آیات 56 تا 57

14:21 - 1397/04/23

سوره القصص (28): آیات 56 تا 57

اشاره

إِنَّکَ لاٰ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (56) وَ قٰالُوا إِنْ نَتَّبِعِ اَلْهُدیٰ مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنٰا أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً یُجْبیٰ إِلَیْهِ ثَمَرٰاتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنّٰا وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (57)

ترجمه:

56-تو نمی توانی کسی را که دوست داری هدایت کنی،ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت می کند،و او از هدایت یافتگان آگاهتر است.

57-آنها گفتند:ما اگر هدایت را همراه تو پذیرا شویم ما را از سرزمینمان می ربایند! آیا ما حرم امنی در اختیار آنها قرار ندادیم که ثمرات هر چیزی(از هر شهر و دیاری)به سوی آن آورده می شود،ولی اکثر آنها نمی دانند!

تفسیر:

هدایت تنها به دست خدا است

گرچه در شان نزول آیه نخست از این آیات بحثهای زیادی کرده اند اما چنان که خواهیم دید روایاتی است بی اعتبار و بی ارزش که گویا برای مقاصد خاصی جعل شده است و لذا بهتر این دیدیم که تفسیر آیه را از خود قرآن مجید بخواهیم و بعد به نقد و بررسی آن روایات مشکوک یا مجعول برویم.

با توجه به اینکه در آیات گذشته سخن از دو گروه در میان بود:گروهی مشرکان لجوج از اهل مکه که هر چند رسول خدا ص اصرار برای هدایت آنها داشت،نور ایمان در قلبشان نفوذ کرد و به عکس گروهی از اهل کتاب و افراد دوردست،هدایت الهی را پذیرفتند و عاشقانه در راه اسلام پافشاری و ایثار کردند حتی از مخالفت بستگان و خویشاوندان نزدیک و جاهلان خودخواه وحشتی به دل راه ندادند.

با توجه به این امور نخستین آیه مورد بحث پرده از روی این حقیقت برمی دارد که"تو نمی توانی هر که را دوست داری هدایت کنی،ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت می کند،و او از هدایت یافتگان آگاهتر است"( إِنَّکَ لاٰ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ).

او می داند چه افرادی لایق پذیرش ایمانند،او می داند چه قلبهایی برای حق می طپند،او می داند در چه سرهایی،سودای عشق خدا است،آری او این افراد شایسته را خوب می شناسد و به آنها توفیق می دهد و لطفش را رفیق راه آنها می سازد تا به سوی ایمان رهنمون شوند.

اما تاریکدلان زشت سیرتی که در دل با حق دشمنند،و با تمام قدرتشان به پیکار با فرستادگان خدا برخاسته اند،و از نظر زندگی آن قدر آلوده و ننگینند که لایق نور ایمان نیستند،خداوند هرگز چراغ توفیق را فرا راه آنها قرار نمی دهد.

بنا بر این منظور از هدایت در اینجا"ارائه طریق"نیست،چرا که ارائه طریق کار اصلی پیامبر ص است و بدون استثناء راه را به همه نشان می دهد،بلکه منظور از هدایت در اینجا"ایصال به مطلوب"و رسانیدن به سر منزل مقصود است این تنها کار خدا است که بذر ایمان را در دلها بپاشد و کار او هم بی حساب نیست او به دلهای آماده نظر می افکند و این نور آسمانی را بر آنها می پاشد.

به هر حال این آیه یک نوع دلداری برای پیامبر ص است که به این واقعیت توجه کند نه اصرار بر شرک از ناحیه گروهی از بت پرستان مکه بی دلیل است، و نه ایمان مخلصانه مردم حبشه یا نجران و امثال سلمانها و بحیراها.

هرگز از عدم ایمان گروه اول نگرانی به خود راه نده،که این نور الهی به سراغ دلهای آماده می رود و در آنجا ورود می کند و خیمه می زند.

نظیر این مضمون در آیات قرآن فراوان است:در آیه 272 بقره می خوانیم: لَیْسَ عَلَیْکَ هُدٰاهُمْ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ :"هدایت آنها بر تو نیست خدا هر که را بخواهد هدایت می کند".

و در آیه 37 نحل می خوانیم: إِنْ تَحْرِصْ عَلیٰ هُدٰاهُمْ فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ :"اگر اصرار بر هدایت این گروه داشته باشی مؤثر نیست،چرا که خدا کسی را که گمراه کرده است هدایت نمی کند".

و در آیه 43 یونس آمده است: أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَ لَوْ کٰانُوا لاٰ یُبْصِرُونَ :"تو می خواهی نابینایان را هدایت کنی هر چند چیزی را نمی بینند و حقیقتی را درک نمی کنند"! و بالآخره در آیه 4 سوره ابراهیم به عنوان یک قانون کلی می فرماید: فَیُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ :"خدا هر کس را بخواهد گمراه می کند و هر کس را خدا بخواهد هدایت می کند و او عزیز حکیم است".

آخرین جمله آیه اخیر به خوبی نشان می دهد که مشیت الهی در باره این دو گروه بیحساب نیست بلکه بر طبق حکمت و برنامه لیاقتها و تلاشها و کوششهای افراد است،تنها بر این اساس است که خدا توفیق هدایت را نصیب گروهی می کند و یا از گروهی سلب می نماید.

*** در دومین آیه مورد بحث،سخن از کسانی می گوید که در دل به حقانیت اسلام معترف بودند ولی روی ملاحظات منافع شخصی،حاضر به قبول ایمان نبودند می فرماید:"آنها گفتند ما اگر هدایت را همراه تو پذیرا شویم و از آن پیروی کنیم ما را از سرزمینمان می ربایند"!( وَ قٰالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدیٰ مَعَکَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنٰا ) (1). در تفاسیر آمده که این سخن را"حارث بن نوفل"بیان کرد،خدمت پیامبر ص رسید عرض نمود ما می دانیم که گفتار تو حق است اما چیزی که مانع می شود از برنامه تو پیروی کنیم و ایمان بیاوریم ترس از هجوم عرب بر ما است که ما را از سرزمینمان بربایند،و ما قدرت مقابله با آنها را نداریم! (2).

این سخن را کسی می گوید که قدرت پروردگار را ناچیز می شمرد و قدرت مشتی عرب جاهلی را عظیم،این سخن را کسی می گوید که هنوز به عمق عنایتها و حمایتهای الهی آشنا نیست،و نمی داند چگونه او یارانش را یاری و دشمنانش را در هم می شکند،لذا قرآن در پاسخ آنها چنین می گوید:"آیا ما حرم امنی در اختیار آنها قرار ندادیم که ثمرات و محصولات هر شهر و دیاری به سوی آن آورده می شود"؟!( أَ وَ لَمْ نُمَکِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً یُجْبیٰ إِلَیْهِ ثَمَرٰاتُ کُلِّ شَیْءٍ ) (3).

"ولی اکثر آنها نمی دانند"( وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ ).

خداوندی که سرزمین شوره زار و سنگلاخ بی آب و درختی را حرم امن قرار داد،و آن چنان دلها را متوجه آن ساخت که بهترین محصولات از نقاط مختلف


 1) "معک"در آیه فوق متعلق به"نتبع"می باشد،این احتمال نیز وجود دارد که تعلق به"هدی"پیدا کند که تفاوت مختصری در معنی خواهد داشت.
 2) "مجمع البیان"ذیل آیه مورد بحث.
 3) "یجبی"از ماده"جبایه"به معنی جمع کردن است،و لذا به حوض که آب را در خود جمع می کند"جابیه"می گویند-ضمنا"نمکن"در آیه فوق به معنی "نجعل"است و"حرما"مفعول آن است و گرنه"نمکن"در معنی اصلی که تمکین دادن است بوسیله"فی"متعدی می شود.

جهان را به سوی آن می آورند،قدرت خود را بخوبی نشان داده است،کسی که چنین قدرت نمایی کرده و اینهمه"امنیت"و"نعمت"را در چنین سرزمینی قرار داده و با چشم خود آثار آن را می بینید و سالها از آن بهره گرفته اید چگونه قادر نیست شما را در برابر هجوم مشتی اعراب بت پرست حفظ کند؟! شما در حال کفر مشمول این دو نعمت بزرگ الهی،"امنیت"و"مواهب زندگی"بودید چگونه ممکن است خداوند بعد از اسلام شما را از آن محروم سازد،دل قوی دارید و ایمان بیاورید و محکم بایستید که خدای کعبه و مکه با شما است.

در اینجا این سؤال مطرح است که تاریخ نشان می دهد حرم مکه برای مسلمانان آن قدر هم امن و امان نبود،مگر گروهی از مسلمانان را در آنجا آزار و شکنجه ندادند؟مگر آن همه سنگ بر بدن پیامبر ص نزدند؟مگر بعضی از مسلمانان را در مکه نکشتند؟مگر گروهی با"جعفر"و بقیه با پیامبر اسلام ص سرانجام از آنجا به خاطر ناامنی هجرت نکردند؟! در پاسخ می گوئیم:اولا:با تمام این امور باز مکه نسبت به بقیه نقاط امنیت بیشتری داشت،و عرب برای آن احترام و قداستی قائل بود،باز هم جنایاتی را که در نقاط دیگر مرتکب می شدند نمی توانستند در آنجا انجام دهند،خلاصه حتی در عین ناامنی،حرم مکه از امنیت نسبی قابل توجهی برخوردار بود،مخصوصا این امنیت از ناحیه اعراب بیرون مکه بیشتر رعایت می شد.

ثانیا:درست است که در آغاز اسلام مدت کوتاهی این سرزمین امن الهی دستخوش پاره ای از ناامنی ها شد،ولی چیزی نگذشت که به صورت کانونی بزرگ از امنیت پایدار و مرکزی عظیم از انواع نعمتها درآمد،بنا بر این تحمل این مشکلات زودگذر برای رسیدن به نعمتهای بزرگ کار سخت و پیچیده ای نبود.

به هر حال بسیارند کسانی که از ترس تزلزل منافع شخصیشان همچون حارث بن نوفل،دست از هدایت و ایمان برمی دارند در حالی که ایمان به خدا و تسلیم در برابر فرمان او،نه تنها"منافع معنوی"آنها را تامین می کند که در تامین منافع مشروع مادی و محیط امن و سالم برای آنها نیز فوق العاده مؤثر است،ناامنیها و کشتارها و غارتگریهایی را که در دنیای به اصطلاح متمدن امروز،دنیایی که از ایمان و هدایت دور افتاده است می بینیم گواه زنده این مدعا است.

توجه به این نکته نیز لازم است که خداوند در اینجا اول نعمت امنیت را می شمرد و بعد جلب ارزاق را از همه جا به سوی مکه،این تعبیر ممکن است بیانگر این واقعیت باشد که تا امنیت در شهر و کشوری حکمفرما نگردد وضع اقتصادی آنها سامان نخواهد یافت،شرح این سخن را ذیل آیه 35 سوره ابراهیم داده ایم(جلد 10 صفحه 366).

و نیز جالب اینکه یجبی به صورت فعل مضارع آمده که دال بر استمرار در حال و آینده است،و ما امروز بعد از گذشتن چهارده قرن با چشم خود شاهد مفهوم این سخن و استمرار جلب همه نوع مواهب به سوی این سرزمین هستیم، کسانی که خانه خدا را زیارت می کنند با چشم خود می بینند این سرزمین خشک و سوزان و بی آب و علف در میان انواع بهترین نعمتها غرق است،و شاید در هیچ نقطه ای از دنیا این وفور نعمت نباشد.

***

نکته:

ایمان ابو طالب و جنجالی که در این زمینه برپا کرده اند!

ابتدا این موضوع برای کسانی که اهل مطالعه هستند عجیب جلوه می کند که چرا گروهی از راویان اخبار اصرار داشتند ابو طالب عموی پیامبر ص را که به اتفاق همه مسلمانان جهان از کسانی بود که حد اکثر فداکاری و ایثار و حمایت را در مورد پیامبر اسلام ص انجام داد،بی ایمان و مشرک جلوه دهند و کافر بمیرانند؟! چرا در باره دیگران که نقشی در تاریخ اسلام نداشتند این همه اصرار نیست؟ اینجا است که با خبر می شویم مساله یک مساله عادی نیست،سپس با کمی دقت به اینجا می رسیم که پشت سر این بحثهای تاریخی و روایی بازی سیاسی خطرناکی از ناحیه رقبا و دشمنان علی ع در جریان بوده،آنها اصرار داشتند هر فضیلتی را از او سلب کنند و حتی پدر ایثارگر و فداکارش را مشرک قلمداد کنند و بی ایمان از دنیا ببرند! یقینا"بنی امیه"و هواخواهان آنها در عصر خود،و حتی پیش از آنکه به حکومت برسند،هر جا توانستند به این فکر دامن زدند و کوشش داشتند از هر جا که ممکن است شواهدی هر چند سست و بی پایه برای اثبات این مدعا سر هم کنند.

ما قطع نظر از این موج انحرافی سیاسی کثیف و آلوده که خود از جهاتی قابل دقت و مطالعه است،مساله را به عنوان یک مساله صرفا تاریخی و تفسیری بطور بسیار فشرده(آن چنان که وضع کتاب ایجاب می کند)مورد بررسی قرار می دهیم تا روشن شود در پشت سر این جنجالها هیچگونه مدرک معتبری وجود ندارد،بلکه شواهد زنده ای بر ضد آن در دست داریم:

1-آیه مورد بحث( إِنَّکَ لاٰ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ ...)چنان که دیدیم هیچگونه ارتباطی با ابو طالب ندارد و آیات قبل از آن بخوبی دلالت می کند که در باره گروهی از مؤمنان اهل کتاب در برابر مشرکان مکه است.

جالب اینکه فخر رازی که خود به اصطلاح اجماع مسلمین را بر نزول آیه در باره ابو طالب نقل کرده،تصریح می کند که در ظاهر آیه کمترین دلالتی بر کفرابو طالب نیست (1).

اما با این حال چرا اصرار دارند که آن را به شرک ابو طالب ارتباط دهند راستی وحشت آور است.

2-مهمترین دلیلی که در این زمینه اقامه کرده اند ادعای اجماع مسلمین است که ابو طالب،مشرک از دنیا رفته است! در حالی که چنین اجماعی دروغ محض است،چنان که مفسر معروف اهل سنت"آلوسی"در"روح المعانی"تصریح کرده است که این مساله اجماعی نیست و حکایت اجماع مسلمین یا مفسرین بر اینکه آیه فوق در باره ابو طالب نازل شده صحیح به نظر نمی رسد،چرا که علمای شیعه و بسیاری از مفسرین آنها معتقد به اسلام ابو طالب هستند و ادعای اجماع ائمه اهل بیت بر این معنی کرده اند،بعلاوه اکثر قصیده های ابو طالب شهادت بر ایمان او می دهد (2).

3-دقت و بررسی نشان می دهد که این ادعای اجماع از اخبار آحادی سر چشمه می گیرد که هیچ اعتباری به آن نیست،و در سند این روایات افراد مشکوک یا کذابی هستند.

از جمله روایتی است که"ابن مردویه"با سند خودش از"ابن عباس" نقل کرده که آیه" إِنَّکَ لاٰ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ "در باره ابو طالب نازل شده است، پیامبر ص به او اصرار کرد اسلام بیاورد او نپذیرفت! (3).

در حالی که در سند این روایت"ابو سهل سری"است که بنا به تصریح بعضی از بزرگان علم رجال،او یکی از دروغ پردازان و جعل کنندگان و سارقان حدیث بود،و همچنین"عبد القدوس ابی سعید دمشقی"که باز در سند این حدیث


 1) تفسیر کبیر فخر رازی جلد 25 صفحه 3.
 2) روح المعانی جلد 20 صفحه 84 ذیل آیه مورد بحث.
3) در المنثور ج 5 ص 133.

است،او نیز از"کذابین"است! (1).

ظاهر تعبیر حدیث،چنین گواهی می دهد که ابن عباس بدون واسطه این حدیث را نقل کرده و خودش شاهد و ناظر بوده،در حالی که می دانیم ابن عباس، سه سال قبل از هجرت متولد شد،بنا بر این هنگام وفات ابو طالب هنوز از پستان مادر شیر می خورد!و این نشان می دهد که جاعلان حدیث حتی در کار خود ناشی بوده اند.

حدیث دیگری در این زمینه از"ابو هریره"نقل کرده اند،می گوید:

هنگامی که وفات ابو طالب فرا رسید،پیامبر ص به او فرمود:"ای عمو بگو لا اله الا اللّٰه تا من روز قیامت نزد خدا برای تو گواهی به توحید دهم"ابو طالب گفت:"اگر نه به خاطر این بود که قریش مرا سرزنش می کرد که او به هنگام مرگ از روی ترس،اظهار ایمان نمود من شهادت به توحید می دادم،و چشم تو را روشن می ساختم!در این هنگام آیه" إِنَّکَ لاٰ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ "نازل شد"! (2).

باز ظاهر حدیث این است که"ابو هریره"شخصا شاهد چنین مطلبی بوده است در حالی که می دانیم ابو هریره در سال فتح خیبر،یعنی هفت سال بعد از هجرت اظهار اسلام کرد، او کجا و وفات ابو طالب که قبل از هجرت واقع شد کجا؟! بنا بر این آثار جعل ناشیانه در این حدیث نیز نمایان است.

و اگر گفته شود ابن عباس و ابو هریره،خود شاهد این ماجرا نبودند،و این داستان را از دیگری شنیده اند،سؤال می کنیم از چه کسی؟شخصی که این روایت را برای این دو نفر بیان کرده ناشناس و مجهول است،و چنین حدیثی را مرسل می نامند و همه می دانند اعتباری به احادیث مرسل نیست.

متاسفانه جمعی از مفسران و راویان اخبار بدون دقت و مطالعه این گونه


1) الغدیر ج 8 ص 20.
2- 2) در المنثور ج 5 ص 133.

احادیث را در کتابهای خود از یکدیگر گرفته و نقل کرده اند،و کم کم برای خودشان اجماعی درست کرده اند اما کدام اجماع؟و کدام حدیث معتبر؟ 4-از همه اینها گذشته متن همین احادیث مجعول نشان می دهد که ابو طالب ایمان به حقانیت پیامبر ص داشته،هر چند روی ملاحظاتی بر زبان جاری نمی کرده،و می دانیم ایمان به قلب است و زبان جنبه طریقت دارد،در بعضی از احادیث اسلامی،وضع ابو طالب به اصحاب کهف تشبیه شده است که ایمان در دل داشتند هر چند به عللی قدرت اظهار آن را نداشتند (1).

5-مگر می توان در مساله ای به این مهمی،یک جانبه بحث کرد و تنها به روایت مرسله از ابو هریره و ابن عباس و مانند آن قناعت نمود؟چرا اجماع امامان اهل بیت ع و چرا اجماع علمای شیعه در اینجا مورد توجه قرار نمی گیرد؟!با آنکه آنها به وضع خاندان پیامبر آشناترند.

ما امروز اشعار زیادی از ابو طالب در دست داریم که ایمان او را به اسلام و رسالت محمد ص به عنوان پیامبر اسلام با وضوح تمام بیان می کند،این اشعار را بسیاری از بزرگان و دانشمندان در کتابهایشان آورده اند،و ما نمونه های گویایی از آن را در جلد پنجم تفسیر نمونه صفحه 194 به بعد(ذیل آیه 26 سوره انعام) از منابع معروف اهل سنت نقل کردیم.

6-از همه اینها گذشته تاریخ زندگی ابو طالب و فداکاری عظیم او نسبت به پیامبر ص و علاقه شدید پیامبر ص و مسلمانان نسبت به او تا آنجا که سال مرگش را"عام الحزن"(سال اندوه)نام نهادند،همه نشان می دهد که او به اسلام عشق می ورزید و دفاعش از پیامبر ص به عنوان دفاع از یک خویشاوند نبود، بلکه به صورت دفاع یک مؤمن مخلص و یک عاشق پاکباخته و سرباز فداکار از جان


 1) "تفسیر صافی"و"تفسیر برهان"ذیل آیه مورد بحث.

گذشته از رهبر و پیشوای خود بود،با این حال چقدر غفلت و بیخبری و ناسپاسی و ظلم است که گروهی اصرار داشته باشند،این مؤمن موحد مخلص را از دنیا ببرند؟! (1).

***


 1) در این زمینه به بحث مشروح دیگری که در جلد پنجم تفسیر نمونه صفحه 191 به بعد آورده ایم مراجعه فرمائید.
برچسب‌ها: