آیات 61 تا 66

20:34 - 1397/04/25

سوره العنکبوت (29): آیات 61 تا 66

اشاره

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اَللّٰهُ فَأَنّٰی یُؤْفَکُونَ (61) اَللّٰهُ یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اَللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (62) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَحْیٰا بِهِ اَلْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهٰا لَیَقُولُنَّ اَللّٰهُ قُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ (63) وَ مٰا هٰذِهِ اَلْحَیٰاهُ اَلدُّنْیٰا إِلاّٰ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ اَلدّٰارَ اَلْآخِرَهَ لَهِیَ اَلْحَیَوٰانُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (64) فَإِذٰا رَکِبُوا فِی اَلْفُلْکِ دَعَوُا اَللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ اَلدِّینَ فَلَمّٰا نَجّٰاهُمْ إِلَی اَلْبَرِّ إِذٰا هُمْ یُشْرِکُونَ (65) لِیَکْفُرُوا بِمٰا آتَیْنٰاهُمْ وَ لِیَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (66)

ترجمه:

61-هر گاه از آنها بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده،و خورشید و ماه را مسخر کرده است؟می گویند:اللّٰه،پس با اینحال چگونه(از عبادت خدا)منحرف می شوند؟.

62-خداوند روزی را برای هر کس از بندگانش بخواهد گسترده می کند،و برای هر کس می خواهد محدود می سازد،خداوند به همه چیز داناست.

63-و اگر از آنها بپرسی چه کسی از آسمان آبی نازل کرد و به وسیله آن زمین را بعد از مردنش احیا نمود؟می گویند:اللّٰه،بگو ستایش مخصوص خداست،اما اکثر آنها نمی دانند.

64-این زندگی دنیا جز لهو و لعب چیزی نیست،و زندگی واقعی سرای آخرت است، اگر آنها می دانستند.

65-هنگامی که سوار بر کشتی شوند خدا را با اخلاص می خوانند(و غیر او را فراموش می کنند)اما هنگامی که خدا آنها را به خشکی رسانید و نجات داد باز مشرک می شوند! 66-(بگذار)آیاتی را که به آنها داده ایم انکار کنند و از لذات زودگذر زندگی بهره گیرند اما به زودی خواهند فهمید!

تفسیر:

در دل خدا می گویند و با زبان بت!

در آیات گذشته روی سخن با مشرکانی بود که حقانیت اسلام را درک کرده بودند اما بخاطر ترس از قطع روزی خود حاضر به قبول ایمان و هجرت نبودند در آیات مورد بحث روی سخن را به پیامبر اسلام-و در واقع به همه مؤمنان کرده- دلائل توحید را از طریق"خلقت"و"ربوبیت"و"فطرت"-یعنی از سه طریق متفاوت-بیان می کند،و به آنها خاطر نشان می سازد که سرنوشت آنها به دست خدایی است که در"آفاق"و"انفس"آثار او را می یابند،نه به دست بتها که بتها هیچ نقشی در این میان ندارند.

نخست به مسئله خلقت آسمان و زمین اشاره کرده و از اعتقادات باطنی آنها کمک گرفته،می گوید:"اگر از آنها سؤال کنی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده؟و چه کسی خورشید و ماه را مسخر فرمان خویش در طریق منافع بندگان کرده؟همه یک زبان پاسخ می گویند"اللّٰه"( وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ ).

زیرا مسلم است نه بت پرستان و نه غیر آنها هیچکس نمی گوید خالق زمین و آسمان و تسخیر کننده خورشید و ماه یک مشت سنگ و چوبی است که به دست انسان ساخته و پرداخته شده است.

به تعبیر دیگر:حتی بت پرستان در"توحید خالق"شک نداشتند،آنها در عبادت مشرک بودند،می گفتند ما بتها را برای این می پرستیم که واسطه میان ما و خدا شوند،چنان که در آیه 18 سوره یونس می خوانیم: "وَ یَقُولُونَ هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ ".

ما لایق این نیستیم که مستقیما با خدا ارتباط گیریم،باید از طریق بتها رابطه خود را برقرار کنیم!:" مٰا نَعْبُدُهُمْ إِلاّٰ لِیُقَرِّبُونٰا إِلَی اللّٰهِ زُلْفیٰ ":"ما آنها را پرستش نمی کنیم مگر به این جهت که مقام ما را به خدا نزدیک کند"!(زمر آیه 3).

غافل از اینکه هیچ فاصله ای میان خالق و خلق وجود ندارد،و او بما از رگ گردن ما نزدیکتر است،بعلاوه اگر انسان که گل سرسبد موجودات است نتواند با خدا رابطه برقرار سازد چه چیزی می تواند واسطه او شود.

به هر حال در پایان آیه،بعد از ذکر این دلیل روشن می گوید:"با این حال چگونه آنها از عبادت خداوند خالق متعال به عبادت یک مشت بتهای سنگی و چوبی بازگردانده می شوند"؟( فَأَنّٰی یُؤْفَکُونَ ).

"یؤفکون"از ماده"افک"(بر وزن فکر)به معنی بازگرداندن چیزی از صورت واقعی و حقیقی آن است،و به همین تناسب بر دروغ،و نیز بادهای مخالف اطلاق می شود.

تعبیر"یؤفکون"به صیغه مجهول اشاره به این است که آنها قدرت بر تصمیم گیری ندارند،گویی بی اراده به سوی بت پرستی کشیده می شوند! ضمنا منظور از تسخیر خورشید و ماه نظاماتی است که خداوند برای آنها قرار داده و آنها را با این نظامات در طریق منافع انسانها به راه انداخته است.

*** سپس برای تاکید همین معنی که هم خالق او است و هم رازق او است،اضافه می کند:"خداوند روزی برای هر کس از بندگانش بخواهد گسترده می کند و برای هر کس بخواهد محدود و تنگ می سازد"( اَللّٰهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ ).

کلید روزی به دست او است نه به دست انسانها،و نه بتها.

و اینکه در آیات قبل گفته شد مؤمنان راستین تنها بر او توکل می کنند بخاطر همین است که اختیار همه چیز به دست او است،پس چرا از اظهار ایمان بترسند و زندگی خویش را از ناحیه دشمنان در خطر ببینند؟! و اگر چنین تصور کنند که خدا قدرت دارد،ولی از حال آنها آگاه نیست این اشتباه بزرگی است،چرا که"خداوند به همه چیز عالم است"( إِنَّ اللّٰهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ).

مگر ممکن است کسی خالق و مدبر باشد و لحظه به لحظه فیض او به موجودات برسد و در عین حال از وضع آنها آگاه نباشد؟این قابل تصور نیست.

*** در مرحله دوم سخن از"توحید ربوبی"و نزول سرچشمه اصلی ارزاق ازناحیه خدا است،می فرماید:"اگر از آنها سؤال کنی چه کسی از آسمان آبی نازل کرد و زمین را بعد از مردن به وسیله آن زنده کرد همه یک زبان می گویند:

اللّٰه"!( وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَحْیٰا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهٰا لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ ).

این اعتقاد باطنی بت پرستان است که حتی از اظهار آن با زبان ابا نداشتند، زیرا آنها هم"خالق"را خدا می دانستند و هم"رب و مدبر جهان"را خدا معرفی می کردند.

بعد می افزاید:"بگو حمد و ستایش مخصوص خدا است"( قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ ).

حمد و سپاس برای کسی است که همه نعمتها از ناحیه او است،زیرا هنگامی که آب که سرچشمه اصلی حیات و مایه زندگی همه جانداران است از ناحیه او باشد پیدا است سایر ارزاق نیز از ناحیه او است.

بنا بر این حمد و ستایش نیز باید مخصوص به او باشد که معبودهای دیگر سهمی در این میان ندارند.

بگو شکر خدا را که آنها خودشان به این حقایق نیز معترفند.

و بگو شکر خدا را که منطق ما آن قدر زنده و کوبنده است که هیچکس قدرت بر ابطال آن ندارد.

و از آنجا که گفتگوهای مشرکان از یک سو،و گفتارها و اعمالشان از سوی دیگر با هم تناقض داشت،در پایان آیه می افزاید:"بلکه اکثر آنها درک نمی کنند" ( بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ ).

و گرنه انسان عاقل و فهمیده چگونه ممکن است این قدر پراکنده گویی کند؟از یک طرف خالق و رازق و مدبر جهان را خدا بداند،و از سوی دیگر در برابر بتها که هیچ تاثیری در سرنوشت آنان ندارند سجده کند.

از یک سو معتقد به توحید"خالق"و"رب"باشند و از سوی دیگر دم ازشرک در عبادت زنند.

جالب اینکه نمی گوید آنها عقل ندارند میگوید"تعقل"نمی کنند،یعنی دارند و به کار نمی گیرند! *** و برای اینکه اندیشه آنها را از افق این زندگی محدود فراتر برد و جهانهای وسیعتری در برابر دید عقل آنها بگشاید در آیه بعد چگونگی زندگی دنیا را در مقایسه با زندگی جاویدان سرای دیگر در یک عبارت کوتاه و بسیار پر معنی چنین بیان می کند:"این زندگی دنیا جز لهو و لعب چیزی نیست"جز سرگرمی و بازی مطلبی در آن یافت نمی شود( وَ مٰا هٰذِهِ الْحَیٰاهُ الدُّنْیٰا إِلاّٰ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ ).

"و سرای آخرت زندگی واقعی است اگر آنها می دانستند"( وَ إِنَّ الدّٰارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوٰانُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ ).

چه تعبیر جالب و رسایی؟چرا که"لهو"به معنی سرگرمی است و هر کاری که انسان را به خود مشغول می دارد و از مسائل اصولی زندگی منحرف می کند و"لعب"به کارهایی می گویند که دارای یک نوع نظم خیالی برای یک هدف خیالی است(بازی).

در لعب و بازی یکی شاه می شود،و دیگری وزیر،دیگری فرمانده لشگر و دیگری قافله،یا دزد،و بعد از درگیری ها وقتی بازی به پایان می رسد می بینیم همه نقشها خواب و خیال بوده است.

قرآن می گوید:زندگی دنیا یک نوع سرگرمی و بازی است،مردمی جمع می شوند و به پندارهایی دل می بندند،بعد از چند روزی پراکنده می شوند، و در زیر خاک پنهان می گردند،سپس همه چیز به دست فراموشی سپرده می شود.

اما حیات حقیقی که فنایی در آن نیست،نه درد و رنج و ناراحتی و نه ترس و دلهره در آن وجود دارد و نه تضاد و تزاحم،تنها حیات آخرت است،ولی اگر انسان بداند و اهل دقت و تحقیق باشد.

و آنها که دل به این زندگی می بندند و به زرق و برق آن مفتون و دلخوش می شوند کودکانی بیش نیستند،هر چند سالیان دراز از عمر آنها می گذرد.

ضمنا باید توجه داشت که"حیوان"(بر وزن ضربان)به اعتقاد جمعی از مفسران و ارباب لغت به معنی حیات است(معنی مصدری دارد) (1).

اشاره به اینکه"سرای آخرت"عین زندگی و حیات است،گویی حیات از همه ابعاد آن می جوشد،و چیزی جز"زندگی"در آن نیست!.

بدیهی است قرآن هرگز نمی خواهد با این تعبیر ارزش مواهب الهی را در این جهان نفی کند،بلکه می خواهد با یک مقایسه صریح و روشن ارزش این زندگی را در برابر آن زندگی مجسم سازد،علاوه بر این به انسان هشدار دهد که"اسیر" این مواهب نباشد،بلکه"امیر"بر آنها گردد،و هرگز ارزشهای اصیل وجود خود را با آنها معاوضه نکند.

*** در مرحله سوم به سراغ فطرت و سرشت انسانی و تجلی نور توحید در بحرانی ترین حالات،در درون جان انسانها می رود و ضمن مثال بسیار گویایی می فرماید:

"هنگامی که بر کشتی سوار می شوند خدا را با اخلاص کامل می خوانند و غیر او از نظرشان محو می شود،اما هنگامی که آنها را از طوفان و گرداب رهایی می بخشد و به خشکی می رساند باز مشرک می شوند"!( فَإِذٰا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّٰا نَجّٰاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذٰا هُمْ یُشْرِکُونَ ).

آری شدائد و طوفانها زمینه ساز شکوفایی فطرت آدمی است،چرا که نور توحید در درون جان همه انسانها نهفته است،آداب و رسوم خرافی،تربیتهای


1) این کلمه در اصل از"حی"گرفته شده و"حییان"بوده که یاء دوم تبدیل به"واو"گشته و"حیوان"شده است.

غلط،تلقینهای سوء،پرده هایی بر آن می افکند،ولی هنگامی که طوفانها از هر سو می وزد و گردابهای مشکلات در برابر انسان نمایان می گردد و دست خود را از همه اسباب ظاهری کوتاه می بیند بی اختیار به سراغ عالم ما وراء طبیعت می رود و هر گونه فکر شرک آلود را از دل زدوده و در کوره این حوادث-به مصداق " مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ "-از هر ناخالصی خالص می گردد.

کوتاه سخن اینکه:همیشه یک نقطه نورانی در درون قلب انسان وجود دارد که خط ارتباطی او با جهان ما وراء طبیعت،و نزدیکترین راه به سوی خدا است. تعلیمات غلط و غفلت و غرور،مخصوصا به هنگام سلامت و وفور نعمت، پرده هایی بر آن می افکند،اما طوفانهای حوادث این پرده ها را می درد و خاکسترها را کنار می زند،و آن نقطه نورانی آشکار می شود.

به همین دلیل پیشوایان بزرگ اسلام کسانی را که در مساله خداشناسی سخت در تردید فرو می رفتند از همین طریق ارشاد می نمودند.

داستان مرد سرگردانی را که در امر خداشناسی گرفتار شک و تردید شده بود،و امام صادق ع از همین راه فطری و درونی او را ارشاد فرمود،همه شنیده ایم.

عرض کرد:یا بن رسول اللّٰه دلنی علی اللّٰه ما هو؟فقد اکثر علی المجادلون و حیرونی! فقال له الامام(ع):یا عبد اللّٰه!هل رکبت سفینه قط؟قال نعم،قال فهل کسر بک حیث لا سفینه تنجیک و لا سباحه تغنیک؟قال نعم.

قال فهل تعلق قلبک هنالک ان شیئا من الاشیاء قادر علی ان یخلصک من ورطتک؟قال:نعم.

قال الصادق(ع)فذلک الشیء هو اللّٰه القادر علی الانجاء حیث لا منجی،و علی الاغاثه حیث لا مغیث: "ای فرزند رسول خدا ص مرا به خدا راهنمایی کن او کیست؟زیرا وسوسه گران مرا حیران ساخته اند،امام فرمود ای بنده خدا!آیا هرگز سوار بر کشتی شده ای؟عرض کرد آری،فرمود:هرگز کشتی تو شکسته است در آنجا که هیچ کشتی دیگری برای نجات تو نبوده،و قدرت بر شناگری نداشته ای؟ عرض کرد:آری،فرمود در آن حالت آیا قلب تو به این امر تعلق گرفت که وجودی هست که می تواند تو را از آن مهلکه نجات دهد؟عرض کرد آری.

امام صادق فرمود او خداوندی است که قادر بر نجات است در آنجا که هیچ نجات دهنده و فریادرسی نیست" (1).

*** در آخرین آیه مورد بحث بعد از ذکر اینهمه استدلالات بر توحید و خدا پرستی مخالفان را با تهدیدی شدید و کوبنده مواجه ساخته،می گوید:"آنها آیات ما را انکار کنند،و نعمتهای ما را نادیده بگیرند،و چند روزی از لذات زودگذر بهره ببرند،اما به زودی خواهند فهمید"که عاقبت کفر و شرک آنها به کجا خواهد رسید؟و آنها را به چه سرنوشت شومی گرفتار خواهد ساخت؟ ( لِیَکْفُرُوا بِمٰا آتَیْنٰاهُمْ وَ لِیَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ ).

گرچه ظاهر آیه در اینجا امر به کفر و انکار آیات الهی است،اما بدیهی است منظور از آن تهدید است،درست مثل اینکه به یک شخص جنایتکار ستمگر می گوئیم:هر جنایتی از دستت می آید بکن،اما به زودی نتیجه تلخ اعمالت را یک جا خواهی چشید!.

در اینگونه عبارات گرچه صیغه امر به کار می رود اما هدف از آن تهدید است،نه طلب.

جالب اینکه جمله فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ به صورت مطلق آمده نمی گوید چه چیز


 1) بحار الانوار جلد 3 طبع جدید صفحه 41.

را می دانند،بلکه می گوید"به زودی خواهند دانست"این اطلاق کلام برای آن است که مفهومش هر چه وسیعتر باشد و ذهن شنونده در هیچ حدی محدود نگردد،نتیجه اعمال،عذاب الهی،رسوایی در دو جهان و هر گونه بدبختی دیگر.

***

نکته:

شدائد زمینه ساز شکوفایی فطرت است

به خواست خداوند در ذیل آیه 30 سوره روم پیرامون فطری بودن اصل توحید و خداشناسی مشروحا سخن خواهیم گفت آنچه در اینجا ذکر آن لازم است این است که قرآن مجید در آیات فراوانی از مشکلات و سختیها به عنوان یک وسیله ظهور و بروز این فطرت انسانی سخن می گوید: در یک جا می گوید: وَ مٰا بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللّٰهِ ثُمَّ إِذٰا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ ثُمَّ إِذٰا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ إِذٰا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ :"آنچه از نعمتها دارید از خدا است،و چون بلائی به شما رسد به درگاه او فریاد می کشید اما هنگامی که بلا را از شما بر طرف می کند باز گروهی از شما مشرک می شوند"! (نحل-53-54).

در سوره یونس همین معنی به صورت دیگری مطرح شده: وَ إِذٰا مَسَّ الْإِنْسٰانَ الضُّرُّ دَعٰانٰا لِجَنْبِهِ أَوْ قٰاعِداً أَوْ قٰائِماً فَلَمّٰا کَشَفْنٰا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنٰا إِلیٰ ضر مسه:"هنگامی که رنج و بلائی به انسان رسد در همان لحظه ما را می خواند خفته،یا نشسته یا ایستاده،اما هنگامی که رنج او را بر طرف ساختیم آن چنان در غفلت فرو می رود که گویی هرگز ما را برای حل مشکلش نخوانده است"! (یونس-12).

در سوره روم آیه 33،و سوره زمر آیه 49،و در سوره اسراء آیه 67-69 نیز همین مطلب با عبارات دیگر و اشارات پر معنی آمده است.

در آیات مورد بحث نیز خواندیم که این گروه مشرکان در حال آلودگی خاطر،به سراغ بتها می روند،ولی هنگامی که به سفر دریا می شتابند و طوفانها و گردابها و بادهای مخالف آنها را احاطه می کنند و کشتیشان همچون یک پر کاه روی امواج به هر سو پرتاب می شود،و دست آنان از همه چیز بریده و کوتاه می گردد نور توحید در قلبشان درخشیدن می گیرد،تمام معبودهای ساختگی به کنار می روند و خلوص کامل-اما خلوص اجباری و بی ارزش!-فراهم می شود،ولی به مجرد اینکه طوفانها فرو نشست،و حالت عادی بازگشت،پرده ها فرو می افتد و خارهای جانگداز شرک و بت پرستی در اطراف این گل ظاهر می شوند.

ممکن است گفته شود این حال توجه بر اثر تلقین و رسوبات فکری حاصل از فرهنگ اجتماعی و افکار محیط است.

این سخن در صورتی قابل قبول است که این مساله تنها برای افراد مذهبی و در محیطهای مذهبی آزموده شود اما با توجه به اینکه این حالت حتی برای سرسختترین منکران خدا،و در جوامع غیر مذهبی،نیز پدید می آید روشن می شود که ریشه اش در جای دیگر نهفته است،در ضمیر ناآگاه انسان و در درون فطرت و سرشت او.

برچسب‌ها: