آیات 30 تا 32

11:04 - 1397/04/26

سوره الروم (30): آیات 30 تا 32

اشاره

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَیْهٰا لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اَللّٰهِ ذٰلِکَ اَلدِّینُ اَلْقَیِّمُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (30) مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَ اِتَّقُوهُ وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰهَ وَ لاٰ تَکُونُوا مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (31) مِنَ اَلَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کٰانُوا شِیَعاً کُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ (32)

ترجمه:

30-روی خود را متوجه آئین خالص پروردگار کن این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده دگرگونی در آفرینش خدا نیست این است دین و آئین محکم و استوار ولی اکثر مردم نمی دانند.

31-این باید در حالی باشد که شما بازگشت به سوی او کنید و از او بپرهیزید و نماز را بر پا دارید و از مشرکان نباشید.

32-از کسانی که دین خود را پراکنده ساختند و به دسته ها و گروه ها تقسیم شدند و(عجب اینکه)هر گروهی به آنچه نزد آنهاست(دلبسته و)خوشحالند.

تفسیر:

تا اینجا بحثهای فراوانی پیرامون توحید و خداشناسی از طریق مشاهده نظام آفرینش و استفاده از آن برای اثبات یک مبدء علم و قدرت در ما ورای جهان طبیعت با استفاده از آیات توحیدی این سوره داشته ایم.

و به دنبال آن در نخستین آیه از آیات مورد بحث سخن از توحید فطری است یعنی همان مساله را از طریق درون و مشاهده باطنی و درک ضروری و جدایی تعقیب می کند.

می فرماید:"روی خود را متوجه آئین پاک و خالص پروردگار کن"! ( فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً ).

چرا که"این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده،دگرگونی در آفرینش خدا نیست"(فطره اَللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا لاٰ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ ).

"این است دین و آئین محکم و استوار"( ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ ).

"ولی اکثر مردم نمی دانند"( وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ ).

"وجه"به معنی"صورت"است،و در اینجا منظور صورت باطنی و روی دل می باشد،بنا بر این منظور تنها توجه با صورت نیست،بلکه توجه با تمام وجود است،زیرا وجه و صورت مهمترین عضو بدن و سنبل آن است.

"اقم"از ماده"اقامه"به معنی صاف و مستقیم کردن و بر پا داشتن است.

و"حنیف"از ماده"حنف"(بر وزن کنف)به معنی تمایل از باطل به سوی حق و از کجی به راستی است،به عکس"جنف"(بر همین وزن)به معنی تمایل از راستی به گمراهی است.

بنا بر این دین حنیف یعنی دینی که از تمام کجیها و از انحرافات و خرافات و گمراهیها به سوی راستی و درستی متمایل شده است.

مجموع این جمله چنین معنی می دهد که توجه خود را دائما به سوی آئینی داشته باش که از هر گونه اعوجاج و کجی خالی است،همان آئین اسلام و همان آئین پاک و خالص خدا است (1).

آیه فوق تاکید می کند که دین حنیف و خالص خالی از هر گونه شرک دینی است که خداوند در سرشت همه انسانها آفریده است سرشتی است جاودانی و تغییر ناپذیر هر چند بسیاری از مردم توجه به این واقعیت نداشته باشند.

آیه فوق بیانگر چند حقیقت است:

1-نه تنها خداشناسی،بلکه دین و آئین بطور کلی،و در تمام ابعاد،یک امر فطری است،و باید هم چنین باشد،زیرا مطالعات توحیدی به ما می گوید میان دستگاه"تکوین"و"تشریع"هماهنگی لازم است،آنچه در شرع وارد شده حتما ریشه ای در فطرت دارد و آنچه در تکوین و نهاد آدمی است مکملی برای قوانین شرع خواهد بود.

به تعبیر دیگر:"تکوین"و"تشریع"دو بازوی نیرومندند که به صورت هماهنگ در تمام زمینه ها عمل می کنند،ممکن نیست در شرع دعوتی باشد که ریشه آن در اعماق فطرت آدمی نباشد،و ممکن نیست چیزی در اعماق وجود انسان باشد و شرع با آن مخالفت کند.

بدون شک شرع برای رهبری فطرت حدود و قیود و شرائطی تعیین می کند تا در مسیرهای انحرافی نیفتد،ولی هرگز با اصل خواسته فطری مبارزه نمی کند بلکه از طریق مشروع آن را هدایت خواهد کرد،و گرنه در میان تشریع و تکوین تضادی پیدا خواهد شد که با اساس توحید سازگار نیست.

به عبارت روشنتر خدا هرگز کارهای ضد و نقیض نمی کند که فرمان


 1) "الف و لام"در"الدین"الف و لام"عهد"است،و اشاره به همان دین و آئینی است که پیامبر اسلام(ص)مامور ابلاغ آن بوده.

تکوینیش بگوید انجام ده،و فرمان تشریعیش بگوید انجام نده!.

2-دین به صورت خالص و پاک از هر گونه آلودگی در درون جان آدمی وجود دارد،و انحرافات یک امر عارضی است،بنا بر این وظیفه پیامبران این است که این امور عارضی را زایل کنند و به فطرت اصلی انسان امکان شکوفایی دهند.

3-جمله لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ و بعد از آن جمله ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ تاکیدهای دیگری بر مساله فطری بودن دین و مذهب و عدم امکان تغییر این فطرت الهی است هر چند بسیاری از مردم بر اثر عدم رشد کافی قادر به درک این واقعیت نباشند.

توجه به این نکته نیز لازم است که"فطرت"در اصل از ماده"فطر"(بر وزن بذر)به معنی شکافتن چیزی از طول است،و در اینگونه موارد به معنی خلقت به کار می رود،گویی به هنگام آفرینش موجودات،پرده عدم شکافته می شود و آنها آشکار می گردند.

به هر حال از نخستین روزی که انسان قدم به عالم هستی می گذارد این نور الهی در درون جان او شعله ور است.

روایات متعددی که در تفسیر این آیه آمده آنچه را در بالا گفتیم تایید می کند که در بحث نکات از آن سخن خواهیم گفت،علاوه بر بحثهای دیگری که در زمینه فطری بودن توحید خواهیم داشت.

*** در آیه بعد چنین می افزاید:این توجه شما به دین حنیف خالص و فطری "در حالی است که شما بازگشت به سوی پروردگار می کنید"( مُنِیبِینَ إِلَیْهِ ).

اصل و اساس وجود شما بر توحید است و سرانجام باید به سوی همین اصل بازگردید.

"منیبین"از ماده"انابه"در اصل به معنی بازگشت مکرر است،و در اینجا منظور بازگشت به سوی خدا و بازگشت به سوی سرشت توحیدی می باشد به این معنی که هر زمان عاملی پیدا شود که انسان را از نظر عقیده و عمل از اصل توحید منحرف سازد باید به سوی او بازگردد،و هر قدر این امر تکرار شود مانعی ندارد تا سرانجام پایه های فطرت آن چنان محکم و موانع و دوافع آن چنان سست و بی اثر گردد که بطور مداوم در جبهه توحید بایستید،و مصداق تام" فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً "گردد.

قابل توجه اینکه:"اقم وجهک"به صورت مفرد آمده،"منیبین"به صیغه جمع،این نشان می دهد که دستور اول گرچه مفرد است و مخاطب آن پیامبر ص می باشد،ولی در حقیقت همه مؤمنین و مسلمین مخاطبند.

و به دنبال دستور"انابه"و بازگشت،دستور به"تقوا"می دهد که جامع همه اوامر و نواهی الهی است،می فرماید"از خداوند بپرهیزید"( وَ اتَّقُوهُ ).

یعنی از مخالفت فرمان او.

سپس از میان تمام اوامر تکیه و تاکید بر موضوع نماز کرده،می گوید:

"و نماز را بر پا دارید"( وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰهَ ).

چرا که نماز در تمام ابعادش مهمترین برنامه مبارزه با شرک و مؤثرترین وسیله تقویت پایه های توحید و ایمان به خدا است.

لذا از میان تمام نواهی نیز روی"شرک"تکیه می کند و می گوید:"و از مشرکان نباشید"( وَ لاٰ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ).

چرا که شرک بزرگترین گناه و اکبر کبائر است که هر گناهی را ممکن است خداوند ببخشد اما شرک را هرگز نخواهد بخشید چنان که در آیه 48 نساء می خوانیم: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ :"خداوند شرک را نمی بخشد ولی کمتر از آن را برای هر کس بخواهد می بخشد.

پیدا است که دستورات چهارگانه ای که در این آیه آمده همه تاکیدی است بر مساله توحید و آثار عملی آن،اعم از توبه و بازگشت به سوی خدا،تقوا، اقامه نماز،و پرهیز از شرک.

*** در آخرین آیه مورد بحث یکی از نشانه ها و پی آمدهای شرک را در عبارتی کوتاه و پر معنی بیان کرده،می گوید:"از مشرکان نباشید،از آنها که دین خود را پراکنده ساختند،و به دسته ها و گروه های مختلفی تقسیم شدند"( مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کٰانُوا شِیَعاً ).

و عجب این که با تمام تضاد و اختلافی که داشتند"هر گروه از آئین و روش خود شاد و خوشحالند"!( کُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ ).

آری یکی از نشانه های شرک پراکندگی و تفرقه است،چرا که معبودهای مختلف منشا روشهای متفاوت،و سرچشمه جداییها و پراکندگیها است،به خصوص اینکه شرک همواره توأم با هوای نفس و تعصب و کبر و خودخواهی و خودپسندی و مولود آن است،لذا اتحاد و وحدت جز در سایه خداپرستی و عقل و تواضع و ایثار امکان پذیر نیست.

بنا بر این هر جا اختلاف و پراکندگی دیدیم باید بدانیم نوعی شرک حاکم است،این موضوع را به صورت نتیجه می توان بازگو کرد که نتیجه شرک جدایی صفوف،تضاد،هدر رفتن نیروها،و سرانجام ضعف و زبونی و ناتوانی است.

و اما اینکه هر گروهی از منحرفان و مشرکان از راهی که انتخاب کرده اند خوشحالند و آن را حق می پندارند دلیلش روشن است،چرا که هوا و هوس کارش زینت کردن خواسته های دل در نظر انسان است،و این تزیین نتیجه اش دلبستگی هر چه بیشتر و خوشحالی بخاطر راهی است که برگزیده،هر چند بیراهه و گمراهی باشد.

هواپرستی هرگز به انسان اجازه نمی دهد چهره حقیقت را آن چنان که هست ببیند،و قضاوت صحیح و خالی از حب و بغضها پیدا کند.

قرآن مجید در آیه 8 سوره فاطر می گوید:فمن زین سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً :"آیا کسی که اعمال زشتش در نظرش تزیین شده و آن را زیبا می بیند (همانند کسی است که در راه حق گام برمی دارد و حقایق را آن چنان که هست می بیند و می داند).

***

نکته ها:

اشاره
1-توحید یک جاذبه نیرومند درونی

بدون شک همانگونه که دلائل عقلی و منطقی به انسان جهت می دهد در درون جان او نیز کششها و جاذبه هایی وجود دارد که گاهی آگاهانه و گاه ناخودآگاه برای او تعیین جهت می کند.

فلسفه وجودی آنها همین است که در مسائل حیاتی انسان همیشه نمی تواند به انتظار عقل و منطق بنشیند،چرا که این کار گاهی سبب تعطیل هدفهای حیاتی می شود،مثلا اگر انسان برای خوردن غذا،یا آمیزش جنسی،بخواهد از منطق "لزوم بدل ما یتحلل"و"لزوم تداوم نسل از طریق توالد و تناسل"الهام بگیرد و طبق آن حرکت کند،باید مدتها پیش از این نوع او منقرض شده باشد،ولی غریزه و جاذبه جنسی از یک سو و اشتها به تغذیه از سوی دیگر خواه ناخواه او را به سوی این هدف می کشاند،و هر قدر هدفها حیاتی تر و عمومی تر باشد این جاذبه ها نیرومندتر است!.

ولی باید توجه داشت که این کششها و جاذبه ها بر دو گونه است:بعضی ناآگاه است یعنی نیاز به وساطت عقل و شعور ندارد،همانگونه که حیوان بدون نیاز به تفکر به سوی غذا و جنس مخالف جذب می شود.

اما گاهی تاثیر آن به صورت آگاهانه است یعنی این جاذبه درونی در عقل و اندیشه اثر می گذارد و او را وادار به انتخاب طریق می کند.

معمولا قسم اول را"غریزه"و قسم دوم را"فطرت"می نامند(دقت کنید).

خداگرایی و خداپرستی به صورت یک فطرت در درون جان همه انسانها قرار دارد.

ممکن است بعضی در اینجا این سخن را تنها یک ادعا بدانند که از ناحیه خداپرستان جهان عنوان شده،ولی شواهد گوناگونی در دست داریم که فطری بودن"خداگرایی"بلکه مذهب را در تمام اصولش روشن می کند:

1-دوام اعتقاد مذهبی و ایمان به خدا در طول تاریخ پرماجرای بشر خود نشانه ای بر فطری بودن آن است،چرا که اگر عادت بود نه جنبه عمومی و همگانی داشت،و نه دائمی و همیشگی بود،این عمومیت و جاودانگی آن دلیلی است بر- اینکه ریشه فطری دارد.

مورخان بزرگ می گویند:تا آنجا که تاریخ بشر را بررسی کرده اند،و تا آنجا که دسترسی به دوران قبل از تاریخ دارند هرگز"لادینی"را جز به صورت یک استثناء در جوامع انسانی ندیده اند.

"ویل دورانت"مورخ معروف معاصر،می گوید: "اگر دین را به معنی"پرستش نیروهای برتر از طبیعت"تعریف کنیم از همان ابتدای بحث باید این نکته را در نظر بگیریم که بعضی از اقوام ابتدایی ظاهرا هیچگونه دینی نداشته اند"...سپس بعد از ذکر نمونه هایی برای این موضوع،چنین ادامه می دهد:"با وجود اینها،نمونه هایی که ذکر شد جزء "حالات نادر"است،و این اعتقاد کهن که"دین نمودی است که عموم افراد بشر را شامل می شود"با حقیقت وفق می دهد...".

سپس اضافه می کنند:"این قضیه در نظر فیلسوف یکی از قضایای اساسی تاریخ و روانشناسی بشمار می رود،او به این نکته قانع نمی شود که همه ادیان از مطالب لغو و باطل آکنده است،بلکه به این مساله توجه دارد که دین از قدیم الایام با تاریخ بشر همراه بوده است"...و در پایان سخنش با این استفهام پر معنی گفتار خویش را خاتمه می دهد:"آیا منبع این تقوایی که به هیچوجه از دل انسان زدوده نمی شود در کجا قرار دارد" (1).

همان"مورخ"در تحقیقات دیگری که در زمینه وجود مذهب در دورانهای قبل از تاریخ نموده چنین می گوید:"و اگر ما برای مذهب ریشه هایی در دوران پیش از تاریخ تصور نکنیم هرگز نمی توانیم آنها را در دوران تاریخی چنان که هست بشناسیم" (2).

کاوشهایی که پیرامون انسانهای قبل از تاریخ از طریق حفاریها،انجام شده نیز این مطالب را تایید می کند،چنان که جامعه شناس معروف"ساموئل کنیگ" در کتاب خود بنام"جامعه شناسی"تصریح می کند که:"اسلاف انسانهای امروزی (انسان نئاندرتال)حتما دارای مذهب بوده اند"،سپس برای اثبات این مطلب به آثاری که در حفاریها به دست آمده که آنها مرده های خود را با وضع مخصوصی به خاک می سپردند و اشیایی همراه آنها دفن می کردند که بیانگر اعتقاد آنها به رستاخیز بوده است،استدلال می نمایند (3).

به هر حال جدا کردن مذهب را از تاریخ بشر چیزی نیست که هیچ محققی بتواند بپذیرد.

2-مشاهدات عینی در دنیای امروز نشان می دهد با تمام تلاش و کوششی که بعضی از رژیمهای استبدادی جهان برای محو مذهب و آثار مذهبی از طرق مختلف به خرج داده اند نتوانسته اند مذهب را از اعماق این جوامع ریشه کن سازند.


 1) تاریخ تمدن ج 1 ص 87 تا 89.
2) تاریخ تمدن ج 1 ص 156.
3) جامعه شناسی ص 192.

به خوبی می دانیم حزب حاکم"روسیه شوروی بیش از 60 سال است که با تبلیغات مستمر و بدون هیچگونه وقفه،و با کمک گرفتن از تمام وسائل ارتباط جمعی،سعی کرده است که مغزها و دلها را به کلی از اعتقادات مذهبی شستشو دهد،ولی اخباری که جسته گریخته از این محیط در بسته بخارج درز کرده، و اخیرا در مطبوعات خواندیم،نشان می دهد که نه تنها با آن همه تبلیغات و سختگیریها نتوانسته اند،به چنان هدفی برسند،بلکه در این اواخر جنب و جوش و کشش بیشتری نسبت به مسائل مذهبی در بعضی از جمهوری های شوروی به چشم می خورد که سران نظام حاکم را متوحش ساخته،و این نشان می دهد که اگر یک روز فشار و اختناق برداشته شود،مذهب به سرعت جای خود را باز خواهد یافت،و این شاهد دیگری بر فطری بودن مذهب است.

3-کشفیات اخیر روانکاوان و روانشناسان در زمینه ابعاد روح انسانی شاهد دیگری بر این مدعا است،آنها می گویند:بررسی در باره ابعاد روح انسان نشان می دهد که یک بعد اصیل آن"بعد مذهبی"یا به تعبیر آنها"قدسی"و"یزدانی" است،و گاه این بعد مذهبی را سرچشمه ابعاد سه گانه دیگر یعنی بعد"راستی" (علم)و"نیکویی"و"زیبایی"دانسته اند.

آنها می گویند انگیزه های اصولی و اساسی روح آدمی به شرح زیر است:

1-"حس راستی"که سرچشمه انواع علوم و دانشها و انگیزه کنجکاوی مستمر و پیگیر در شناخت جهان هستی است.

2-"حس نیکی"که انسان را به سوی مفاهیم اخلاقی همچون عدالت و شهامت و فداکاری و مانند آن جذب می کند،حتی اگر انسان خود دارای این صفات نباشد به قهرمانان این صفات عشق می ورزد،و این نشان می دهد که عشق به نیکی در ریشه های جان او نهفته است.

3-"حس زیبایی"که انسان را به سوی هنرهای اصیل،زیبائیها،ادبیات، مسائل ذوقی جذب می کند،و گاه سرچشمه تحول هایی در زندگی فرد و جامعه می شود.

4-"حس مذهبی"یعنی ایمان به یک مبدء متعالی و پرستش و نیایش او.

در مقاله ای که"کوونتایم"در این زمینه نگاشته چنین می خوانیم:

"روانشناسی به وسیله جستجو در روان ناآگاه بشر که توسط"فروید" شروع و به کمک"آدلر"و"یونگ"ادامه یافت،در اعماق روح انسان به عالم تازه ای از قوای مستور و انحاء درک و معرفت وراء عقل رسیده است که ممکن است یکی از کلیدهای حل معمای"حس دینی"شود.

هر چند در این باره هنوز از اتفاق نظر دوریم،اما با این حال هم اکنون یک جریان فکری وجود دارد که روز به روز تعداد بیشتری از متفکران را از مکتبهای گوناگون به تعریفی همانند آنچه ذیلا می آوریم معتقد می سازد.

"حس دینی یکی از عناصر اولیه و ثابت و طبیعی روح انسانی است، اصلی ترین و ماهوی ترین قسمت آن،و به هیچیک از رویدادهای دیگر قابل تطبیق نیست،بلکه...یکی از چشمه های آن از ژرفای روان ناخودآگاه فوران می کند،و نسبت به مفاهیم زیبایی و نیکی و راستی،"مفهوم دینی" یا بطور صحیحتر"مفهوم مقدس"مقوله چهارمی است که دارای همان اصالت و استقلال سه مفهوم دیگر است" (1).

و نیز در ترجمه و اقتباسی که از مقاله محققانه"تانه گی-دو-کنتن" شده چنین می خوانیم:"همانگونه که یکی از مزایای عصر حاضر است که در عالم طبیعت بعد چهارمی بنام زمان یا جایگاه کشف کنند که از سه بعد فضایی مشخص و در عین حال جامع آن سه بعد است،همچنین در این عصر به موازات سه مفهوم


 1) به مقاله"کوونتایم"ترجمه مهندس بیانی در کتاب"حس مذهبی یا بعد چهارم روح انسانی"مراجعه شود.

"زیبایی،و نیکویی،و راستی،مقوله چهارم قدسی یا یزدانی که در حقیقت بعد چهارم روح انسانی است دو باره کشف گردیده،در اینمقام نیز این بعد چهارم روحی از سه مفهوم دیگر مجزا است،و ممکن است منشأ تولید سه بعد دیگر بوده باشد"! (1).

4-پناه بردن انسان در شدائد و سختیها به یک نیروی مرموز ما ورای طبیعی و تقاضای حل مشکلات و فرونشستن طوفانهای سخت زندگی از درگاه او،نیز گواه دیگری بر اصالت این جاذبه درونی و الهام فطری است که به انضمام سایر شواهدی که گفتیم-می تواند ما را به وجود چنین کشش نیرومندی در درون وجودمان به سوی خدا واقف سازد.

البته ممکن است بعضی این توجه را واکنش تلقینات و تبلیغات مذهبی محیط بدانند که در تمام طول عمر تحت تاثیر آن بوده و هستیم.

ولی عمومیت این پدیده در همه انسانها و حتی در آنهایی که معمولا با مسائل مذهبی سر و کار ندارند نشان می دهد که ریشه ای عمیقتر از این فرضیه دارد، ریشه ای که در اعماق وجود انسان نهفته شده و نه مولود تبلیغ و تلقین است.

5-در زندگی انسان رویدادهایی دیده می شود که جز از طریق اصالت حس مذهبی قابل تفسیر نیست:انسانهایی را می بینیم که همه امکانات مادی خود را عاشقانه فدای عواطف مذهبی کرده و می کنند،و همه آنچه را که دارند،با گذشت بی نظیری در پای مذهب خود ریخته و حتی جان خویش را بر سر این کار می نهند.

شهیدانی که در میدانهای جنگ برای پیشبرد اهداف الهی شربت شهادت را با شوق و عشق نوشیده اند که نمونه های آن نه تنها در تاریخ انقلاب اسلامی به وضوح و فراوان به چشم می خورد بلکه در تاریخ اقوام و ملل دیگر نیز کم نیست


 1) همان مدرک چاپ دوم صفحه 39.

روشنگر این حقیقت است که حس مذهبی ریشه عمیقی در روح انسان دارد.

ممکن است ایراد شود که افرادی مانند کمونیستها که موضعگیری الحادی و ضد مذهبی خود را هرگز مکتوم نکرده و نمی کنند،و نیز کم و بیش دارای چنین فداکاریهایی در راه حفظ مکتب و اعتقادات خود هستند.

ولی با توجه به یک نکته این ایراد کاملا حل می شود و آن اینکه حتی کمونیستها که ظاهرا مذهب را به کلی نفی می کنند،و معتقدند مذهب مربوط به تاریخ گذشته است و در جامعه های کمونیستی هرگز نمی تواند جایی داشته باشد -آری همانها-بطور ناخودآگاه شکل دیگری از مذهب را پذیرا گشته اند.

آنها به پیشوایانشان به همان-دید نگاه می کنند که بت پرستان مصری به بتهایشان،و صفهای طولانی که بسیاری روزها در کنار قبر لنین برای زیارتش تشکیل می شود دلیل دیگری بر این موضوع است.

آنها غالبا اصول مارکسیسم را همانند وحی آسمانی"خدشه ناپذیر" و"مقدس"می شمرند،و مارکس و لنین را همچون معصومانی خالی از خطا و اشتباه می پندارند،و حتی تجدید نظر در این اصول را گناه نابخشودنی می پندارند، و مخالفان را با همان تعبیر مذهبی"مرتد"خطاب می کنند،و به این ترتیب بسیاری از مفاهیم و مراسم و اعتقادات مذهبی را پذیرفته اند منتها یک نوع تفکر مذهبی در شکل انحرافی است! ***

2-فطرت خداشناسی در احادیث اسلامی:

نه تنها در آیات قرآن که در احادیث اسلامی نیز در باره فطری بودن"معرفه اللّٰه و توحید"بحثهای قابل ملاحظه ای وارد شده است که در بعضی تاکید بر"فطرت توحیدی"و در بعضی تحت عنوان"معرفت"و در بعضی دیگر"فطرت اسلامی" و بالآخره در بعضی نیز به عنوان"ولایت"آمده است.

در حدیث معتبری که محدث بزرگوار"کلینی"در"اصول کافی"آورده از هشام بن سالم چنین نقل می کند که می گوید:از امام صادق ع پرسیدم:منظور از فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا چیست؟فرمود:"منظور،توحید است" (1).

و نیز در همان کتاب کافی از یکی دیگر از یاران امام صادق ع نقل شده که وقتی از امام،تفسیر آیه را مطالبه کرد،امام فرمود:هی الاسلام (2).

در حدیث مشابهی از امام باقر ع می خوانیم که در پاسخ"زراره"یکی از یاران دانشمندش که از تفسیر آیه سؤال کرده بود فرمود:فطرهم علی المعرفه به: "خداوند سرشت آنها را بر معرفت و شناخت خود قرار داد" (3).

حدیث معروف

"کل مولود یولد علی الفطره حتی لیکون ابواه هما اللذان یهودانه و ینصرانه" که از پیامبر گرامی اسلام ص نقل شده نیز نشان می دهد که هر نوزادی بر فطرت اسلام و دین خالی از شرک متولد می شود و رنگهایی همچون یهودیت و نصرانیت انحرافی از طریق پدر و مادر به آنها القا می شود" (4).

و بالآخره در حدیثی که آن نیز در اصول کافی از امام صادق ع نقل شده است در تفسیر همین آیه می خوانیم:قال هی الولایه :فرمود:"منظور فطرت ولایت و پذیرش رهبری اولیای الهی است" (5).

در خطبه اول نهج البلاغه نیز از امیر مؤمنان علی ع در عبارتی کوتاه و پر معنی چنین آمده است:فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول: "خداوند رسولان خود را به سوی انسانها فرستاد و انبیای


 1 و 2 و 3) اصول کافی ج 2 صفحه 10(باب فطره الخلق علی التوحید).
 4) تفسیر"جمع الجوامع"مرحوم طبرسی ذیل آیه مورد بحث.
 5) تفسیر نور الثقلین جلد 4 صفحه 184.

خود را یکی پس از دیگری ماموریت داد تا وفای به پیمان فطرت را از آنها مطالبه کنند،و نعمتهای فراموش شده الهی را به آنها یادآور شوند،از طریق تبلیغ بر آنان اتمام حجت نمایند،و گنجینه های اندیشه ها را برای آنها فاش سازند"! طبق روایات فوق،نه تنها"معرفه اللّٰه"،که مجموع اسلام به صورت فشرده در درون سرشت انسانی نهاده شده،از توحید گرفته تا رهبری پیشوایان الهی و جانشینان راستین پیامبر و حتی فروع احکام.

بنا بر این طبق تعبیری که در نهج البلاغه آمده بود،کار پیامبران شکوفا ساختن فطرتها،و به یاد آوردن نعمتهای فراموش شده الهی،از جمله سرشت توحیدی،و استخراج گنجهای معرفت است که در درون جان و اندیشه انسانها نهفته و مستور می باشد.

جالب توجه اینکه قرآن مجید،در آیات متعددی از شدائد و مشکلات و حوادث دردناکی که در زندگی انسان روی می دهد به عنوان"زمینه ساز شکوفایی حس مذهبی"یاد می کند از جمله می گوید: فَإِذٰا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّٰا نَجّٰاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذٰا هُمْ یُشْرِکُونَ :"هنگامی که بر کشتی سوار می شوند و در وسط دریا گرفتار مشکلات وحشتناک می گردند خدا را با اخلاص می خوانند،اما هنگامی که آنها را به سلامت به خشکی می رساند باز مشرک می شوند"!(عنکبوت-65).

البته در این زمینه ذیل آیات بعد در همین سوره که بی شباهت به آیه سوره عنکبوت نیست باز هم به خواست خدا سخن خواهیم گفت.

برچسب‌ها: