادی و تولید تخصص و آگاهی کافی داشتند، و همه اینها را زیر چتر ایمان و توحید قرار داده بود.

***

3-نطق پرندگان

در آیات فوق،و آیاتی که بعد از این در داستان"هدهد"و"سلیمان"خواهد آمد صریحا اشاره به نطق پرندگان و میزانی از درک و شئون برای آنان شده است.

بی شک پرندگان-مانند سایر حیوانات-در حالات مختلف صداهای گوناگونی از خود ظاهر می سازند که با دقت و بررسی،می توان از نوع صدا به وضع حالات آنها پی برد،کدام صدا مربوط به حالات خشم است و کدام رضا، کدام صدا دلیل بر گرسنگی است،و کدام نشانه تمنی؟با کدام صدا بچه های خود را فرا می خواند و با کدام صدا آنها را از بروز حادثه وحشتناکی خبر می دهد؟ این قسمت از صدای پرندگان،مورد هیچگونه شک و تردید نیست،و همه کم و بیش با آن آشنا هستیم.

ولی آیات این سوره ظاهرا مطلبی بیش از این را بیان می کند،بحث از سخن گفتن آنان به نحو مرموزی است که مطالب دقیقتری در آن منعکس است،و بحث از تفاهم و گفتگوی آنها با یک انسان است،گرچه این معنی برای بعضی عجیب می آید،ولی با توجه به مطالب مختلفی که دانشمندان در کتابها نوشته اند و مشاهدات شخصی بعضی در مورد پرندگان مطلب عجیبی نیست.

ما از هوش حیوانات مخصوصا پرندگان مطالبی عجیبتر از این سراغ داریم.

بعضی از آنها چنان مهارتی در ساختن خانه و لانه دارند که گاه از مهندسین ما پیشی می گیرند!

بعضی از پرندگان چنان اطلاعاتی از وضع نوزادان آینده خود و نیازها و مشکلات آنها دارند و چنان دقیقا برای حل آنها عمل می کنند که برای همه ما اعجاب انگیز است!.

پیش بینی آنها درباره وضع هوا حتی نسبت به چند ماه بعد،و آگاهی آنها از زلزله ها قبل از وقوع آن،و حتی پیش از آنکه زلزله سنجهای ما خفیفترین لرزشها را ثبت کنند معروف است.

تعلیماتی که در عصر ما به حیوانات داده می شود،و کارهای خارق العاده آنها را در سیرکها بسیاری دیده اند،که حاکی از هوش شگفت انگیز آنها است.

کارهای شگفت آور"مورچگان"و تمدن شگرف آنها.

عجائب زندگی"زنبوران عسل"و ردیابی حیرت انگیز آنها. آگاهی"پرندگان مهاجر"که گاه فاصله میان قطب شمال و جنوب را طی می کنند،از وضع راهها در این مسیر فوق العاده طولانی.

اطلاعات فوق العاده"ماهیان آزاد"در مهاجرت دستجمعی در اعماق دریاها عموما از مسائلی است که از نظر علمی مسلم و دلیل بر وجود مرحله مهمی از درک و یا غریزه و یا هر چه آن را بنامیم در این حیوانات است.

وجود حواس فوق العاده ای در حیوانات همچون دستگاه رادار مانند شب پره و شامه بسیار قوی بعضی از حشرات،و دید فوق العاده نیرومند بعضی از پرندگان و امثال آن نیز دلیل دیگری است بر اینکه آنها در همه چیز از ما عقب مانده تر نیستند! با در نظر گرفتن این امور جای تعجب نیست که آنها تکلم مخصوصی نیز داشته باشند،و بتوانند با کسی که از الفبای کلام آنها آگاه است،سخن گویند.

در آیات قرآن نیز به عناوین مختلف به این امر اشاره شده است از جمله در آیه 38 سوره انعام می خوانیم: وَ مٰا مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ طٰائِرٍ یَطِیرُ بِجَنٰاحَیْهِ إِلاّٰ أُمَمٌ أَمْثٰالُکُمْ :"هیچ جنبنده ای در زمین و پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند نیست مگر اینکه امتهایی همانند شما هستند"! (1).

