يا اَباذَر، يَطَّلِعُ قَومٌ مِن اَهلِ الجَنَّةِ عَلى قَومٍ مِن اَهلِ النّارِ فَيَقولونَ ما اَدخَلَكُمُ النّارَ وَقَد دَخَلنا الجَنَّةَ بِفَضلِ تَأديبِكُم وتَعليمِكُم فَيَقولونَ اِنّا كُنّا نأمُرُ بِالخَيرِ وَلا نَفعَلُهُ.
اى ابوذر، (روز قيامت) جمعى از اهل بهشت (به جهنّم نگاه مىكنند) جمعى از اهل علم را مىبينند وبه آنها مىگويند ما به تعليم وتربيت شما وارد بهشت شديم، چرا شما اهل جهنّم شديد؟ مىگويند: ما شما را امر مىكرديم به كارهاى درست، ولى خودمان عمل نمىكرديم.[1]
نور هدايت
درباره عالم بىعمل تعبيرات تكاندهنده وروايات بسيارى داريم. پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم در اينجا تعبيرى عينى وملموس دارند. البتّه از قرآن هم استفاده مىشود كه رابطه بهشت وجهنّم بهكلّى بسته نمىشود وهر دو دسته مىتوانند از احوال هم باخبر باشند.برخى وقتى واردبهشت مىشونددوستان خودرانمىبينند.قرآن مىفرمايد : (فَاطَّلَعَ فَرَءَاهُ فِى سَواءِالْجَحِيمِ)[2] كلمه «اطّلع» از بالا به پايين نگاه كردن است كه او را
در جهنّم مىبيند تعجّب مىكند. اين رسوايى بزرگى است كه شرمندگى آن از عذاب جهنّم هم بيشتر است. يعنى مقلّد يا فرد عادى، عالمى را كه از او موعظه شنيده يا مرجعى را كه از او تقليد كرده در جهنّم مىبيند وخود او در بهشت از نعمتهاى بهشتى بهرهمند است. چقدر باعث خجالت وسرافكندگى است كه آن افراد كه فرع بودهاند از اين عالم ومرجع وروحانى كه اصل هدايتگر بوده است بپرسند چه چيز شما را وارد جهنّم كرد؟ آنجا ديگر كسى نمىتواند دروغ بگويد يا توريه كند بايد راست بگويد وحق را بيان كند.
ازاينرو بايد به فكر چاره بود كه سخنان ومواعظى كه مىگوييم در خودمان اثر بگذارد وبدانچه مىگوييم عمل كنيم وواقعآ عالم عامل باشيم.
در اين زمينه تعبيرات مختلفى وارد شده كه عالم بىعمل مانند شمعى است كه خود مىسوزد وبه ديگران روشنى وگرمى مىرسانَد، نابود مىشود ولى خود از آن بهرهاى نمىبَرد، يا چون زنبور بىعسل است، يا مانند كسى است كه در كنار چشمهاى نشسته وديگران را از آب زلال آن بهرهمند مىسازد امّا خود او از تشنگى جان مىسپارد.
بنابراين بهتر است انسان توجّه كند كه آيا آنچه را مىگويد خودش عمل مىكند؟ اگر عمل نمىكند بيان نكند، بلكه بكوشد وتمرين كند تا نخست خودش عامل به آن باشد وسپس براى ديگران بيان كند. اين همان برنامهاى است كه اميرمومنان على علیه السلام مىفرمايد: «اَيُّها النّاسُ اِنّي وَاللّهِ ما اَحُظُّكُم عَلى طاعَةٍ اِلّا اَسبِقُكُم اِلَيها وَلا اَنهاكُم عَن مَعصِيَةٍ اِلّا اَتَناها قَبلَكُم مِنها؛ من شما را به هيچ اطاعتى دعوت نمىكنم، جز آنكه قبلاً خودم عمل مىكنم وشما را از هيچ معصيتى نهى نمىكنم، مگر آنكه خودم قبلاً از آن معصيت متناهى مىشوم».
نكته مهم اين است كه بدانيم علم خورشيد زندگى است، دانش فروغ پربهاى حيات است، علم شيرينترين ميوهاى است كه انسان از نخستين روز پيدايى تاكنون چشيده. گاووخر از راه نوش فربه مىشوند، ولى آدمى از راه گوش فربه مىگردد. اگر زندگى را مانند يك ساختمان فرض كنيم، پايه و اصل آن علم است.
امّا تمام اين ارزشها وآثار وقدر وقيمتها براى علم وعالم هنگامى است كه در مسير صحيح قرار داشته باشد. عالِم كه ظرف علم است، اگر داراى باطن آلوده وروح پليد وكدورت قلب وظلمت روان باشد، علمش در كجا مصرف خواهد شد؟
يك انسان شرير بىتربيت ويك موجود پست هنگام به دست گرفتن سلاح چه مىكند؟ جز آدمكشى وضربه زدن به حيات ديگران كار ديگرى از او انتظار مىرود؟
دانشمندى هم كه از هدايت وصلاح وتربيت وآراستگى وصفاى باطن ومعنويّت دل دور باشد، با علمش همان كار را مىكند، بلكه عالِم گمراه ودانشمند هوىپرست وشخص باسواد خودخواه از قاتل وظالم بدتر وضررش بيشتر است، بدينرو از بزرگان اسلام نقل شده است:«اِذا فَسَدَ العالِمُ فَسَدَ العالَمُ؛ هرگاه دانشمند فاسد شود، جهان فاسد خواهد شد».[3]
متأسّفانه در روزگار ما بيشتر دانشمندان دچار هواى نفساند، هواى نفسى كه مانند ريشه درخت در تمام زواياى زندگيشان ريشه دوانده واز اعمال واخلاق وكردارشان پيداست كه گويى هواى نفس براى آنان والاترين معبود وبهترين محبوب وعزيزترين معشوق است.
دولتمردان اروپا وامريكا وبرخى دولتمردان آسيا وافريقا از نظر علوم مادّى دانشمندند، وكلاى مجالس كشورهاى متمدّن ونيمهمتمدّن باسوادند، بسيارى از نظاميان ردههاى بالا اهل دانشاند، بيشتر يا تمام كشيشها وخاخامهاى مسيحى ويهودى اهل علماند، پاپ در واتيكان مغز متفكّر روحانيّت مسيحى است، برخى روحانيون اسلامى كه با دربارها متّحدند وتكيهگاه تداوم بدترين حكومتها در ممالك اسلامى، داراى سواد اسلامىاند، ولى از نظر اعمال ورفتار واخلاق وكردار گويى بويى از انسانيّت نبردهاند. اينان همه با هم در شرق وغرب مجموعهاى هستند كه جهان را در تمام ابعاد حياتش به فساد كشيده وظلمى نبوده كه نكرده وجنايتى نبوده كه مرتكب نشدهاند وخيانتى نبوده كه از آنها سرنزده، هواى نفس بر آنان بهسختى حاكم است، علم وعواطف واحساسات ومشاعر واخلاق وروان وقلب آنان محكوم وابزار وعمله اوست، اينان كسانىاند كه از قديم در وصفشان گفتهاند: چو دزدى با چراغ آيد گزيدهتر برد كالا.
وسعدى درباره اينان گفته است :
تيغ دادن در كف زنگى مست به كه افتد علم را ناكس به دست
قرآن وروايات عالِم بودن چنين هوىپرستان را منكر نمىشود، از آنان به عالم ياد كرده، ولى كمترين ارزشى برايشان قائل نيست.
بشر نمونه عالمان فاسد اين زمان را به ياد ندارد. اسرائيل از هيچ جنايتى به مسلمين وبشر فروگذار نكرده است، عالمان دربارى مصر وعربستان رابطه دوستى با آنان را براى دولتهاى مسلمان از نظر شرعى بىمانع مىدانند.
عالمان اسير هوىوهوس، جهان وبشريّت را به فساد كشيدهاند.
قرن هيجدهم تا امروز را كه در مرز ورود به قرن بيست ويكم ميلادى هستيم بايد به جاى اينكه قرن علم وتمدّن وتكنيك وصنعت وقرن اتم وفضايل بناميم، قرن فساد وانحطاط وقرن سقوط وشقاوت بدانيم.
بلايى كه علوم ظاهر وانديشمندان مادّى بر سر انسان در اين دو قرن آوردهاند در تاريخ حيات بشر بىسابقه است، در حالى كه اينان مىتوانستند با اينهمه اكتشاف واختراع، نردبانى براى رسيدن به عالَم معنا درست كنند وبا پى بردن به اينهمه اسرار محيّرالعقول در عالم طبيعت، بشريّت را چنان با خدا وراه او آشنا سازند كه سفره عدل وحكمت در سراسر زمين پهن شود، امّا از اينهمه علوم نتيجه عكس گرفتند وبا غرور وتكبّرى كه پيدا كردند جهان وانسان را غرق در فساد كردند.
علماى هوىپرست مسيحى يا بانيان جنگهاى صليبى
وقتى در موضوع جنگهاى صليبى با كمال دقّت وبىطرفى به بررسى مىپردازيم مىبينيم كه جز ريخته شدن خون ميليونها بيگناه وخرابى هزاران مسكن ومأوا وبه غارت رفتن اموال ميليونها مظلوم وسوختن وخاكستر شدن كاشانه واثاث مردم محصولى نداشت. بر هيچ منطق وفلسفه الهى واجتماعى استوار نبود وعلّت آن هوىپرستى يك عالم مسيحى ويك پاپ خائن بود. وى ادّعا داشت تربت عيسى در دست مسلمين است واز مسلمين تعبير به كفّار كرد وقيام مسيحيّت را كه بهاصطلاح او مومن بودند عليه كفّار يعنى مسلمين براى نجات تربت عيسى واجب دانست.
مسيحيان هم به فتواى او واربابان بعدى نسبت به مسلمين از هيچ جنايتى فروگذار نكردند، در حالى كه مىدانست قرآن مجيد كتاب آسمانى مسلمين از مريم بهعنوان دارنده مقام عصمت واز عيسى به بهترين صورت ياد كرده وحتّى كشته شدن حضرت عيسى علیه السلام را باصراحت نفى كرده وهيچ دليلى براى كشته شدن عيسى در اختيار مسيحيان نيست وقبرى كه براى او در بيتالمقدس ادّعا مىكنند ريشه واصل ندارد، ولى از باب هوىپرستى وبراى حفظ رياست پوشالى وبه دست آوردن مال ومنال، تحت پوشش نجات قبر عيسى، فتواى ريخته شدن خون مسلمين وبه غارت رفتن اموالشان را صادر مىكنند. بىشك بازگو كردن تمام جوانب جنگهاى صليبى كتابى جداگانه مىطلبد ودر اينجا در آن مقام نيستيم.[4]
اساس حكومت بنىاميّه بر دوش عالمان هوىپرست
كسى پيدا نمىشود كه بنىاميّه را از پليدترين چهرههاى ننگين بشرى نداند. معاويه پايهگذار حكومت اموى با تكيه بر عالمان هوىپرست، خود را مسلمان جا زده بود وتمام جنايات خود را در پوشش فتواهاى عالمان كثيف وپستى همچون ثمرة بن جندب وابوهريره تصحيح مىكرد وبهمحض اينكه بر اثر مظالم وخيانتهايش مورد بازخواست مسلمين قرار مىگرفت از آن عالمان براى تبرئه خود كمك مىگرفت. آنها با گرفتن اندكى رشوه بهعنوان اينكه سالها در مصاحبت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم بودند احاديثى برابر با مذاق حكومت معاويه وبراى پاك كردن او، از قول پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم جعل مىكردند وبه خورد توده مردم كه از خطّ تحقيق وعلم جدا بودند مىدادند وبا استفاده از ايمان مردم به پيامبر چنين به مردم القا مىكردند كه كارهاى معاويه بر طبق اصول اسلام وسنّت رسول خداست. واز همين راه بود كه پايههاى حكومت اموى بهعنوان حكومت مذهبى وجانشينى رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم محكم واستوار مىشد.
بدبختى در اين بود كه عالمان اهل هوى براى پيشبرد امويان وعبّاسيان هم خودشان جعل حديث مىكردند وهم به احاديثى كه اسلاف خائن آنان جعل كرده بودند تكيه مىزدند وبا پخش وشرح وذكر آن احاديث قلّابى ودروغين، اكثريّت مردم را كه خودِ آنان از اسلام بىاطّلاع نگاه داشته بودند، نسبت به وضع بنىاميّه وبنىعبّاس تسليم وراضى مىكردند واگر هم اعتراضى از سوى مردم مىشد بلافاصله توجيه مىكردند واز اين طريق بزرگترين ضربهها را در مقابل دريافت دينار ودرهمى ناچيز به اسلام وانسانيّت مىزدند.
عالمان هوىپرست قرن بيستم
آنان كه آتش جنگ جهانى اوّل را برافروختند وميليونها انسان بيگناه را به كام آتش جنگ سوزاندند، از فارغالتحصيلهاى دانشگاه ودانشكده بودند.
آنان كه آتش جنگ جهانى دوم را شعلهور ساختند ونزديك به سى ميليون انسان را در آتش خودخواهى وهوىوهوس خود خاكستر كردند وهزاران خانه ومدرسه وكودكستان وبيمارستان را با اهلش نابود كردند، تحصيلكردههاى دانشگاه ودانشكده بودند.
آنان كه از فرانسه به الجزاير رفتند ودر مدّت هفت سال نزديك به يك ميليون مسلمان را كه جرمى جز طلب آزادى از شرّ استعمار نداشتند كشتند وهزاران مرد وزن را در زندانها انواع شكنجهها كردند، پاياننامههاى تحصيلى خود را از دانشگاههاى فرانسه متمدّن وآزاديخواه ومبتكر منشور آزادى وحقوق بشر گرفته بودند.
آنان كه از انگلستان براى غارت كشورهاى آسيايى وافريقايى وامريكاى لاتين رخت سفر مىبستند ومحرومان ومستضعفان را به جرم آزاديخواهى قطعهقطعه مىكردند همه از دانشمندان اقتصاد، روانشناسى، سياست وعلوم ديگر بودند.
قاتلان «اميركبير»ها، «سيّدجمالالدين»ها، «لومبو»ها وهزاران دلسوزى كه براى نجات ملّتهاى خود قيام كرده بودند، با كمال تأسّف از دانشمندان علوم مادّى وتجربى بودند.
جنايات هولناك وغارتگرى وحشتناك وستمگرىها وبيدادگرىهاى خطرناك اين فارغالتحصيلهاى دانشگاههاى دنيا، در صدها كتاب قطور، بدون شك قابل بازگو كردن نيست.
اكنون ترجيح مىدهيم به جاى تشريح جنايات اين عالمان هوىپرست، به چند نمونه بسيار روشن از چهرههاى الهى عالمان باتقوا وبه دور از هوىوهوس اشاره كنيم تا معلوم شود علم وقتى در نفْس ودل وجان انسان باتقوا جاى گيرد چه سود سرشارى براى دنيا وآخرت آن عالم وديگران خواهد داشت.
از شنيدن خبر گناه دق كرد
در زمان حاج ميرزا محمّدحسن يزدى (متوفّى سال 1307، از دانشمندان بزرگ شيعه در شيراز) براى استان فارس وشهر شيراز استاندار فرستادند. وى براى آشنايى با وضع استان وخصوصآ شهر شيراز، روز پنجشنبه از بزرگان قوم ورؤساى اصناف در باغ حكومتى دعوت كرد. جمعى از سران بازار شيراز كه لباس وچهره آنان از ديگران مذهبىتر بود نيز در آن مجلس شركت جستند. پس از صرف ناهار يك دسته مُطرب كليمى برنامه اجرا كردند وفضاى آن مجلس را به فسق وفجور آلوده ساختند.
داستان آن مجلس وشركتگنندگان وبرنامههايش را براى حاج ميرزا محمّدحسن نقل كردند. روز جمعه پس از نماز عصر به منبر رفت. در حالى كه از شدّت اندوه وغصّه بلندبلند گريه مىكرد فرمود: چگونه ممكن است كسانى كه با اهل علم ارتباط دارند وچهرهشان نمايشگر دين است در مجلسى شركت جويند كه از شرايط دين خدا دور بود ودر آنجا لهو ولعب رواج داشت.
آيا اين شركت وعدم ترك آن ونهى از منكر نكردن كار صحيحى بوده؟ واى بر شما كه از عمل شما جگر من سوخت. از شنيدن اين خبرِ وحشتناك دلم گرفت، من اگر بميرم خونم به گردن شماست. سپس از منبر به زير آمد وبه خانه رفت وسخت مريض شد. طبيب از او عيادت كرد وگفت: براى اين مريض تغيير آب وهوا لازم است. او را به باغ سالارى در بيرون شهر منتقل كردند. همان وقت مرتاض هندى به شيراز آمد، مىگفتند متخصّص رمل واُسطرلاب است واحياناً پيشگويى هم مىكند. يكى از تجّار كه از ارادتمندان ميرزا بود نزد مرتاض رفت وگفت : مالالتجارهاى دارم كه به قِران برخورد كرده، مىخواهم ببينم اين قِران از او برطرف مىشود؟
مرتاض ساعتى در انديشه شد، تاجر گفت اگر نمىدانى معطّل نكن! مرتاض گفت: آنچه به زبان گفتى در دلت نيست. تاجر گفت: پس چيست؟ مرتاض گفت : زاهدترين خلق زمانه بيمار است مىخواهى بدانى وضعيّتش به كجا مىكشد، او بيش از شش ماه ميهمان شما نخواهد بود.
اين مرد الهى وعالم عامل كه عمرى را با هواى نفس مبارزه كرده بود با شنيدن خبر گناه دق كرد واز شدّت حسرت واندوه از دنيا رفت.
عالم بىعمل در روايات اسلامى
انس بن مالك گويد پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «مَرَرتُ لَيلَةَ اُسرِىَ بي عَلى اُناسٍ تُقرَضُ شِفاهُهُم بِمَقاريضَ مِن نارٍ فَقُلتُ مَن هؤلاءِ يا جَبرَئيلُ؟ فَقالَ هُم خُطَباءٌ مِن أهلِ الدُّنيا مِمَّن كانوا يَأمُرونَ النّاسَ بِالبِرِّ ويَنسَوْنَ أنفُسَهُم؛ شبى كه مرا به معراج بردند بر گروهى عبور كردم كه لبانشان را با مقراضهاى آتشين مىبريدند. از جبرئيل پرسيدم اينان كيانند؟ گفت: اينان گويندگانىاند از اهل دنيا كه مردم را به كار نيك فرمان مىدادند، ولى خود را فراموش مىكردند».[5]
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ابن مسعود فرمود: «يابنَ مَسعودٍ مَن تَعَلَّمَ العِلمَ وَلَم يَعمَل بِما فيهِ حَشَرَهُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ أعمى؛ اى پسر مسعود، هر كه دانش را فرا گيرد وبه آن عمل نكند خداوند او را روز قيامت نابينا محشور مىكند».[6]
در حديثى از امام على علیه السلام مىخوانيم كه فرمود: «العالِمُ مَن شَهِدَت بِصِحَّةِ أقوالِهِ أفعالُهُ؛ دانشمند كسى است كه كردارش بر درستى گفتارش گواهى دهد».[7]
ودر حديثى فرمود: «لا يَنفَعُ قَولٌ بِغَيرِ عَمَلٍ؛ سخنى كه با عمل همراه نيست سود ندارد».[8]
ودر حديث ديگرى فرمود: «عِلمٌ بِلا عَمَلٍ كَشَجَرٍ بِلا ثَمَرٍ؛ دانشى كه با عمل همراه نيست مانند درختى است كه ميوه ندارد».[9]
-------------------------------------------------------------
[1] . بحارالانوار، ج 77، ص 76
[2] . سوره صافّات، آيه 55.
[3] . الهدى إلى دين المصطفى، ج 1، ص 79.
[4] . تاريخ قرون وسطى، ج 2، ص 250.
[5] . تفسير نور الثّقلين، ج 1، ص 75.
[6] . بحارالانوار، ج 77، ص 100.
[7] . غررالحكم، ص 67.
[8] . همان، ص 848.
[9] . همان، ص 498.