يا عَليُّ، ثَلاثٌ مَن لَقِىَ اللّهَ بِهِنَّ فَهُوَ مِن اَفضَلِ النّاسِ. مَن اَتَى اللّهَ بِما افتَرَضَ اللّهُ عَلَيهِ فَهُوَ مِن اَعبَدِ النّاسِ وَ مَن وَرَعَ عَن مَحارِمِ اللّهِ فَهُوَ مِن أورَعِ النّاسِ وَمَن قَنَعَ بِما رَزَقَهُ اللّهُ فَهُوَ مِن اَغنَى النّاسِ.
اى على، كسى كه خدا را با سه چيز ملاقات كند بهترين مردم است: هر كه واجبات الهى را بهجا آورَد عابدترين مردم است، هر كه از محارم الهى بپرهيزد باورعترين مردم است، هر كه به روزى خدا قانع باشد از بىنيازترين مردم است.[1]
نور هدايت
«لقاء اللّه»[2] در اينجا اشاره به مقام شهودى است كه مردم در قيامت پيدا مىكنند. يعنى در آن روز آثار خداوند بهقدرى نمايان است كه كسى شك در خداوند نخواهد كرد: «لا تُدرِكهُ العُيونُ فى مُشاهَدَةِ الاَبصارِ وَلـكِن رَأتهُ القُلوبُ بِحَقائِقِ الايمانِ؛ خداوند را به چشم سر نتوان ديد، ولى قلبها او را با حقيقت ايمان درك مىكنند».[3]
آن روز همه خداوند را به حقايق ايمان مىپذيرند. اگر بخواهيم تشبيه ناقص كنيم، مانند حضرت يوسف است كه از روز اوّل بر برادرانش امتياز داشت، ولى آنان زير بار اين امتياز نمىرفتند وبعضى از آنان منكر اين امتياز بودند وتعجّب مىكردند از اينكه چرا حضرت يعقوب وى را بر ديگران برترى مىدهد. امّا چون حضرت يوسف با تدبيرى كه داشت عزيز مصر شد ووقتى برادران ديدند كه خداوند چه لطفها به او كرده است، همگى گفتند: «(تَاللَّهِ لَقَدْ ءَاثَرَکَ اللَّهُ عَلَيْنَا)؛ به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما برترى بخشيد».[4]
واين مانند حال كفّار در دنيا وآخرت است، چون در دنيا حجابها جلوى چشم آنان را گرفته، زير بار حق نمىروند امّا در آنجا آنقدر مسأله آفتابى است كه مانند برادران يوسف كه به برترى يوسف اعتراف كردند آنها به برترى مؤمنان بر خود اعتراف مىكنند. خلاصه روز قيامت خداوند از همهجا نمايان است وعلّت اينكه به روز قيامت «يوم لقاء اللّه» گفتهاند اين است كه در آن روز چنان آثار عظمتش نمايان است كه جاى خطا براى كسى باقى نمىمانَد.
تعبير «لقاء اللّه» يعنى اينكه انسان خودش را در محضر خدا ببيند. چون بدترين عذاب براى بندگان آن حالت شرمسارى است كه براى آنها از اعمال زشتشان پيدا مىشود كه از آتش جهنّم سوزندهتر است، زيرا آن روز (يَومَ تُبلَى السّرائر) است؛ آن وقتى كه اعمال همگان نمايان است.[5] حضرت فرمود: در آن روز اگر كسى اين سه صفت را داشته باشد از بهترين مردمان است.
1. «مَن أتَى اللّهَ بِمَا افْتَرَضَ اللّهُ عَلَيهِ فَهُوَ مِن اَعبَدِ النّاسِ؛ هر كه واجبات الهى را بهجا آورَد، عابدترين مردم است». عجيب است كه عدّهاى دنبال مستحبّات مىروند واز واجبات مىمانند. برخى تا نيمهشب سينه مىزنند يا شب به عبادت ومطالعه مىگذرانند، ولى نماز صبحشان لبطلايى وقضاست.
اين نكته مهم را بايد بدانيم كه هيچكس نه در دنيا ونه در آخرت موفّق نخواهد شد مگر آنكه صبحخيز باشد. هر انسان موفّقى را ديدم، از جمله كسانى بود كه صبحخيز بودهاند.
بايد دانست كه راويان، احاديث بسيارى از ائمّه اطهار : در بيان فضيلت اين وقت روايت كردهاند واين وقت را «ساعت غفلت» ناميدهاند. پس سزاوار است كه مكلّف در اين ساعت بيدارى را بر خواب غفلت اختيار كند واز خوابيدن در اين وقت كه پشيمانى وبدى را به دنبال دارد احتراز كند. پس خوشا به حال آن سعادتمندى كه در وقت غفلت بيدار واز خواب عقوبت هوشيار باشد، تا در سلك«أُولَـئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» درآيد واز سعادتمندان شود.
چه خوش سروده است :
چشم صاحب دولتان هوشيار باشد صبحدم عاشقان را نالههاى زار باشد صبحدم
رئيس المحدّثين ابوجعفر محمّد بن على بن بابويه قمّى؛ در كتاب من لايحضره الفقيه از امام محمّد باقر علیه السلام روايت كرده است كه فرمود: «نَومُ الغَداةِ مَشؤُومٌ يَطرُدُ الرِّزقَ وَيُصفِرُ اللَّونَ وَيُغَيِّرُهُ وَيُقَبِّحُهُ وَهُوَ نَومُ كُلِّ مَشؤُومٍ. اِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالى يَقسَمُ الأرزاقَ ما بَين طُلوعِ الفَجرِ اِلى طُلوعِ الشَّمسِ فَايّاكُم وَتِلکَ النُومَةِ؛ خوابيدن در وقت صبح، نامبارك ودربردارنده ندامت است وبنده را از روزى مقسوم ووظيفه معلوم محروم وچهره را زرد مىگردانَد. چنين خوابى كار هر انسان شوم بىسعادت است. وبهدرستى كه خداوند روزى بندگان را قسمت مىكند، پس بر شما باد كه از آن خواب دورى كنيد كه خواب در اين وقت، آثار زشت به دنبال دارد ونشانههاى ناپسند به وجود مىآورَد».[6]
ونيز رئيس المحدّثين از امام ابوالحسن الرّضا علیه السلام در تفسير آيه كريمه (فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا)[7] روايت كرده است كه حضرت فرمود: «المَلائكَةُ تُقَسِّمُ أرزاقَ بَني آدَمَ ما بَينَ طُلوعِ الفَجرِ إلى طُلوعِ الشَّمسِ فَمَن يَنامُ فيما بَينَهُما يَنامُ عَن رِزقِهِ؛ فرشتگان به امر ملك منّان، روزى بندگان را مابين طلوع فجر تا برآمدن آفتاب قسمت مىكنند، پس كسى كه در اين وقت به خواب رود از روزى خود خواب كرده است».[8] يعنى باعث حرمان از روزى مقدّر مىشود.
«پس بهتر است كه مكلّف در اين وقت به خواب نرود تا از رزق مقسوم آن روز محروم نمانَد».[9]
خلاصه انسانهاى موفّق كسانىاند كه صبحخيزند. خواب صبح براى انسان بلاى بزرگى است چون موجب عقب گرد او مىشود. چه مىشود كه انسان به جاى اينكه يك ساعت ديرتر از خواب بلند شود يك ساعت زودتر بخوابد، يعنى آن وقت بىارزش شب را كه مغز انسان كار نمىكند واز يك ساعت آن به اندازه دَه دقيقه هم بهره نمىبرد تبديل به وقت باارزش كند.
خلاصه كارى نكنيد كه انجام دادن مستحبّات به واجبات ضرر بزند. تازه حجّ خانه خدا با آن عظمت نبايد موجب شود عمل واجب ترك شود. برخى به مستحبّات خيلى مقيّدند، امّا گاه ديده شده كه در واجبات كاهلى مىكنند چنين كسانى همان مقدّسهاى ظاهرىاند.
2. «وَمَن وَرَعَ عَن مَحارِمِ اللّهِ فَهُوَ مِن اَورَعِ النّاسِ؛ هر كه از محارم الهى بپرهيزد باورعترين است». مقام ورع از تقوا بالاتر است، چون ورع بعد از كامل شدن تقواست. ورع حقيقى آن است كه انسان به مقامى برسد كه گناه را ترك كند. برخى نسبت به رعايت مكروهات ومستحبّات مقيّدند ولى نسبت به ترك محرّمات، مانند غيبت، حسد، رياكارى و... بىاعتنا هستند. گاهى يك نگاه آلوده وغلط سر از كفر ونابودى انسان درمىآورَد، مانند برصيصاى عابد كه بعد از عمرى عبادت با نگاهى آلوده، مطيع شيطان شد كه سرانجام جانش را بر سر اين گناه گذاشت وبا كفر از دنيا رفت.
داستان برصيصاى عابد
در ميان بنىاسرائيل عابدى بود معروف به برصيصا كه سالهاى بسيار عبادت خدا كرده بود وبه آن حد از مقام قرب رسيد كه بيماران روانى را نزد او مىآوردند وبا دعاى او سلامت خود را بازمىيافتند. روزى زن جوانى را از خانوادهاى باشخصيّت نزد او آوردند ومقرّر شد مدّتى بماند تا شفا يابد. شيطان به وسوسهگرى پرداخت وآنقدر صحنه را در نظر او آراست تا مرد عابد به او تجاوزكرد.چيزى نگذشت كه معلوم شدآن زن باردارشده وچون هميشه هرگناهى سرچشمه گناهان عظيمتر است زن را كشت ودر گوشهاى از بيابان دفن كرد.
برادران زن باخبر شدند كه مرد عابد دست به چنين جنايت هولناكى زده است. اين خبر در تمام شهر پيچيد وبه گوش امير رسيد. او با گروهى از مردم حركت كرد تا از ماجرا باخبر شود، هنگامى كه جنايات عابد مسلّم شد او را از عبادتگاهش بيرون كشيدند. پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بياويزند، چون بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شيطان در نظرش مجسّم شد وگفت: من بودم كه تو را به اين روز افكندم واگر آنچه را مىگويم اطاعت كنى موجبات نجات تو را فراهم خواهم كرد.
عابد گفت: چه كنم؟ گفت: تنها يك سجده براى من كافى است! عابد گفت: در اين حالت توانايى ندارم. شيطان گفت: اشارهاى كفايت مىكند. عابد با گوشه چشم يا به دست خود با اشاره بر شيطان سجده كرد ودر دم جان سپرد وكافر از دنيا رفت.[10]
مراقب باشيد ممكن است يك نگاه سرنوشت زندگى شما را عوض كند. در طول تاريخ از اينگونه موارد زياد داريم كه يكى از اين نگاهها سرنوشتها را عوض كرده است ـ پناه بر خدا از سوءِ عاقبت.
اگر كسى چشمش به نامحرم افتاد وصحنه دلپذيرى را ديد واز آن چشمپوشى كرد، همان لحظه قلبش از ايمان پرمىشود. انسان اگر از منظره گناه روى گردانَد احساس مىكند كه قلبش سرشار از نور شده ونورانيّتى در خود احساس مىكند. اين امر بسيار مهمّى است كه در يك طرف بهشت قرار دارد ودر طرف ديگر جهنّم.
3. «مَن قَنَعَ بِما رَزَقَهُ اللّهُ فَهُوَ مِن اَغنَى النّاسِ؛ هر كه به روزى خدا قانع باشد، از بىنيازترين مردم مىشود».
قناعت نقطه مقابل حرص، بلايى بزرگ است. بدبختىهايى كه دامان بسيارى را مىگيرد علّتش نيازهاى زندگى نيست، اگرچه مشكلات هست، ناراحتى هست، نياز زندگى را تأمين كردن آنقدر مهم نيست، بلكه مهم مقابله با حرص است. حرص وطمع است كه انسان را بدبخت مىكند وهر چه بيشتر به دنبال حرص برود ادامه مىيابد. بسيارى از رسوايىهايى كه در مسائل مالى، رشوه، فساد واختلاس پيدا مىشود براى برطرف كردن نيازهاى زندگى نيست، بلكه به علّت حرص وطمع است. يعنى عدم رضايت به روزى خداست. اختلاسها ودزدىهايى كه صورت مىگيرد وآمار شگفتانگيزى كه در جرايد مىنويسند بهگونهاى است كه اگر خودش وفرزندان ونوه ونتيجههايش هم از آن استفاده كنند تمام نمىشود، مگر جز حرص علّت ديگرى دارد؟
درباره مال وثروت نظرهاى متفاوتى در جهت افراط وتفريط وجود دارد : برخى چنان اهمّيّتى براى آن قائلند كه آن را حلّال تمام مشكلات مىدانند وجاى تعجّب هم نيست كه اين گروه پيوسته به جمع اموال بپردازند ولحظهاى راحت ننشينند وهيچ قيد وشرطى براى آن قائل نباشند وحلال وحرام در نظرشان يكسان باشد.
در نقطه مقابل جمعيّتىاند كه براى مال وثروت كمترين ارزشى قائل نيستند، فقر را مىستايند وبه آن ارج مىنهند، حتّى مال را مزاحم تقوا وقرب خدا مىدانند.
در برابر اين دو عقيده افراطى وتفريطى، آنچه از قرآن مجيد وروايات اسلامى استفاده مىشود اين است كه مال خوب است امّا به چند شرط :
ـ «وسيله» باشد نه «هدف».
ـ انسان را «اسير» خود نسازد، بلكه انسان «امير» بر آن باشد.
ـ از طريق مشروع به دست آيد ودر راه رضاى خدا مصرف شود.
علاقه به چنين مالى نهتنها دنياپرستى نيست، بلكه دليلى بر علاقه به آخرت است. لذا در حديثى مىخوانيم كه وقتى امام صادق علیه السلام طلا ونقره را لعن كرد يكى از ياران در تعجّب شد، امام فرمود: «لَيسَ حَيثُ تَذهَبُ اِلَيهِ اِنَّما الذَّهَبُ الَّذي ذَهَبَ بِالدّينِ وَالفِضَّةُ الَّتي اَفاضَت الكُفرَ؛ منظور از طلا چيزى است كه دين را از بين ببَرد ومنظور از نقره چيزى است كه سرچشمه كفر وبىايمانى مىشود».[11]
همچنين از اميرمؤمنان علی علیه السلام روايت شده است كه فرمود: «اَلسُّكرُ اَربَعُ سَكَراتٍ: سُكرُ الشَّرابِ وَسُكرُ المالِ وَسُكرُ النَّومِ وَسُكرُ المُلکِ؛ مستى چهارگونه است : مستى شراب، مستى مال، مستى خواب، مستى قدرت».[12]
بسا كسانى كه تا پايان عمر به جمعآورى مال مشغولند وسرانجام آن را براى ديگران وامىگذارند، حسابش را آنها بايد پس بدهند وبهرهاش نصيب ديگران است، لذا در حديثى مىخوانيم كه از اميرمؤمنان على علیه السلام پرسيدند: «مَن اَعظَمَ النّاسِ حَسرَةً؛ چه كسى حسرتش از همه بيشتر است؟» فرمود: «مَن رَأى مالَهُ في ميزانِ غَيرِهِ وَأدخَلَهُ اللّهُ بِهِ النّارُ وَاَدخَلَ وارِثَهُ بِهِ الجَنَّةَ؛ كسى كه اموال خود را در ترازوى سنجش اعمال ديگران ببيند، خداوند او را به سبب اموالش وارد دوزخ كند ووارث او را به سبب آن وارد بهشت سازد».[13]
در حديث ديگرى از امام صادق علیه السلام در تفسير آيه «(كَذلِکَ يُرِيْهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ)؛ (آرى،) خداوند اينچنين اعمالشان را به صورتى حسرتآور به آنان نشان مىدهد»[14] روايت كرده است كه فرمود: «هُوَ الرَّجُلُ يَدعُ المال لا يُنفِقُهُ في طاعَةِ اللّهِ بُخلا ثُمَّ يَمُوتُ فَيَدَعُهُ لِمَن يَعمَلُ بِهِ في طاعَةِ اللّهِ أو في مَعصِيَتِهِ؛ اين درباره كسى است كه مالى را وامىگذارد وبه سبب بخل، در راه اطاعت الهى انفاق نمىكند، سپس مىميرد وآن را براى كسى مىنهد كه در طاعت الهى يا در معصيتش مصرف مىكند».[15] سپس امام فرمود: «آن شخص اگر در طريق اطاعت خدا صرف كند آن را در ميزان عمل ديگرى مىبيند وحسرت مىخورد، براى اينكه مال او بوده واگر در معصيت الهى صرف كند سبب تقويت او شده تا گناه كند (وباز عقوبت وحسرتش متوجّه اوست)».[16]
قناعت در روايات اسلامى
از على علیه السلام نقل شده است كه فرمود: «القَناعَةُ مالٌ لا يَنفَدُ؛ قناعت ثروتى تمامنشدنى است».[17]
در حديثى رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «مَن قَنَعَ شَبِعَ وَمَن لَم يَقنَع لا يَشبَع؛ هر كه قناعت كند سير مىشود وهر كه قناعت نكند سير نخواهد شد».[18]
و از امام صادق علیه السلام روايت شده كه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «طُوبى لِمَن أسلَمَ وَكانَ عيشَهُ كَفافآ؛ خوشا به حال كسى كه مسلمان باشد وزندگيش بهاندازه احتياجش باشد».[19]
و در حديثى پيامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «فَقيرٌ كُلُّ مَن يَطمَعُ غَنيٌّ كُلُّ مَن يَقنَعُ؛ هر كه طمع ورزد نيازمند است وهر كه قناعت كند بىنياز».[20]
----------------------------------------
[1] . بحارالانوار، ج 77، ص 45
[2] . اين تعبير در قرآن مجيد معمولا اشاره به قيامت است وچون ملاقات حسّى درباره پروردگار مفهوم ندارد،زيرا او جسم نيست، در نتيجه برخى مفسّران ناچار شدهاند بهاصطلاح مضافى در تقدير بگيرند وبگويندمنظور «لقاء ثواب اللّه» يا «ملاقات فرشتگان خدا» است. امّا «لقاء» را در اينجا مىتوان بهمعناى لقاى حقيقىوبا چشم دل گرفت، زيرا در قيامت حجابها كنار مىرود وعظمت خدا وآيات او از هر زمان ديگر روشنترجلوه مىكند، انسان به مقام شهود باطنى وديد قلبى مىرسد وهر كس به مقدار معرفت وعمل صالحش بهمرحله عالىترى از اين شهود نايل مىآيد.فخررازى در تفسيركبير در ذيل آيه 44 سوره احزاب بيان جالبى دارد كه با آنچه گفتيم قابل جمع است. وىمىگويد: انسان در اين دنيا به سبب غرق شدن در امور مادّى وتلاش براى معاش، غالبآ از خدا غفلت مىكند،ولى در قيامت كه همه اين مشغوليتهاى فكرى برطرف مىشود انسان با تمام وجود رو به پروردگار عالممىآورَد واين است معناى لقاء اللّه. (رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 44 سوره احزاب).
[3] . كافى، ج 1، ص 98.
[4] . سوره يوسف، آيه 91.
[5] . سوره طارق، آيه 9 .
[6] . من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 503.
[7] . سوره ذاريات، آيه 4.
[8] . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 504.
[9] . شيخ بهائى، مفتاح الفلاح، ترجمه على بن طيفور بسطامى، ص 11.
[10] . رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 15-20 سوره حشر، به نقل از مجمعالبيان، ج 9، ص 265.
[11] . بحارالانوار، ج 73، ص 141، ح 17.
[12] . همان، ص 142، ح 18.
[13] . بحارالانوار، ج 73، ص 142.
[14] . سوره بقره، آيه 167.
[15] . بحارالانوار، ج 73، ص 142.
[16] . رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 1-9 سوره همزه.
[17] . بحارالانوار، ج 71، ص 344.
[18] . مستدرك الوسائل، ج 15، ص 228.
[19] . كافى، ج 2، ص 140.
[20] . جامعالاخبار، ص 126.