در روایات اسلامی نیز مطالب زیادی وجود دارد که بیانگر نطق حیوانات و مخصوصا پرندگان است،و حتی برای هر یک از آنها سخنی شعار مانند نقل شده است که شرح آنها به درازا می کشد (2).

در روایتی از امام صادق ع می خوانیم که امیر مؤمنان علی ع به ابن عباس فرمود:

ان اللّٰه علمنا منطق الطیر کما علم سلیمان ابن داود،و منطق کل دابه فی بر او بحر: "خداوند سخن گفتن پرندگان را به ما آموخت همانگونه که به سلیمان بن داود،و سخن گفتن هر جنبنده ای را در خشکی و دریا" (3).

***

4-روایت"نحن معاشر الانبیاء لا نورث"

اهل سنت حدیثی در کتابهای مختلف خود از پیامبر اسلام ص به این مضمون نقل کرده اند که فرمود:

نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقه:"ما پیامبران ارثی از خود به یادگار نمی گذاریم،و آنچه از ما بماند باید به عنوان صدقه در راه خدا مصرف شود"و گاه آن را با حذف جمله اول، به صورت"ما ترکناه صدقه"نقل کرده اند.

سند این حدیث غالبا در کتب معروف اهل سنت به"ابو بکر"منتهی می شود که بعد از پیامبر ص زمام امور مسلمین را به دست گرفت،و هنگامی که حضرت فاطمه ع و یا بعضی از همسران پیامبر میراث خود را از او خواستند او به استناد


 1) در ذیل آیه 38-انعام بحث دیگری نیز در این زمینه داشته ایم(به جلد پنجم تفسیر صفحه 220 به بعد مراجعه شود).
 2) برای آگاهی بیشتر می توانید به"تفسیر قرطبی"ذیل آیات مورد بحث و تفسیر نور الثقلین جلد 4 صفحه 77 به بعد مراجعه فرمائید.
 3) همان مدرک صفحه 81.

این حدیث از دادن میراث به آنان سر باز زد! این حدیث را"مسلم"در صحیح خود(جلد 3-کتاب الجهاد و السیر- صفحه 1379)و"بخاری"در جزء هشتم"کتاب الفرائض"(صفحه 185)و گروهی دیگر در کتابهای خود آورده اند.

قابل توجه اینکه در مدرک اخیر در حدیثی از عایشه چنین می خوانیم:"فاطمه ع و عباس(بعد از وفات پیامبر ص نزد ابو بکر آمدند و میراثشان از پیامبر را می خواستند،و آنها در آن موقع زمینشان را در"فدک"و سهمشان را از "خیبر"مطالبه می کردند،ابو بکر گفت:من از رسول خدا ص شنیدم که گفت:ما چیزی را به ارث نمی گذاریم و آنچه از ما بماند صدقه است...هنگامی که فاطمه ع این سخن را شنید با حالتی خشمگین ابو بکر را ترک کرد و تا آخر عمر با او یک کلمه سخن نگفت" (1).

البته این حدیث از جهات مختلفی قابل نقد و بررسی است ولی آنچه در حوصله این تفسیر می گنجد امور زیر است:

1-این حدیث با متن قرآن سازگار نیست،و طبق قواعد اصولی که در دست داریم هر حدیثی که موافق"کتاب اللّٰه"نباشد از درجه اعتبار ساقط است،و نمی توان به عنوان حدیث پیامبر ص و یا سائر معصومین ع روی آن تکیه کرد.

در آیات فوق خواندیم سلیمان از داود ارث برد،و ظاهر آیه مطلق است و اموال را نیز شامل می شود.و در مورد"یحیی"و"زکریا"می خوانیم: یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ :"فرزندی به من عنایت کن که از من و از آل یعقوب ارث برد"(مریم-6).

مخصوصا در مورد"زکریا"بسیاری از مفسران روی جنبه های مالی تکیه کرده اند.


 1) صحیح بخاری جزء 8 صفحه 185.

بعلاوه ظاهر آیات"ارث"در قرآن مجید عام است و همه را شامل می شود.

و شاید به همین دلیل"قرطبی"از دانشمندان معروف اهل سنت ناچار شده است که حدیث را به عنوان فعل غالب و اکثر بگیرد نه عام و گفته است این مانند جمله ای است که عرب می گوید انا معشر العرب اقری الناس للضیف:"ما جمعیت عرب از همه مردم مهمان نوازتریم(در حالی که این یک حکم عمومی نیست) (1).

ولی روشن است که این سخن ارزش این حدیث را نفی می کند،زیرا اگر در مورد سلیمان و یحیی به این عذر متوسل شویم مشمول آن نسبت به موارد دیگر نیز قطعی نیست.

2-روایت فوق معارض با روایات دیگری است که نشان می دهد ابو بکر تصمیم گرفت"فدک"را به"فاطمه"(سلام اللّٰه علیها)بازگرداند،ولی دیگران مانع شدند،چنان که در"سیره حلبی"می خوانیم:"فاطمه دختر پیامبر ص نزد ابو بکر آمد در حالی که او بر منبر بود، گفت:ای ابو بکر آیا این در کتاب خدا است که دخترت از تو ارث ببرد و من از پدرم ارث نبرم،ابو بکر گریه کرد و اشکش جاری شد،سپس از منبر پائین آمد، و نامه ای دایر به واگذاری فدک به فاطمه(سلام اللّٰه علیها)نوشت،در این حال عمر وارد شد گفت:این چیست؟گفت:نامه ای نوشتم که میراث فاطمه س را از پدرش به او واگذارم،عمر گفت:اگر این کار را کنی از کجا هزینه نبرد با دشمنان را فراهم می سازی در حالی که عرب بر ضد تو قیام کرده است؟سپس عمر نامه را گرفت و پاره کرد"! (2).

چگونه ممکن است نهی صریحی از پیامبر ص باشد و ابو بکر به خود جرات مخالفت را بدهد؟و چرا عمر استناد به نیازهای جنگی کرد و استناد به


 1) "تفسیر قرطبی"جلد 7 ذیل آیات مورد بحث صفحه 4880.
 2) "سیره حلبی"جلد 3 صفحه 391.

روایت پیامبر ص ننمود؟ بررسی دقیق روایت فوق نشان می دهد که مساله نهی پیامبر ص مطرح نبوده،مهم در اینجا مسائل سیاسی روز بوده است،و همین ها است که انسان را به یاد گفتار ابن ابی الحدید دانشمند معتزلی می اندازد،می گوید:از استادم"علی بن فارقی"پرسیدم:آیا فاطمه ع در ادعای خود راست می گفت؟پاسخ داد آری گفتم پس چرا ابو بکر فدک را به او نداد،با اینکه وی را صادق و راستگو می شمرد؟! استادم تبسم پر معنایی کرد و سخن لطیف زیبایی گفت،با اینکه او عادت به مزاح شوخی نداشت گفت:لو اعطاها الیوم فدک بمجرد دعواها لجائت الیه غدا و ادعت لزوجها الخلافه!و زحزحته عن مقامه و لم یمکنه الاعتذار و الموافقه بشیء:"اگر امروز فدک را به ادعای فاطمه ع به او می داد،فردا می آمد و خلافت را برای همسرش ادعا می کرد!و ابو بکر را از مقامش متزلزل می ساخت و او نه عذری برای بازگو کردن داشت و نه امکان موافقت"! (1).

3-روایت معروفی از پیامبر ص در بسیاری از کتب اهل سنت و شیعه آمده است که

العلماء ورثه الانبیاء: "دانشمندان وارثان پیامبرانند" (2).

و نیز از پیامبر گرامی اسلام ص نقل شده که:ان الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما: "پیامبران درهم و دیناری از خود بیادگار نگذاردند" (3).

از مجموع این دو حدیث چنین به نظر می رسد که هدف اصلی این بوده که روشن سازند افتخار انبیاء و سرمایه آنها علم و دانش بوده است،و مهمترین چیزی که از خود به یادگار گذاشتند،برنامه هدایت بود،و کسانی که سهم بیشتری از


 1) شرح نهج البلاغه"ابن ابی الحدید"جلد 16 صفحه 284.
 2) "صحیح ترمذی"باب العلم حدیث 19 و سنن ابن ماجه مقدمه حدیث 17.
 3) اصول کافی جلد اول باب صفه العلم حدیث 2.

