سفر آخرت و ياد مرگ

11:22 - 1392/07/25
انسان بايد به‌گونه‌اى باشد كه وقتى صبح كرد به خود وعده ندهد كه تا شب زنده مى‌ماند ووقتى غروب مى‌شود به خود وعده ندهد كه تا صبح زنده مى‌ماند.

عَن سالِمِ بنِ عَبدِاللّهِ عَن ابنِ عُمَرَ قالَ قالَ لي رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وسلم: كُن فى الدُّنيا كَأنَّکَ غَريبٌ وَ عابِرُ سَبيلٍ وَاعدُد نَفسَکَ فِى المَوتى وَاِذا اَصبَحتَ لا تُحَدِّث نَفسَکَ بِالمَساءِ وَاِذا اَمسَيتَ فَلا تُحَدِّث نَفسَکَ بِالصَّباحِ وَخُذ مِن صِحَّتِکَ لِسُقمِکَ وَمِن شَبابِکَ لِهَرَمِکَ وَمِن حَياتِکَ لِوَفاتِکَ فَاِنَّکَ لا تَدري ما إسمُکَ غَداً.
سالم بن عبداللّه از ابن عمر روايت كرده كه پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم به من فرمود: در دنيا مانند غريبان ورهگذران زندگى كن (ودنيا را منزلگاه موقّت بدان) وخودت را در شمار مردگان بشمار. صبح كه مى‌شود به زنده بودن تا غروب اميد مبند وشب نيز به زنده بودن تا صبح واز زمان سلامتى براى وقت بيمارى‌ات، از دوران جوانى براى پيرى‌ات واز زندگانى براى مرگت بهره‌بردارى كن، چرا كه نمى‌دانى فرداى قيامت جزءِ كدام گروه خواهى بود.[1]
 نور هدايت
اين حديث به موضوع بسيار مهمّ تربيتى ياد مرگ مى‌پردازد. در روايات به گذرا بودن دنيا وعدم اعتماد به زندگى دنيا زياد تكيه شده است. در عبارتى آمده است: «حُبُّ الدُّنيا رَأسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ؛ سرچشمه تمام گناهان، دوستى دنياست».[2]
حبّ دنيا به سبب غفلت از ناپايدارى دنياست واينكه شخص مى‌پندارد دنيا جاودانه است. و طبيعى است كه در اين صورت، دل كندن از آن سخت مى‌شود.
لذا يكى از بهترين راه‌هاى تربيت انسان ومبارزه با گناه، توجّه به مرگ است.[3]
انسان بايد به‌گونه‌اى باشد كه وقتى صبح كرد به خود وعده ندهد كه تا شب زنده مى‌ماند ووقتى غروب مى‌شود به خود وعده ندهد كه تا صبح زنده مى‌ماند، بلكه همان حالى را داشته باشيم كه در زمان بمباران نيروهاى كفر در كشورمان داشتيم كه واقعاً همه احتمال مى‌دادند شايد تا لحظه‌اى بعد زنده نباشند. همين مسأله يعنى حالت توجّه به خدا و بى‌اعتنايى به دنيا اثر عميقى در دل‌ها باقى مى‌گذاشت.
لذا انسان بايد بداند كه هر لحظه در معرض خطر است. مثلاً شما به همين قلبى كه خون را به اعضاى ديگر مى‌رساند دقّت كنيد، قلب جايگاه پخش خون است، امّا غذايش را از خون درون قلب نمى‌گيرد ودر حقيقت براى خودش مساوات قائل است وخود را در رديف ديگر اعضاى بدن مى‌داند. وقتى خون را به رگ‌ها منتقل كرد يك رگ كوچكى است در كنار آن رگ بزرگ قلب كه از آنجا به قلب برمى‌گردد وقلب را تغذيه مى‌كند. بنابراين قلب هم مانند ساير اعضا از يك رگ فرعى تغذيه مى‌شود. گاهى ديواره اين رگ فرعى باريك مى‌شود، يا لخته خونى ـ خون خيلى ساده لخته مى‌شود همين كه از رگ بيرون ريخت مادّه‌اى در آن هست كه خون را لخته مى‌كند وگاه اوضاع تركيب خون به هم مى‌خورد ودر همان درون رگ لخته مى‌شود وآن‌هم لخته‌اى به‌اندازه يك ميلى‌مترـ مجراى اين رگ را مى‌گيرد وخون به قلب نمى‌رسد. وقتى چنين شد بعد از دو دقيقه قلب از كار مى‌ايستد كه به آن ايست قلبى يا سكته قلبى مى‌گويند.
وقتى اينها را پزشكان متخصّص علم الاعضا (فيزيولوژى) بيان مى‌كنند انسان وحشت مى‌كند كه هر لحظه ممكن است بميرد وگاهى به خودش مشكوك ودچار وسواس مى‌شود. مثلاً اين مويرگ‌هايى كه از مغز مى‌گذرند بسيار نازك‌تر از برگ گل هستند كه اگر بر يكى از اين جداره‌ها فشار بيايد وتحمّل نكند وپاره شود خون روى مغز مى‌ريزد وممكن است باعث مرگ انسان گردد.يا انسان ممكن است بر اثر لقمه‌اى بميرد، چرا كه دستگاه تنفّس وقتى تكّه كوچكى از غذا يا چيز ديگر وارد آن شود با سرفه بيرون مى‌اندازد، امّا اگر مقدارى بزرگ‌تر باشد آنجا مى‌ماند وهيچ راهى جز مردن وجود ندارد. خلاصه مردن خيلى ساده است.
حتّى همين سفرهايى كه مى‌كنيم بسيار خطرناك است، چون در حين رانندگى ـ حتّى اگر خودت هم رعايت كنى ـ ممكن است ديگرى رعايت نكند وبه تو آسيبى برساند. وقتى انسان بداند كه زندگى اين‌قدر بى‌اعتبار است چرا انواع گناهان را مرتكب شود. ازاين‌روست كه به ياد مرگ بودن مى‌تواند ترمزى بسيار قوى باشد تا انسان گناه نكند.لذا در روايات داريم كه «زيرك‌ترين شما كسى است كه به ياد مرگ باشد». باز در روايات داريم وقتى امام سجّاد7 در سوره حمد به جمله مَالِکِ يَوْمِ الدِّينِ مى‌رسيد مرتّب تكرار مى‌كرد وبه خود تذكّر مى‌داد. امام با آن مقام عفّت وعصمت چنين مى‌كرد، ما بايد با اين‌همه آلودگى وگناه چه كنيم؟ پس خوب است كه انسان همه روزه به ياد اين مسائل باشد.

 

-----------------------------------------------------------------
[1]. بحارالانوار، ج 77، ص 181
[2] . بحارالانوار، ج 51، ص 258.
[3] . «مرگ» از نظر قرآن امرى وجودى است، انتقال وعبور از جهانى به جهان ديگر است. لذا در بسيارى از آيات قرآن از «مرگ» تعبير به «توفّى» شده كه به‌معناى بازگرفتن ودريافت روح از تن به‌وسيله فرشتگان است. ودرروايات اسلامى تعبيرات مختلفى درباره حقيقت مرگ آمده است.از امام سجّاد (ع) پرسيدند مرگ چيست؟ در پاسخ فرمود: «براى مومن مانند كندن لباس چركين وپرحشره وگشودن غُل وزنجيرهاى سنگين وتبديل آن به فاخرترين لباس‌ها وخوشبوترين عطرها وراه وارترين مركب‌ها ومناسب‌ترين منزل‌هاست. وبراى كافر مانند كندن لباس فاخر وانتقال از منزل‌هاى مورد علاقه وتبديل آن به چرك‌ترين وخشن‌ترين لباس‌ها ووحشتناك‌ترين منزل‌ها وبزرگ‌ترين عذاب است».ونيز هنگامى كه از امام محمّد بن على (ع) همين سوال شد فرمود: «مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى‌آيد، جز اينكه مدّتش طولانى است وانسان از آن تا روز قيامت بيدار نمى‌شود».امام حسين (ع) در كربلا وروز عاشورا وهنگام شدّت گرفتن جنگ، تعبيرات لطيفى در مورد حقيقت مرگ بهيارانش ارائه كرد فرمود: «شكيبايى كنيد اى فرزندان مردان بزرگوار، مرگ تنها پلى است كه شما را ازناراحتى‌ها ورنج‌ها به باغ‌هاى وسيع بهشت ونعمت‌هاى جاودان منتقل مى‌كند. كدام‌يك از شما از انتقاليافتن از زندان به قصر ناراحتيد؟ وامّا نسبت به دشمنان شما همانند اين است كه شخصى را از قصرى بهزندان وعذاب منتقل كنند. پدرم از رسول خدا (ص) نقل فرمود كه دنيا زندان مومن وبهشت كافر است ومرگ پل آنها به باغ‌هاى بهشت وپل اينها به جهنّم است.» (رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 19 سوره ق).
 

انوار هدایت