آیات 46 تا 49

20:17 - 1397/04/25

سوره العنکبوت (29): آیات 46 تا 49

اشاره

وَ لاٰ تُجٰادِلُوا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ إِلاّٰ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّٰا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنٰا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلٰهُنٰا وَ إِلٰهُکُمْ وٰاحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (46) وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ اَلْکِتٰابَ فَالَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هٰؤُلاٰءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَ مٰا یَجْحَدُ بِآیٰاتِنٰا إِلاَّ اَلْکٰافِرُونَ (47) وَ مٰا کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتٰابَ اَلْمُبْطِلُونَ (48) بَلْ هُوَ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ فِی صُدُورِ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَ مٰا یَجْحَدُ بِآیٰاتِنٰا إِلاَّ اَلظّٰالِمُونَ (49)

ترجمه:

46-با اهل کتاب جز به روشی که از همه نیکوتر است مجادله نکنید،مگر کسانی که از آنها مرتکب ظلم و ستم شدند،و به آنها بگوئید ما به تمام آنچه از سوی خدا بر ما و شما نازل شده ایمان داریم،معبود ما و شما یکی است و در برابر او تسلیم هستیم.

47-اینگونه،کتاب را بر تو نازل کردیم،کسانی که(پیش از این)کتاب آسمانی به آنها داده ایم به این کتاب ایمان می آورند،و بعضی از این گروه(مشرکان)نیز به آن مؤمن می شوند و آیات ما را جز کافران انکار نمی کنند.

48-تو هرگز قبل از این کتابی نمی خواندی و با دست خود چیزی نمی نوشتی مبادا کسانی که در صدد ابطال سخنان تو هستند شک و تردید کنند.

49-بلکه این کتاب آسمانی مجموعه ای از آیات روشن است که در سینه صاحبان دل جای دارد و آیات ما را جز ستمگران انکار نمی کنند.

تفسیر:

برای بحث بهترین روش را برگزینید

در آیات گذشته بیشتر سخن از نحوه برخورد با"بت پرستان"لجوج و جاهل بود که به مقتضای حال با منطقی تند،با آنها سخن می گفت،و معبودانشان را سستتر از تارهای عنکبوت معرفی می کرد،و در آیات مورد بحث،سخن از مجادله با"اهل کتاب"است که باید به صورت ملایمتر باشد،چه اینکه آنها حد اقل بخشی از دستورهای انبیاء و کتب آسمانی را شنیده بودند و آمادگی بیشتری برای برخورد منطقی داشتند که با هر کس باید به میزان عقل و دانش و اخلاقش سخن گفت.

نخست می فرماید:"با اهل کتاب جز به روشی که از همه بهتر است مجادله نکنید"( وَ لاٰ تُجٰادِلُوا أَهْلَ الْکِتٰابِ إِلاّٰ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ) (1).

"لا تجادلوا"از ماده"جدال"در اصل به معنی تابیدن طناب و محکم کردن آن است،این واژه در مورد ساختمان محکم و مانند آن نیز به کار می رود و هنگامی که دو نفر به بحث می پردازند،و در حقیقت هر کدام می خواهد دیگری را از عقیده اش بپیچاند به این کار مجادله گفته می شود،به کشتی گرفتن نیز"جدال"


 1) التی صفت است برای موصوف مقدری مانند الطریقه.

می گویند،و به هر حال منظور در اینجا بحث و گفتگوهای منطقی است.

تعبیر به" بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ "،تعبیر بسیار جامعی است که تمام روشهای صحیح و مناسب مباحثه را شامل می شود،چه در الفاظ،چه در محتوای سخن،چه در آهنگ گفتار،و چه در حرکات دیگر همراه آن.

بنا بر این مفهوم این جمله آن است که الفاظ شما مؤدبانه،لحن سخن دوستانه محتوای آن مستدل،آهنگ صدا خالی از فریاد و جنجال و هر گونه خشونت و هتک احترام،همچنین حرکات دست و چشم و ابرو که معمولا مکمل بیان انسان هستند همه باید در همین شیوه و روش انجام گیرد.

و چه زیبا است تعبیرات قرآن که در یک جمله کوتاه یک دنیا معنی نهفته است.

اینها همه به خاطر آن است که هدف از بحث و مجادله برتری جویی و تفوق طلبی و شرمنده ساختن طرف مقابل نیست،بلکه هدف تاثیر کلام و نفوذ سخن در اعماق روح طرف است،و بهترین راه برای رسیدن به این هدف همین شیوه قرآنی است.

حتی بسیار می شود که انسان اگر سخن حق را به صورتی منعکس کند که طرف مقابل آن را فکر خود بداند نه فکر گوینده،زودتر انعطاف نشان می دهد چرا که انسان به افکار خود همچون فرزندان خود علاقمند است.

درست به همین دلیل است که قرآن مجید بسیاری از مسائل را به صورت "سؤال و استفهام"طرح می کند،تا جوابش را از درون فکر مخاطب بجوشد و آن را از خود بداند.

ولی البته هر قانونی استثنایی هم دارد،از جمله همین اصل کلی در بحث و مجادله اسلامی در مواردی ممکن است حمل بر ضعف و زبونی شود،و یا طرف مقابل آن چنان مست و مغرور باشد که این طرز برخورد انسانی،بر جرأت و جسارتش بیفزاید لذا در دنبال آیه به صورت یک استثناء می فرماید:"مگر کسانی از آنها که مرتکب ظلم و ستم شدند"( إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ ).

همانها که بر خود و دیگران ظلم کردند و بسیاری از آیات الهی را کتمان نمودند تا مردم به اوصاف پیامبر اسلام ص آشنا نشوند.

آنها که ظلم کردند و فرمانهای الهی را در آنجا که بر خلاف منافعشان بود زیر پا گذاردند.

آنها که ظلم کردند و خرافاتی همچون مشرکان به میان آوردند،"مسیح" یا"عزیز"را فرزند خدا خواندند.

و بالآخره آنها که ظلم کردند و بجای بحث منطقی دست به شمشیر برده و متوسل به زور شدند و به شیطنت و توطئه چینی پرداختند.

و در آخر آیه یکی از مصداقهای روشن"مجادله به احسن"را که می تواند الگوی زنده ای برای این بحث باشد به میان آورده،می فرماید:

"بگوئید ما به تمام آنچه از سوی خدا بر ما و شما نازل شده است ایمان داریم،معبود ما و شما یکی است،و در برابر او تسلیم هستیم"( وَ قُولُوا آمَنّٰا بِالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْنٰا وَ أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلٰهُنٰا وَ إِلٰهُکُمْ وٰاحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ).

چه تعبیر زیبا و چه آهنگ جالبی؟آهنگ وحدت و ایمان به همه آنچه از سوی خدای واحد نازل شده،و حذف همه تعصبها،و ما و شماها،و بالآخره توحید معبود و تسلیم بی قید و شرط در برابر"اللّٰه".

این یک نمونه از"مجادله به احسن"است که هر کس بشنود مجذوب آن می شود،و نشان می دهد اسلام گروه گرا،و تفرقه طلب نیست،آوای اسلام آوای وحدت است و تسلیم بودن در برابر هر سخن حق.

نمونه های این بحث در قرآن فراوان است،از جمله نمونه ای است که امام صادق ع در حدیثی به آن اشاره کرده،می فرماید:"مجادله به احسن،مانند مطلبی است که در آخر"سوره یس"در مورد منکران معاد آمده است،هنگامی که استخوان پوسیده را در مقابل پیامبر ص آوردند و گفتند:چه کسی قدرت دارد آن را احیا کند؟فرمود: یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَهٰا أَوَّلَ مَرَّهٍ ..."همان خدایی که روز نخست آن را آفرید،زنده می کند،همان خدایی که از درخت سبز، برای شما آتش بیرون می فرستد" (1).

*** آیه بعد به عنوان تاکید بر اصول چهارگانه ای که در آیه قبل آمد، می فرماید:"این گونه ما کتاب آسمانی(قرآن)را بر تو نازل کردیم"( وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ الْکِتٰابَ ).

آری این قرآن بر اساس وحدت معبود،وحدت دعوت همه پیامبران راستین تسلیم بی قید و شرط در برابر فرمان حق،و مجادله با بهترین شیوه ها نازل شده.

بعضی از مفسران گفته اند:منظور از جمله فوق تشبیه نزول قرآن بر پیامبر ص به نزول کتب پیشین بر سایر انبیاء است،یعنی همانگونه که بر پیامبران گذشته کتاب آسمانی نازل کردیم بر تو نیز قرآن را نازل نمودیم.

ولی تفسیر اول دقیقتر به نظر می رسد هر چند جمع میان هر دو معنی نیز ممکن است.

سپس می افزاید:"کسانی که پیش از این کتاب آسمانی به آنها داده ایم (و به راستی به آن پایبند و معتقدند)به این کتاب ایمان می آورند"( فَالَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ).

چرا که هم نشانه های آن را در کتب خود یافته اند،و هم محتوایش را از نظر اصول کلی هماهنگ با محتوای کتب خود می بینند.

البته می دانیم همه اهل کتاب(یهود و نصاری) به پیامبر اسلام ص ایمان


 1) تفسیر نور الثقلین جلد 4 صفحه 163.

نیاوردند،بنا بر این جمله فوق،اشاره به آن گروه مؤمنان واقعی و حق جویان خالی از تعصب است که نام"اهل کتاب"تنها شایسته آنها است.

بعد می افزاید:"گروهی از اینها(از اهل مکه و مشرکان عرب)نیز به آن ایمان می آورند"( وَ مِنْ هٰؤُلاٰءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ ) (1).

و در پایان در مورد کافران هر دو گروه می گوید:"آیات ما را جز کافران انکار نمی کنند"( وَ مٰا یَجْحَدُ بِآیٰاتِنٰا إِلاَّ الْکٰافِرُونَ ).

با توجه به اینکه مفهوم"جحد"آنست که انسان،به چیزی معتقد باشد و آن را انکار کند (2)مفهوم جمله فوق این می شود که حتی کفار در دل به عظمت این آیات معترفند و نشانه های صدق و راستی را در جبین آن می نگرند،و راه و رسم پیامبر ص و زندگی پاکیزه و پیروان پاکباخته او را دلیلی بر اصالت آن می شمرند اما به خاطر لجاجت و تعصب و تقلید کورکورانه از نیاکان،و یا برای حفظ منافع نامشروع زودگذر به انکار برمی خیزند.

به این ترتیب قرآن موضع گیریهای اقوام مختلف را در برابر این کتاب آسمانی مشخص می کند:در یک صف اهل ایمانند،اعم از علمای اهل کتاب و مؤمنان راستین و مشرکانی که تشنه حق بودند و حق را یافتند و دل به آن بستند، و در صف دیگر منکران لجوجی که حق را دیدند اما همچون خفاشان خود را از آن پنهان داشتند،چرا که ظلمت کفر جزء بافت وجودشان شده و از نور ایمان وحشت دارند!


 1) بعضی از مفسران جمله" فَالَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ "را اشاره به مسلمانان دانسته اند،و جمله" مِنْ هٰؤُلاٰءِ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ "را اشاره به اهل کتاب،ولی این تفسیر بسیار بعید به نظر می رسد،زیرا تعبیر" فَالَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ "و مانند آن،در هیچ موردی از قرآن ظاهرا به غیر یهود و نصاری اطلاق نشده است.
 2) "راغب"در"مفردات"می گوید:الجحود نفی ما فی القلب اثباته و اثبات ما فی القلب نفیه.

قابل توجه اینکه این گروه قبلا نیز کافر بوده اند،ولی تاکید مجدد بر کفرشان ممکن است به این جهت باشد که قبلا اتمام حجت بر آنها نشده بود،کفر حقیقی الان است که بر آنها اتمام حجت شده و با علم و آگاهی صراط مستقیم را رها کرده در بیراهه گام می زنند.

*** سپس به یکی دیگر از نشانه های روشن حقانیت دعوت پیامبر اسلام ص که تاکیدی است بر محتوای آیه گذشته اشاره کرده می گوید:"تو قبل از نزول قرآن هرگز کتابی را نمی خواندی،و هرگز با دست خود چیزی نمی نوشتی مبادا دشمنانی که در صدد ابطال دعوت تو هستند گرفتار شک و تردید شوند"(و بگویند آنچه را او آورده نتیجه مطالعه کتب پیشین و نسخه برداری از آنها است)( وَ مٰا کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتٰابَ الْمُبْطِلُونَ ) (1).

تو هرگز به مکتب نرفتی و خط ننوشتی،اما با اشاره وحی الهی،مساله آموز صد مدرس شدی!.

چگونه می توان باور کرد،شخصی درس نخوانده و استاد و مکتب ندیده با نیروی خودش کتابی بیاورد و از همه جهان بشریت دعوت به مقابله کند و همگان از آوردن مثل آن عاجز شوند؟ آیا این دلیل بر آن نیست که نیروی تو از قدرت بی پایان پروردگار مدد می گیرد؟و کتاب تو وحی آسمانی است که از ناحیه او بر تو القاء شده است؟ توجه به این نکته لازم است که اگر کسی بگوید ما از کجا بدانیم که پیامبر اسلام ص هرگز به مکتب نرفت و خط ننوشت!در پاسخ می گوئیم:او


 1) ضمیر در"من قبله"به قرآن باز می گردد،و تعبیر به"یمین"(دست راست)به خاطر آن است که غالبا انسانها با دست راست می نویسند"مبطلون"جمع "مبطل"به معنی کسی است که در صدد ابطال چیزی است.

در محیطی زندگی کرد که با سواد در آنجا بسیار محدود و معدود بود به طوری که می گویند در تمام شهر مکه بیش از 17 نفر قدرت بر خواندن و نوشتن نداشتند در چنین محیطی اگر کسی درس بخواند،مکتبی ببیند محال است بتواند کتمان کند،در همه جا مشهور و معروف می شود،و استاد و درسش شناخته خواهد شد.

چنین شخصی چگونه می تواند ادعا کند پیامبر راستین است اما دروغی به این آشکاری بگوید؟بخصوص اینکه این آیات در مکه در مهد نشو و نمای پیامبر ص نازل گردیده آنهم در برابر دشمنان لجوجی که کوچکترین نقطه ضعفها از نظرشان مخفی نمی ماند.

*** در آیه بعد نشانه های دیگری برای حقانیت قرآن بیان می کند،می گوید:

"این کتاب آسمانی مجموعه ای است از آیات بینات که در سینه های صاحبان علم قرار می گیرد"( بَلْ هُوَ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ).

تعبیر به"آیات بینات"بیانگر این واقعیت است که نشانه های حقانیت قرآن در خود آن به چشم می خورد و در پیشانی آیات می درخشد،و دلیل آن با خود آن است.

در حقیقت همچون آیات تکوینی است که انسان از مطالعه آن بدون نیاز به چیز دیگر به حقیقت پی می برد؟این آیات تشریعی نیز از نظر ظاهر و محتوی چنان است که خود دلیل صدق خویش است.

از این گذشته،طرفداران این آیات و طالبان و دلدادگان آن،کسانی هستند که بهره ای از علم و آگاهی دارند،هر چند دستشان تهی و پایشان برهنه است.

به تعبیر روشنتر یکی از طرق شناخت اصالت یک مکتب بررسی حال مؤمنان به آن مکتب است،اگر گروهی نادان یا شیاد،دور کسی را گرفتند به نظر می رسد که او نیز از همین قماش باشد،اما اگر کسانی که اسرار علوم در سینه های آنها نهفته است اعلام وفاداری به مکتبی کردند دلیل بر حقانیت آن است،و ما می بینیم گروهی از علمای اهل کتاب و شخصیتهای با تقوای ممتازی همچون ابو ذرها و سلمان ها،مقدادها و عمار یاسرها و شخصیت والایی همچون علی ع حامیان و عاشقان این مکتب بودند.

در روایات زیادی که از طرق اهل بیت ع وارد شده این آیه به ائمه اهل بیت ع تفسیر شده است،این نه به معنی انحصار است،بلکه بیان مصداق روشنی است برای" اَلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ " (1).

و اگر می بینیم در بعضی از روایات،تصریح شده به اینکه منظور خصوص امامان است در حقیقت اشاره به مرحله کامل علم قرآن می باشد که در اختیار آنها است و هیچ مانعی ندارد که علما و دانشمندان بلکه توده های فهمیده مردم بهره ای از این علوم قرآن داشته باشند.

ضمنا این آیه نشان می دهد که علم و دانش منحصر به آنچه در کتاب و از محضر استاد می خوانند و می آموزند نیست،چرا که پیامبر ص طبق صریح آیات گذشته به مکتب نرفت و خط ننوشت ولی برترین مصداق" اَلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ " بود،پس در ما ورای علم رسمی،علمی است برتر و والاتر که از سوی پروردگار به صورت نوری در قلب آدمی القاء می شود که العلم نور یقذفه اللّٰه فی قلب من یشاء و این جوهره علم است،و علوم دیگر پوسته علم.

در پایان آیه اضافه می کند:"آیات ما را جز ستمگران از روی عناد انکار نمی کنند"( وَ مٰا یَجْحَدُ بِآیٰاتِنٰا إِلاَّ الظّٰالِمُونَ ).

چرا که نشانه های آن روشن است:پیامبر امی و درس نخوانده آورنده آن است.

آگاهان اندیشمند مؤمنان به آن هستند.


1) این روایات بطور مشروح در تفسیر برهان جلد 3 صفحه 254 به بعد آمده است.

از این گذشته خود آن نیز مجموعه آیات بینات(سخنانی با محتوای روشن و آشکار)می باشد.

و در کتب پیشین نیز نشانه های آن آمده است.

با اینهمه آیا کسی جز آنها که بر خویشتن و بر جامعه ستم می کنند آن را انکار می نماید؟(تکرار می کنیم که تعبیر به جحد در موردی است که انسان چیزی را می داند و بر خلاف علمش انکار می کند).

***

نکته ها:

اشاره
1-نگار من که به مکتب نرفت!...

درست است که خواندن و نوشتن برای هر انسانی کمال محسوب می شود ولی گاه شرائطی پیش می آید که نخواندن و ننوشتن کمال است.و این در مورد پیامبران مخصوصا خاتم انبیاء ص کاملا صدق می کند،چه اینکه اگر دانشمندی درس خوانده،و فیلسوفی آگاه و پر مطالعه ادعای نبوت کند و کتابی ارائه دهد به عنوان یک کتاب آسمانی در چنین شرائطی ممکن است وسوسه و تردیدهایی پیش بیاید که آیا این کتاب و مکتب مولود اندیشه های خود او نیست؟.

اما اگر ببینیم از میان یک قوم عقب افتاده یک انسانی که هرگز محضر استادی را درک نکرده،کتابی نخوانده،و صفحه ننوشته،برخاست،کتابی به عظمت عالم هستی،با محتوایی بسیار بلند و عالی،ارائه داد،در اینجا خیلی خوب می توان درک کرد که این تراوش مغز او نیست،بلکه وحی آسمانی و تعلیم الهی است.

در آیات دیگر قرآن نیز روی"امی"بودن پیامبر ص تکیه شده، و چنان که ذیل آیه 157 سوره اعراف گفتیم سه تفسیر برای کلمه امی ذکر کرده اند که از همه روشنتر"درس نخوانده"است.

اصولا در محیط حجاز درسی نبود که پیامبر اسلام ص بخواند و معلمی نبود که از محضرش استفاده کند،و گفتیم تعداد کسانی که فقط سواد خواندن و نوشتن داشتند در تمام مکه در مردان از 17 نفر تجاوز نمی کرد می گویند از زنان نیز تنها یک نفر بود که خواندن و نوشتن می دانست (1).

طبیعی است که در چنین محیطی که ابتدایی ترین مرحله علم(خواندن و نوشتن) اینقدر کمیاب و محدود است ممکن نیست کسی درس خوانده باشد و مردم از آن آگاه نشوند و اگر کسی با قاطعیت ادعا کرد من هیچ درسی نخوانده ام و کسی آن را انکار نکرد دلیل روشنی بر صدق گفته او است،و به هر حال این وضع خاص پیامبر ص که در آیات فوق آمده برای تکمیل اعجاز قرآن و قطع بهانه های بهانه جویان بسیار مؤثر و مفید بود،آری او عالم بزرگ و بی نظیری بود که فقط در مکتب وحی درس خوانده بود.

تنها بهانه ای برای بعضی مانده این است که پیامبر قبل از دوران نبوتش یکی دو سفر به شام کرد(برای مدتی کوتاه که مشغول انجام برنامه تجارت بود)می گویند شاید در این یکی دو سفر با علمای اهل کتاب تماس گرفته و مسائل را از آنها دریافت داشته است! دلیل سستی این ادعا در خودش نهفته است که اینهمه تاریخ پیامبران و احکام و قوانین و مقررات و معارف عالی را چگونه ممکن است که انسان درس نخوانده و مکتب نرفته به این زودی از افرادی بشنود و به خاطر بسپارد و در مدت 23 سال پیاده کند؟و در برخورد با حوادثی که بی سابقه و غیر منتظره بود عکس العمل لازم نشان دهد و این درست به آن می ماند که بگوئیم فلان لیست بزرگ تمام علوم و فنون طب را در آن چند روزی آموخت که در فلان بیمارستان ناظر حال مداوای بیماران وسیله پزشکان بود،این سخن به شوخی شبیه تر است! توجه به این نکته نیز لازم است که پیامبر ص بعد از رسیدن به مرحله


 1) "فتوح البلدان"بلاذری طبع مصر صفحه 459.

نبوت احتمالا توانایی بر نوشتن و خواندن از طریق تعلیمات الهی داشت هر چند در هیچ تاریخی دیده نشده است که او از این علم و دانشش استفاده کرده باشد، چیزی را از رو بخواند و یا با دست خود نامه ای بنویسد،و شاید پرهیز پیامبر ص در تمام عمرش از این کار باز برای این بود که دستاویزی به دست بهانه- جویان ندهد.

تنها موردی که در بعضی کتب تاریخ و حدیث آمده که پیامبر ص خودش مطلبی را نوشت در ماجرای صلح حدیبیه است که در مسند احمد آمده است:"پیامبر شخصا قلم به دست گرفت و صلحنامه را نوشت" (1).

ولی جمعی از علمای اسلام این حدیث را انکار کرده اند و آن را مخالف صریح آیات فوق می دانند،هر چند به عقیده بعضی صراحتی هم ندارد،زیرا این آیات ناظر به وضع پیامبر ص قبل از نبوت است چه مانعی دارد که بعد از نیل به مقام نبوت استثنائا در یک مورد خطی بنویسد که آن خود معجزه ای محسوب می شود.

ولی به هر حال در چنین مساله ای تکیه کردن بر خبر واحد دور از حزم و احتیاط و مخالف چیزی است که در علم اصول اثبات شده،هر چند این خبر چنان که گفتیم مشکلی ایجاد نکند (2).

***

2-راه نفوذ در دیگران

برای تسخیر دلها و نفوذ سخن حق در افکار دیگران تنها توسل به استدلالات قوی و نیرومند کافی نیست،نحوه برخورد با طرف،و شیوه بحث عمیقترین اثر را


 1) مسند احمد جلد 4 صفحه 298.
 2) در جلد 6 تفسیر نمونه صفحه 400 به بعد شرح دیگری در زمینه پیامبر امی(ذیل آیه 157 سوره اعراف)آمده است.

در این مرحله می گذارد،چه بسیارند کسانی که در بحثها دقیق و موشکاف،و بر مسائل علمی مسلط و آگاهند،اما چون از شیوه"جدال احسن"و بحثهای سازنده آگاه نیستند کمتر در گفتگو با دیگران موفق به نفوذ در قلب آنها می شوند.

حقیقت این است که اقناع"عقل و فکر"به تنهایی کافی نیست،باید "عواطف"نیز اقناع گردد که نیمی از وجود انسان را تشکیل می دهند.

به تعبیر دیگر نفوذ در مرحله"خود آگاه"روح انسان به تنهایی کفایت نمی کند باید در مرحله"ناآگاه"که بخش مهم روح را تشکیل می دهد نیز نفوذ کرد.

از بررسی حال پیامبران مخصوصا حال پیامبر اسلام ص و ائمه هدی ع بخوبی استفاده می شود که این بزرگواران برای تحقق بخشیدن به اهداف تبلیغی و تربیتی خود از اخلاق اجتماعی و اصول روانشناسی و انسانی ترین شیوه های نفوذ در قلبها استفاده می کردند.

طرز برخورد آنها با مردم چنان بود که به سرعت آنها را به سوی اهداف خود جلب و جذب می کردند،گرچه بعضی میل دارند به این امور همیشه جنبه اعجاز دهند اما چنین نیست،اگر ما هم سنت و روش و شیوه بحث آنها را در برخورد با دیگران به کار بندیم به سرعت می توانیم در آنها اثر بگذاریم و در اعماق جانشان نفوذ کنیم.

قرآن با صراحت به پیامبر اسلام ص می گوید: فَبِمٰا رَحْمَهٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ :"به خاطر رحمت الهی است که نسبت به آنها نرمخو شده ای که اگر خشن و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده می شدند"(آل عمران-159).

بسیار دیده شده است که بعضی بعد از ساعتها بحث و گفتگو نه تنها پیشرفتی در مذاکرات خود حاصل نمی کنند بلکه طرف را در عقیده باطل خویش راسخترو متعصبتر می بیند،دلیل آن این است که از روش جدال به احسن استفاده نشده است.

خشونت در بحث،برتری جویی،تحقیر طرف مقابل،اظهار کبر و غرور،عدم احترام به افکار دیگران،و عدم صمیمیت در بحثها همه از اموری است که باعث شکست انسان در بحث می شود،لذا در مباحث اخلاق اسلامی بحثی تحت عنوان تحریم "جدال"و"مراء"می بینیم که منظور از آن بحثهایی است که در آن روح حقجویی و حق طلبی نباشد،بلکه هدف از آن پرخاشگری و برتری طلبی و به کرسی نشاندن سخن خویش است! تحریم"جدال"و"مراء"گذشته از جنبه های معنوی و اخلاقی،برای همین است که در اینگونه بحثها هرگز پیشرفت فکری حاصل نمی شود.

تحریم"جدال"و"مراء"به هم نزدیک است ولی دانشمندان اسلامی میان آنها فرقهایی گذارده اند:"مراء"به معنی اظهار فضل و کمال است،و"جدال" به منظور تحقیر طرف مقابل.

"جدال"به حملات ابتدایی در بحث گفته می شود ولی"مراء"به حملات دفاعی.

"جدال"در مسائل علمی است و"مراء"اعم است(البته تضادی در میان این تفسیرها وجود ندارد).

به هر حال مجادله و بحث با دیگران گاهی"جدال به احسن"است و آن بحثی است که شرایطی که در بالا گفتیم دقیقا در آن رعایت شود،و گاهی به"غیر احسن"است و آن در صورتی است که امور بالا به دست فراموشی سپرده شود.

این گفتار را با ذکر چند روایت گویا و آموزنده پایان می دهیم.

در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام ص می خوانیم:لا یستکمل عبد حقیقه الایمان حتی بدع المراء و ان کان محقا: "هیچکس حقیقت ایمان را به طورکامل درک نمی کند مگر اینکه"مراء"را ترک گوید،هر چند حق با او باشد" (1).

در حدیث دیگری می خوانیم که پیامبر خدا"سلیمان"به فرزندش گفت:یا بنی ایاک و المراء،فانه لیست فیه منفعه،و هو یهیج بین الاخوان العداوه:"پسرم!از جدال بپرهیز،زیرا نه تنها سودی در آن نیست،بلکه آتش دشمنی را میان برادران شعله ور می سازد" (2).

و نیز از پیامبر اسلام ص نقل شده است که فرمود:

ما ضل قوم بعد ان هداهم الا اوتوا الجدال: "هیچ گروهی پس از هدایت گمراه نشدند مگر اینکه از راه جدال و بحثهای پرخاشگرانه و برتری جویانه،که حقیقت در آن دنبال نمی شود وارد شدند" (3).

***

3-"کافران"و"ظالمان"

در آیات فوق یک بار با این جمله برخورد می کنیم که"آیات ما را جز کافران از روی عناد انکار نمی کنند"و بار دیگر با همین جمله با این تفاوت،که عنوان ظالمان به جای کافران نشسته و می گوید:"آیات ما را جز ظالمان انکار نمی کنند".

مقایسه این دو با هم نشان می دهد که مساله از قبیل تکرار نیست،بلکه بیان دو مطلب مختلف است،یکی به جنبه های عقیدتی اشاره می کند و دیگری به جنبه های عملی.

نخست می گوید:"آنها که با پیشداوریهای نادرست خود و یا تقلیدهای کورکورانه از نیاکان،کفر و شرک را برگزیده اند،هر آیت و نشانه ای را از خدا


 1) سفینه البحار ماده مرأ.
 2 و 3) احیاء العلوم.

ببینند نفی می کنند هر چند عقلشان آن را به درستی پذیرفته باشد".

در تعبیر دوم می گوید:آنها که با ظلم و ستم بر خویشتن و جامعه راهی را انتخاب کرده اند،و منافع نامشروعشان را در آن می بینند،و مصمم به ادامه این ستمگری هستند طبیعی است که زیر بار آیات ما نمی روند،چرا که آیات ما همانگونه که با خط فکری آنها سازگار نیست با خط عملی آنها نیز سازگار نمی باشد.

برچسب‌ها: