يا عَليُّ، سَيِّدُ الأعمالِ ثَلاثُ خِصالٍ عِظامٍ: اِنصافُکَ النّاسَ مِن نَفسِکَ وَمُواساتُکَ الأخَ فِى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَذِكرُکَ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالى عَلى كُلِّ حالٍ.
اى على، برترين اعمال سه چيز است: با مردم به انصاف رفتار كنى، با برادران ايمانى به مواسات رفتار كنى، در همه حال به ياد خدا باشى.[1]
نور هدايت
در اين حديث پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم برترين اعمال را بيان كرده است. در حقيقت در اين حديث سه مسأله انصاف، مواسات، ايثار، چگونگى ارتباط با خداوند را بيان فرموده. البتّه موردهاى اوّل ودوم در ارتباط با مردم است :
1. «اِنصافُکَ النّاسَ مِن نَفسِکَ» كه ترجمه روان فارسى آن، همان ضربالمثل معروف: «هرچه براى خود مىپسندى براى ديگران هم بپسند» است. يعنى حقّ ديگران را كه بر گردن تو است احترام بگذار چنانكه دوست دارى ديگران به حقّ تو كه بر عهدهشان است احترام بگذارند.
«انصاف»، از مادّه «نصف»، يعنى انسان چيزى را بهطور مساوى بين خودش وديگرى تقسيم كند. نصف كردن كنايه از عدالت است يعنى نيمى از آنِ تو ونيم ديگر از آنِ من. واين موضوع تفاوتى نمىكند در مورد حقوق اجتماعى باشد يا حقوق فردى. همانگونه كه «قسط» بهمعناى تقسيط كردن وبهرهدادن (البتّه بهرهاى به شما وبهرهاى به من) است. حضرت على علیه السلام در حديثى فرمود : «الإنصافُ أفضَلُ الفَضائِلِ؛ انصاف بالاترين فضيلتهاست».[2] لذا براى روشنتر شدن مطلب بايد مقدّمهاى ذكر شود :
اگر ريشه بسيارى از مشكلات اجتماعى را بررسيم متوجّه مىشويم كه همه آنها به يك چيز برمىگردند و آن «حبّ ذات» (خوددوستى) است. اين خصيصه موجب مىشود كه انسان همه چيز را براى خودش بخواهد وبراى ديگران حقّى قائل نشود كه در نتيجه، حبّ ذات سرچشمه تجاوز، تكبّر، حسد مىشود ودر يك كلام، حبّ ذات ريشه تمام فسادها وامّالفساد است.
سؤال: اگر خوددوستى نباشد وانسان خودش را دوست نداشته باشد، انگيزه تلاش ندارد. مثلاً اطاعت پروردگار براى نجات خود است، كسب علم براى عالم شدن است، خلاصه تمام كوششها ناشى از حبّ ذات است واگر حبّ ذات نباشد هيچكس حركت نمىكند ودر يك جمله حبّ ذات نيروى محرّكه انسان است، پس چگونه مىگوييد حبّذات منشاءِ گناهان است؟
جواب: حبّ ذات افراطى امّالفساد است. يعنى آدمى گاه چنان به خويشتن علاقهمند مىشود كه هيچكس را به حساب نمىآورَد وهمين منشأ حسد، كبر، بخل وبزرگترين حجاب انسان در سير وسلوك الىاللّه مىشود. خلاصه اگر انسان بيش از اندازه خود را ديد ديگر نمىتواند خدا را ببيند، چون خودخواهى ضدّ خداخواهى است ونتيجه حبّ ذات افراطى، بىانصافى است. و اين مانع بسيار بزرگى در راه پيشرفت انسان است. لذا اگر بخواهيم مصداق اين سخن پيامبرصلی الله علیه وآله وسلم باشيم بايد حتّى در مباحث علمى انصاف را رعايت كنيم. مثلاً اگر چيزى را كه زاييده فكرم هست وخودم به او علاقه داشتم واگرچه دليلش هم ضعيف باشد وچيزى را كه ديگرى مىگويد حتّى چنانچه دليل قوى داشته باشد
اگر انصاف نداشته باشم به آن هيچ اعتنايى نمىكنم كه در نتيجه، عدالت در بحث ندارم. در مباحث علمى هنگامى انسان مى تواند به حق برسد كه انصاف را در آن رعايت كند. وقتى دلايل مخالفان را بررسى وتحليل مىكند مانند نظريه خودش براى آن دلسوزى كند وتمام جوانب آن را تحليل كند. برخى بزرگان واساتيد ما در بحث واستدلال ومناظره انصاف داشتهاند. در حالات مرحوم شيخ عبدالكريم حائرى؛ مؤسّس حوزه مقدّسه قم نقل مىكنند كه ايشان يك روز بحثى را مطرح وبهگونهاى از آن دفاع مىكرد كه همه طّلاب به آن معتقد مىشدند ودر جلسه بعد خلاف آن نظريّه را طرح مىكرد وباز بهگونهاى بحث مىكرد وبحث ديروز را تضعيف مىكرد كه همه به نظريّه دوم ايمان مىآوردند.
روز سوم باز به طريقى ديگر. يعنى در نقل سخن ديگران وعقايد مختلف چنان رعايت عدالت مىكرد كه گويى سخن خودش را مىپرورد واين چيزى است كه انسان با حرف به آن نمىرسد وحتماً بايد روى آن كار كرد. انصاف اختلاف را از بين مىبرد. اين هم در مسائل علمى است وهم در مسائل اجتماعى.
اگر مردم انصاف داشته باشند اين همه پرونده در دادگسترىها بهوجود نخواهد آمد واينها همه به سبب آن است كه فقط منافع خودشان را مىبينند وبه منافع ديگران نگاه نمىكنند. لذا دعوا ونزاع شروع مىشود. ولى اگر روح انصاف حاكم شود دعوا ونزاعى در كار نخواهد بود. اگر انصاف در بين مردم باشد اختلافها از بين مىرود وپيوندهاى فكرى واجتماعى محكم مىشود.
يادآورى اين نكته ضرورى است كه مسائل اخلاقى پيش از آنكه جنبه علمى داشته باشد جنبه عملى دارد. يعنى مباحث علمى را مىخواند وسپس مىفهمد، ولى مسائل اخلاقى فهميدنى نيست، بلكه عمل كردنى وتمرين كردنى است. مثلاً رانندگى را در نظر بگيريد، اگر صدها كتاب هم مطالعه كنى به درد نمىخورد وراننده نمىشوى، چون عملاً بايد تمرين كرد. اخلاق هم همينگونه است، بايد آن را تمرين كنى تا در نفس انسان رسوخ كند وجزءِ طبيعت او شود. مثلاً همين انصاف را اينگونه تمرين كنيم كه اگر در جايى ديديم دوست ما درست مىگويد سكوت نكنيم، بلكه بگوييم حق با شماست! واگر ده بار بگوييم حق با شماست، در اين صورت مسأله حل مىشود. بنابراين جا دارد كه حضرت انصاف را از جمله برترين اعمال بشمارد.
جالب توجّه اينكه در جامعه اسلامى بر خلاف آنچه در بين مردم مشهور شده كه حق گرفتنى است، بايد حق دادنى باشد. يعنى چنين نباشد كه طلبكار برود يقه بدهكار را بگيرد وحقّش را از او بستاند، بلكه بايد خود بدهكار هرگاه زمان پرداخت بدهىاش رسيد سراغ طلبكار وصاحب حق برود واو را پيدا كند وگرنه اينكه بيايند واز بدهكار حق را بگيرند هنر وافتخار نيست. خلاصه اينكه در جامعه اسلامى نوبت صاحب حق نمىرسد كه مطالبه حق كند، بلكه خود مديون مىآيد وحق را مىپردازد.
2. «وَمُواساتُکَ الأخَ فِى اللّهِ عزّ وَجَلّ» كه اين همان تقسيم مواهب است. در اين جمله به كلمه «أخ» (برادر) اشاره شده است. مىدانيم كه حدّاقل شرايط برادرى، مواسات وحدّاكثر ايثار است. «(وَيُؤثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ)؛ وآنها را بر خود مقدّم مىدارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند».[3]
خلاصه با ديگران مواسات داشتن ومواهب الهيّه را با آنان تقسيمكردن، محرومان را در پناه گرفتن وآنها را مشمول عواطف قراردادن، از جمله بالاترين اعمال شمرده شده است. جمله «فىاللّه عزّ وجل» اشاره دارد به اينكه برادرى بر چند نوع است :
الف) نسبى.
ب) صداقت ورفاقت.
ج) برادرى كه رابطه انسان با او رابطهاى الهى وخدايى است. يعنى پيوندهاى دينى، مذهبى، تقوايى، از جمله عوامل ايجاد رابطه برادرى است كه حديث اشاره به همين قسم سوم از برادرى دارد كه بايد در چنين برادرى مواسات داشت.
البتّه درباره مواسات وايثار سخن فراوان است ولى همين اندازه در حدّ تذكّر اخلاقى ـ كه در اينجا اشاره شده ـ «سيّدالاعمال» است.
در مورد ايثار مباحث مختلفى مطرح است كه در اينجا اجمالاً به آنها اشاره مىكنيم :
ايثار چيست؟
«ايثار» عبارت از اين است كه انسان دوست دارد ديگران در نعمت باشند، هرچند خودش در محروميّت به سر ببَرد وحتّى حاضر است آنچه را دارد در اختيار ديگران بگذارد واز منافع خود چشم بپوشد. اين حالت والا را «ايثار» مىگويند كه يكى از مهمترين صفات برجسته انسانى است.[4]
نمونه والاى ايثار در خاندان پيامبر
ابن عبّاس مىگويد: حسن وحسين علیهم السلام بيمار شدند، پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم با جمعى از ياران به عيادتشان آمدند وبه على علیه السلام گفتند: اى ابوالحسن، خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مىكردى. على علیه السلام وفاطمه علیهاالسلام وفِضّه كه خدمتگزار آنان بود نذر كردند كه اگر شفا يابند سه روز روزه بگيرند (طبق برخى روايات حسن وحسين علیهم السلام گفتند ما هم نذر مىكنيم روزه بگيريم). چيزى نگذشت كه هر دو شفا يافتند، در حالى كه از نظر موادّ غذايى چيزى نداشتند. على علیه السلام سه من جو قرض كرد وفاطمه علیهاالسلام يكسوم آن را آرد كرد ونان پخت.
هنگام افطار، سائلى بر درِ خانه آمد وگفت: «السَّلامُ عَلَيكُم أهلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ؛ سلام بر شما خاندان محمّد!» مستمندى از مستمندان مسلمينام، غذايى به من بدهيد. خداوند به شما از غذاهاى بهشتى مرحمت كند. آنان همگى مسكين را بر خود مقدّم داشتند وسهم خود را به او دادند وآن شب جز آب ننوشيدند. روز دوم را همچنان روزه گرفتند وهنگام افطار وقتى كه غذا را ـ كه همان نان جوين بود ـ آماده كردند، يتيمى بر درِ خانه آمد. آن روز نيز ايثار كردند وغذاى خود را به او دادند وبار ديگر با آب افطار كردند. روز بعد نيز روزه گرفتند. در سومين روز، اسيرى هنگام غروب آفتاب بر درِ خانه آمد، باز سهم غذاى خود را به او دادند، هنگامى كه صبح شد على علیه السلام دست حسنين علیهم السلام را گرفت وخدمت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم آمد.
چون پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم آنان را ديد كه از شدّت گرسنگى مىلرزند فرمود: اين حالى را كه در شما مىبينم بر من بسيار سخت است، سپس برخاست وبا آنها حركت كرد هنگامى كه وارد خانه فاطمه علیهاالسلام شد ديد در محراب عبادت ايستاده، در حالى كه از شدّت گرسنگى شكمش به پشت چسبيده وچشمانش به گودى نشسته، پيامبرصلی الله علیه وآله وسلم غمناك شد در اين هنگام جبرئيل نازل شد وگفت: اى محمّد، خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مىگويد وآنگاه سوره «هل أتى» در اينباره نازل شد.[5]
3. «وَذِكرُکَ اللّه تَبارَکَ وَتَعالى على كُلِّ حالٍ؛ ياد خدا كردن در همه حال».
در اينجا جمله «على كلِّ حال» بسيار پرمعناست، همچنان كه كلمه «ذكر» خيلى معنا دارد. ذكر بر سه قسم است: لسانى، قلبى، جوارحى وعملى. يعنى اگر انسان خواست كارى انجام دهد مراقب باشد ودريابد كه رضاى خداوند در چيست. بدين معنى كه در همه حال خداوند را حاضر وناظر بداند. در برخى روايات آمده است: وَلَيسَ هُوَ قَولُ لاإلهإلّااللّه واللّهاكبر؛ وآن گفتن لاإلهإلااللّه واللّه اكبر نيست، بلكه ذكر اين است كه شخص هميشه به ياد خدا باشد.
جمله «على كلّ حال» (در همه حال)، اعمّ از حال پيروزى وشكست، امنيّت وناامنى، بيمارى وصحّت است، نه اينكه وقتى در خوشى وشادى هستى او را فراموش كنى وفقط هنگامى كه محتاج هستى سراغ او را بگيرى كه در اين وقت حتّى مشركان عرب هم در دنيا مخلص در دين مىگردند (فَإِذَا رَكِبُوا فِىالْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ).[6] واين افتخار نيست، بلكه مراد اين است كه ياد كردن خدا در همه حال.
خلاصه اينكه غفلت ونسيان باعث نشود انسان از خالق هستى غافل شود وذكرى نباشد كه فقط به جهت نيازها وحاجات روزمرّه زندگى باشد. اين ذكراللّه كيمياى اكبر وآب حيات است. چيزى است كه قلب انسان را زنده نگاه مىدارد، انسان را از لغزشها حفظ مىكند، درخت ايمان انسان را سيراب كرده وبالنده مىسازد ودر يك جمله، غذاى روح انسان وطردكننده شيطان، ذكراللّه است. ما اين را آسان گرفتهايم، در حالى كه سرمايهاى به اين مهمّى در اختيار همه است ولى از آن غافليم وواقعاً همانگونه كه قرآن مىفرمايد: «(أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)؛ آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرام مىگيرد»[7] ، آرامش واحساس سكينه در قلب وجان به سبب ذكراللّه است.
البتّه عوامل واسباب انصراف از ذكراللّه فراوان است وچنين چيزى براى اين است كه انسان در هر قدم با چيزهايى برخورد مىكند كه ذهن او را مشغول مىسازد لذا بايد آنقدر تمرين كند تا بتواند هميشه به ياد خدا وبه محض اشتغال به كارى خدا را به ياد آورَد.
اصولاً بايد با ياد خدا كار را شروع كند واين ياد را استمرار ببخشد. لازم نيست رياكند،همان كه درقلب «يااللّه»بگويدكافى است.در مجلسى كه مىنشيند يا اللّه بگويد. هنگامى كه برمىخيزد بگويد: «(سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفوُنَ)؛ منزّه است پروردگارتو،پروردگارصاحب قدرت، از آنچه آنان وصف مىكنند».[8]
وهرگاه سوار بر مركب مىشود بگويد: «(سُبْحَانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَـذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ)؛ پاك ومنزّه است آن كه اين را مسخّر ما ساخت، وگرنه ما توانايى تسخير آن را نداشتيم».[9]
وبه مقصد كه مىرسد بگويد: «اَلحَمدُلِلّهِ عَلَى السَّلامَةِ؛ خدا را بر تندرستى سپاس مىگويم».
شروع به غذا خوردن مىكند بسماللّه بگويد، غذا را تمام مىكند شُكرآ لِلّه بگويد. در هر حال به ياد خدا باشد تا براى انسان به صورت عادت درآيد.
گفتهاند ذكراللّه انسان را بيمه مىكند. برخى مىگويند ما هنوز نتوانستهايم در نماز حضور قلب پيدا كرده وبه ياد او باشيم، در حالى كه مىگوييم نماز وغير نماز ندارد، بلكه در همهجا بايد به ياد او باشيم واين را بدانيم به همان اندازه كه ذكراللّه داريم به همان مقدار هم به سعادت نزديكتر مىشويم وهرچه از ذكر خدا غافل باشيم بيشتر طعمه شياطين مىشويم.
سؤال: دل چگونه با ياد خدا آرام مىگيرد؟
جواب: هميشه اضطراب ونگرانى يكى از بزرگترين بلاهاى زندگى انسانها بوده وهست وعوارض ناشى از آن در زندگى فردى واجتماعى كاملاً محسوس است. هميشه آرامش يكى از گمشدههاى مهمّ بشر بوده وبه هر درى مىزند تا آن را پيدا كند واگر تلاش انسانها را در طول تاريخ براى پيداكردن آرامش از راههاى صحيح وكاذب جمعآورى كنيم خود كتاب بسيار قطورى مىشود.
برخى دانشمندان مىگويند: هنگام بروز برخى بيمارىهاى واگيردار همچون وبا، از هر ده نفر كه ظاهراً به علّت وبا مىميرند مرگ بيشترشان به علّت نگرانى وترس است وتنها اقلّيّتى از آنها براثر ابتلاى به وبا از بين مىروند. بهطور كلّى آرامش ودلهره نقش بسيار مهمّى در سلامت وبيمارى فرد وجامعه وسعادت وبدبختى انسانها دارد وچيزى نيست كه بتوان از آن بهآسانى گذشت وبه همين دليل تاكنون كتابهاى زيادى نوشته شده كه موضوع آنها فقط نگرانى وراه مبارزه با آن وطرز به دست آوردن آرامش است.
تاريخ بشر پر است از صحنههاى غمانگيزى كه انسان براى تحصيل آرامش به هر چيز دست انداخته ودر هر وادى گام نهاده وتن به انواع اعتيادها داده است، ولى قرآن با يك جمله كوتاه وپرمغز، مطمئنترين ونزديكترين راه را نشان داده ومىگويد: «بدانيد كه ياد خدا آرامبخش دلهاست».
براى روشن شدن اين حقيقت قرآنى به توضيح زير توجّه كنيد :
عوامل نگرانى وپريشانى
1. گاهى اضطراب ونگرانى به خاطر آينده تاريك ومبهمى است كه در برابر انسان خودنمايى مىكند. احتمال زوال نعمتها، گرفتارى در چنگال دشمن، ضعف وبيمارى، ناتوانى ودرماندگى واحتياج، همه اينها آدمى را رنج مىدهد، امّا ايمان به خداوند متعال، خداوند مهربان، خدايى كه همواره كفايت بندگان خويش را برعهده دارد مىتواند اينگونه نگرانىها را از ميان ببَرد وبه او آرامش دهد كه تو در برابر حوادث آينده درمانده نيستى، خدايى دارى توانا ومهربان.
2. گاه گذشته تاريك زندگى، فكر انسان را به خود مشغول مىدارد وهمواره او را نگران مىسازد. نگرانى از گناهانى كه مرتكب شده، از كوتاهىها ولغزشها، امّا توجّه به خداوند توبهپذير ومهربان وبخشايشگر به او آرامش مىدهد ودر حقيقت به او مىگويد عذر تقصير به پيشگاهش ببر، از گذشته عذرخواهى كن، در مقام جبران براى، كه او بخشاينده است وجبران كردن ممكن.
3. ضعف وناتوانى انسان در برابر عوامل طبيعى وگاه در مقابل انبوه دشمنان داخلى وخارجى، وى را نگران مىسازد كه من در برابر اينهمه دشمن نيرومند در ميدان جهاد چه كنم؟ امّا هنگامى كه به ياد خدا مىافتد ومتّكى به قدرت ورحمت او مىشود، قدرتى كه برترين قدرتهاست وهيچ چيز در برابر آن ياراى مقاومت ندارد، قلبش آرام مىگيرد، با خود مىگويد آرى من تنها نيستم، من در سايه رحمت وعنايت خداوند، بىنهايت قدرت دارم.
4. گاهى ريشه نگرانىهاى آزاردهنده انسان، احساس پوچى زندگى وبىهدفى آن است، ولى كسى كه به خدا ايمان دارد ومسير تكاملى زندگى را به عنوان هدفى بزرگ پذيرفته است وتمام برنامهها وحوادث زندگى را در همين خط مىبيند، نه در زندگى احساس پوچى مىكند ونه همچون افراد بىهدف ومردّد سرگردان ومضطرب است.
5. عامل ديگر نگرانى آن است كه انسان گاه براى رسيدن به يك هدف زحمات زيادى را متحمّل مىشود، امّا كسى براى زحمات او ارج نمىنهد وقدردانى وتشكّر نمىكند، اين ناسپاسى او را بهشدّت رنج مىدهد ودر يك حالت اضطراب ونگرانى فرو مىبرد، ولى هنگامى كه احساس كند كسى از تمام تلاشهايش آگاه است وبه آنها ارج مىنهد وپاداش مىدهد ديگر چه جاى نگرانى وناآرامى است؟
6. سوءِ ظنها وتوهّمها وخيالات پوچ، يكى ديگر از عوامل نگرانى است كه بسيارى از مردم در زندگى خود از آن رنج مىبرند، ولى چگونه مىتوان انكار كرد كه توجّه به خدا ولطف بىپايان او، دستور به حسن ظن كه وظيفه هر فرد باايمانى است، اين حالت رنجآور را از بين مىبَرد وآرامش واطمينان جاى آن را مىگيرد.
7. دنياپرستى ودلباختگى در برابر زرقوبرق زندگى مادّى، يكى از بزرگترين عوامل اضطراب ونگرانى انسانها بوده وهست، تا آنجا كه گاه عدم دستيابى به رنگ خاصّى از لباس يا كفش وكلاه يا يكى ديگر از هزاران وسايل زندگى، ساعتها يا روزها وهفتهها فكر دنياپرستان را ناآرام ومشوّش مىدارد، امّا ايمان به خدا وتوجّه به آزادگى مؤمن كه هميشه با زهد وپارسايى سازنده وعدم اسارت در چنگال زرقوبرق زندگى مادّى همراه است، به همه اضطرابها پايان مىدهد. هنگامى كه روح انسان «علىوار» آنگونه وسعت يابد كه بگويد: «اِنَّ دُنياكُم لاَهوَنُ عِندي مِن وَرَقَةٍ في فَمِ جَرادَةٍ تَقضِمُها؛ دنياى شما در نظر من بىارزشتر از برگ درختى است كه در دهان ملخى باشد كه آن را مىجود»[10]
دغدغه براى به دست آوردن وسايل مادّى يا از دست دادن آن، چگونه امكان دارد آرامش روح آدمى را بر هم زند وطوفانى از نگرانى در قلب وفكر او ايجاد كند.
8. عامل مهم ديگر براى نگرانى، ترس از مرگ است كه هميشه روح انسانها را آزار مىداده است وچون امكان مرگ تنها در سنين بالا نيست، بلكه در سنين ديگر بهخصوص هنگام بيمارىها، جنگها، ناامنىها وجود دارد، اين نگرانى مىتواند همگانى باشد. ولى اگر در جهانبينى ما، مرگ بهمعناى فنا ونيستى وپايان همه چيز باشد ـ چنانكه مادّيون جهان مىپندارند ـ اين اضطراب ونگرانى كاملاً بجاست وبايد از چنين مرگى كه نقطه پايان همه آرزوها وموفّقيّتها وخواستهاى انسان است ترسيد، امّا هرگاه در سايه ايمان به خدا مرگ را دريچهاى به زندگى وسيعتر ووالاتر بدانيم وگذشتن از گذرگاه مرگ را همچون عبور از دالان زندان ورسيدن به فضايى آزاد بشماريم، ديگر اين نگرانى بىمعناست، بلكه چنين مرگى هرگاه در مسير اداى وظيفه بوده باشد دوستداشتنى وخواستنى است. البتّه عوامل نگرانى منحصر به اينها نيست، بلكه مىتوان عوامل فراوان ديگرى براى آن برشمرد. البتّه بايد پذيرفت كه بيشتر نگرانىها به يكى از عوامل فوق بازمىگردد. وهنگامى كه ديديم اين عوامل در برابر ايمان به خدا ذوب وبىرنگ ونابود مىشود تصديق خواهيم كرد كه ياد خدا مايه آرامش دلهاست. (أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ).[11]
------------------------------------------------------
[1] . بحارالانوار، ج 77، ص 44
[2] . غررالحكم، جمله 28.
[3] . سوره حشر، آيه 9.
[4] . رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 7-10 سوره يوسف.
[5] . رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيه 5 سوره انسان.
[6] . سوره عنكبوت، آيه 65.
[7] . سوره رعد، آيه 28.
[8] . سوره صافات، آيه 180.
[9] . سوره زخرف، آيه 13.
[10] . بحارالانوار، ج 72، ص 360.
[11] . سوره رعد، آيه 28.