این علم و دانش را بر گرفتند،وارثان اصلی پیامبرانند،بی آنکه نظر به اموالی داشته باشد که از آنان به یادگار باقی می ماند،بعدا این حدیث نقل به معنی شده و سوء تعبیر از آن گردیده و احتمالا جمله ما ترکناه صدقه که استنباط بعضی از روایت بوده است بر آن افزوده اند.

برای اینکه سخن به درازا نکشد گفتار خود را با بحثی از مفسر معروف اهل سنت"فخر رازی"که در ذیل آیه 11 سوره نساء آورده است پایان می دهیم:

او می گوید:یکی از تخصیصهایی که بر این آیه(آیه ارث فرزندان)وارد شده است،چیزی است که مذهب اکثر مجتهدین(اهل سنت)است،که پیامبران علیهم السلام چیزی به ارث نمی گذارند و شیعه(عموما)در این بحث مخالفت کرده اند روایت شده است هنگامی که"فاطمه" ع میراث خود را مطالبه کرد،آنها به استناد حدیثی از پیامبر ص نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقه، او را از ارث خود باز داشتند،در این هنگام فاطمه ع به عموم آیه فوق (آیه ارث فرزندان)استدلال کرد،گویی می خواست به این حقیقت اشاره کند که عموم قرآن را نمی شود با خبر واحد تخصیص زد.

سپس"فخر رازی"می افزاید:شیعه می گویند:به فرض که تخصیص قرآن به خبر واحد جایز باشد در اینجا به سه دلیل جایز نیست:

نخست اینکه این بر خلاف صریح قرآن است که می گوید"زکریا"از خدا تقاضا کرد فرزندی به او بدهد که از وی و"آل یعقوب"ارث ببرد،و همچنین قرآن می گوید:سلیمان از داود ارث برد،زیرا نمی توان این آیات را حمل بر وراثت علم و دین کرد،چون این یک نوع وراثت مجازی است،چرا که این پیامبران،علم و دین را به فرزندان خود آموختند نه آنکه از خود گرفتند و به آنها واگذار کردند،وراثت حقیقی تنها در مال تصور می شود(که از کسی بگیرند و به دیگری بدهند).

دیگر اینکه چگونه ممکن است"ابو بکر"از این مساله که نیازی به آن نداشته است آگاه باشد،اما فاطمه و علی و عباس که از بزرگترین زاهدان و دانشمندان بودند و با مساله وراثت پیامبر ص سر و کار داشتند از آن بیخبر بمانند؟چگونه ممکن است پیامبر ص این حدیث را به کسی تعلیم کرده باشد که نیازی نداشته و از کسی که نیاز داشته دریغ دارد؟.

سوم اینکه:جمله"ما ترکناه صدقه"دنباله"لا نورث"است و مفهومش این است اموالی را که به عنوان صدقه اختصاص داده ایم در دائره میراث قرار نمی گیرد نه غیر آن...".

سپس فخر رازی جواب کوتاهی به استدلال مشهور فوق می دهد و می گوید:

"فاطمه ع بعد از گفتگو با ابو بکر،به آن گفتگو راضی شد،علاوه بر این اجماع بر این منعقد شده است که سخن ابو بکر درست است! (1)".

ولی روشن است که پاسخ فخر رازی درخور استدلالهای فوق نیست،زیرا همانگونه که از منابع معروف و معتبر اهل سنت در بالا نقل کردیم فاطمه ع نه تنها راضی نشد بلکه چنان خشمگین گشت که تا پایان عمر یک کلمه با ابو بکر سخن نگفت.

از این گذشته چگونه ممکن است اجماعی در این مساله باشد با اینکه شخصیتی همچون علی و فاطمه ع و عباس که در کانون وحی پرورش یافته اند با آن مخالفت کرده باشند؟!.

***


 1) تفسیر فخر رازی جلد 9 صفحه 210.
برچسب‌ها: