ترس از گذشته وآينده

21:06 - 1392/07/22
اگر در وجود كسى ايمان به مبدأ ومعاد باشد همواره چنين احساسى بر او حاكم است.

عَن اِبنِ عَبّاسٍ قالَ: سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وسلم يَقولُ في خُطبَتِهِ: اِنَّ المُومِنَ بَينَ مَخافَتَينِ: يَومٌ قَد مَضى لا يَدري مَا اللّهُ قاضٍ فِيهِ وَيَومٌ قَد بَقِىَ لا يَدري مَا اللّهُ صانِعٌ بِهِ فَليَأخُذِ العَبدُ لِنَفسِهِ مِن نَفسِهِ وَمِن دُنياهُ لاِخِرَتِهِ وَمِن شَبابِهِ لِهَرَمِهِ وَ مِن صِحَّتِهِ لِسُقمِهِ وَ مِن حَياتِه لِوَفاتِهِ. فَوَ الَّذي نَفسي بِيَدِهِ ما بَعدَ المَوتِ مِن مُستَعتَبٍ وَلا بَعدَ الدُّنيا مِن دارٍ، اِلّا الجَنَّةَ اَوِالنّارَ.
از ابن عبّاس نقل است كه شنيدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در خطبه‌اش فرمود: مؤمن (هميشه) بين دو ترس است: نمى‌داند كه خداوند در مورد روزى كه بر او گذشته است چه قضاوتى مى‌كند ونمى‌داند كه خداوند با او در روزى كه باقى مانده است چه مى‌كند. ازاين‌رو بايد هر بنده‌اى از وجود خود (براى سعادت وكمال) واز دنيا براى آخرت واز جوانى براى پيرى واز سلامتى براى بيمارى واز زندگى براى مرگ خود بهره‌بردارى كند، قسم به كسى كه جانم در دست اوست بعد از مرگ هيچ عذر وبهانه‌اى پذيرفته نمى‌شود وبعد از دنيا خانه‌اى جز بهشت يا جهنّم نيست. [1]
نور هدايت
در اين حديث پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم مى‌فرمايد مؤمن هميشه بين دو ترس قرار دارد: ترس از گذشته وترس از آينده. از گذشته‌اش مى‌ترسد براى اينكه نمى‌داند آيا به وظايفش در گذشته به‌درستى عمل كرده وخداوند گناهان او را بخشوده است؟ازآينده‌اش مى‌ترسدزيرانمى‌داندكه چه سرنوشتى خواهدداشت، آيا عاقبت به خير مى‌شود و از دنيا باايمان وپاك مى‌رود، يا بى‌ايمان وناپاك؟
خلاصه توجّه به اين پرسش‌ها انسان را دائمآ بين اين دو ترس قرار مى‌دهد كه در واقع سرچشمه آن احساس مسؤوليّت وايمان است. اگر در وجود كسى ايمان به مبدأ ومعاد باشد همواره چنين احساسى بر او حاكم است، امّا افرادى هستند كه به‌اصطلاح «ككشان نمى‌گزد؛ ديگران را آب مى‌بَرد واو را خواب» منطقشان «هر چه بادا باد؛ آب كه از سر گذشت چه يك نى چه صد نى» است ودر يك كلمه، بى‌اعتنا ولاابالى‌اند.
به دنبال اين مقدّمه، پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم پنج دستور مى‌فرمايد :
1. فَليَأخُذِ العَبدُ لِنَفسِهِ مِن نَفسِهِ. خداوند سرمايه‌هايى به انسان داده كه بايد ابتدا خودش از آن استفاده كند. اين واقعيّتى است كه بعضى روشنى‌بخش ديگرانند امّا خودشان از اين نور بهره‌اى نمى‌گيرند مخصوصاً برخى اهل علم را مى‌بينيد كه مردم در پرتو دانش آنان راه مى‌يابند وهدايت مى‌شوند، امّا خود او كه سرمايه‌دار اصلى است بى‌نصيب مى‌ماند.
2. وَمِن دُنياهُ لاِخِرَتِهِ. تمام كسانى كه به مقام‌هايى دست يافته‌اند از همين سرمايه دنيا وعمر استفاده كرده‌اند. من گاهى مى‌انديشم كه اصحاب امام حسين علیه السلام روز عاشورا در يك نيم‌روز، سعادت دنيا وآخرت را براى خويش خريدند وآن‌همه افتخار كسب كردند. يا اميرالمؤمنين على علیه السلا در جنگ خندق، در لحظه‌اى از عمرش ضربتى زد كه از عبادت جنّ وانس برتر بود: ضَربَةُ عَلِىٍّ يَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثَّقَلَينِ.
اميرمؤمنان على علیه السلا فرمود: وَاعلَم بِاَنَّ الدَّهرَ يَومانِ : يَومٌ لَکَ وَيَومٌ عَلَيکَ: «بدان كه روزگار دو روز است: روزى به نفع تو وروزى به ضرر تو».[2]
مشو غافل از روزگار دو رنگ كه كس را به گيتى نباشد درنگ                 
به بازيچه بس اختر تابناك بر آرد به گردون، بر آرد به خاك
تو چون طفلى وآسمانت چو مهد قضا جنبش مهد را بسته عهد
جلاجلْ مه وآفتابت كند از آن جنبش آخر خوابت كند
اگر دارى از سنگ وآهن روان بفرسايى از گردش آسمان
اگر سنگى آن آهن سنگ خاست وگر آهنى سنگ آهن‌رباست
3. وَ مِن شَبابِهِ لِهَرَمِهِ. برخى چون پير مى‌شوند انگشت ندامت به دهان مى‌گيرند، بر پشت دست خود مى‌زنند كه چرا از فرصت ونعمت جوانى استفاده نكردند وعمر را به بيهودگى گذراندند.
چه خوش سروده شاعر عرب، زبان حال كسانى را كه چنان در پيرى رنج بردند كه گفتند :
فَيا لَيتَ الشَّبابُ لَنا يَعودُ يَوماً فَاُخبِرَهُ بِما فَعَلَ المَشيبُ
كاش جوانى ما بازمى‌گشت تا خبرش مى‌داديم كه پيرى بر سرمان چه آورده است. دور جوانى بشد از دست من آه ودريغ آن زمن دلفروز
قوّت سر پنجه شيرى برفت راضيم اكنون به پشيزى چو يوز
پيرزنى موى سيه كرده بود  گفتمش اى مامك ديرينه روز
موى به تلبيس سيه كرده گير راست نخواهد شدن اين پشت گوژ
مختصر اينكه انسان تا جوانى را دارد بايد از آن بهره ببرد ونبايد كارى كند كه مايه عبرت ديگران شود ودرباره او بگويند تا آن وقت كه مى‌توانست، نمى‌دانست وحال كه مى‌داند، نمى‌تواند.
4. وَ مِن صِحَّتِهِ لِسُقْمِهِ. انسان اگر به بيمارى شديدى دچار شود احساس مى‌كند بين او ومردم ديوارى كشيده‌اند واز زندگى افراد سالم به‌كلّى جدا شده است. بد نيست انسان گاه به بيمارستان برود وبه بيماران نظرى بيفكند آن‌گاه معناى سلامت را مخصوصاً وقتى به بيماران صعب‌العلاج مى‌نگرد به‌خوبى مى‌فهمد وقدر نعمت بزرگ سلامتى را مى‌داند.
تندرستان را نباشد درد ريش جز به همدردى نگويم درد خويش
گفتن از زنبور بى‌حاصل بود با يكى در عمر خود ناخورده نيش
تا تو را حالى نباشد همچو ما حال ما باشد تو را افسانه پيش
سوز من با ديگرى نسبت مكن او نمك بر دست ومن بر عضو ريش
5. وَمِن حَياتِهِ لِوَفاتِهِ. از اين زندگى دنيا براى مرگت استفاده كن.
در آخر حديث حضرت جمله‌اى مى‌فرمايد كه واقعاً تكان‌دهنده است. فَوَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ما بَعدَ المَوتِ مِن مُستَعتَبٍ وَلا بَعدَ الدُّنيا مِن دارٍ اِلّا الجَنَّةَ اَوِ النّارَ : «سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، پس از مرگ پرونده‌ها بسته مى‌شود وجاى اين نيست كه كسى از خدا استغفار جويد».
همان‌گونه كه اميرمؤمنان على 7 مى‌فرمايد: لا عَن قَبيحٍ يَستَطيعونَ انتِقالاً وَلا في حَسَنٍ يَستَطيعونَ ازديادًا: «هيچ گناهى را بعد از مردن نمى‌توان حذف كرد ونيز نمى‌توان حسنه‌اى بر حسنات افزود».[3]
الان ممكن است با قطره اشكى وپشيمانى، آتش گناهانى كه برافروخته‌اى خاموش كنى، امّا بعد از مرگ چنين كارى امكان‌پذير نيست.
چون سجودى يا ركوعى مرد كِشت شد در آن عالم سجود او بهشت
چون كه پريد از دهانت حمد حق مرغ جنّت ساختنش ربّ الفلق
چون زدستت رُست‌ايثاروزكات كِشت اين دست آن‌طرف نخل‌ونبات
اين سبب‌ها چون به فرمان تو بود...چاره‌جو هم مر تو را فرمان نمود
چون زدستت زخم بر مظلوم رُست...آن درختى گشت از آن زقّوم رُست
اين سخن‌هاى چو مار وكژدمت...مار وكژدم گردد وگيرد دمت[4]

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
[1]بحارالانوار، ج 77، ص 177
[2] . نهج‌البلاغه، نامه 72.
[3] . نهج‌البلاغه، خطبه 188.
[4] . مثنوى، دفتر سوم.
 

انوار هدایت