دوست و آيين دوستى

14:57 - 1392/07/29
اسلام دين اعتدال است واز جمله ادلّه حقّانيّت اسلام همين اعتدال است. اغلب مردم يا اهل افراط هستند يا اهل تفريط.

يا اَباذَر، اَلجَليسُ الصّالِحُ خَيرٌ مِن الوَحدَةِ وَالوَحدَةُ خَيرٌ مِن جَليسِ السُّوءِ. وَإملاءُ الخَيرِ خَيرٌ مِن السُّكوتِ وَالسُّكوتُ خَيرٌ مِن إملاءِ الشَّرِّ.
اى ابوذر، همنشين ودوست صالح بهتر از تنهايى است وتنهايى بهتر از همنشين بد است. اينكه انسان چيزى را بگويد وديگران بنويسند بهتر از آن است كه سكوت كند وسكوت بهتر از اين است كه شرّ بگويد وديگران آن را بنويسند.[1]
نور هدايت
اسلام دين اعتدال است واز جمله ادلّه حقّانيّت اسلام همين اعتدال است. اغلب مردم يا اهل افراط هستند يا اهل تفريط. كسانى كه در راه اعتدال قدم برمى‌دارند فراوان نيستند، زيرا خطّ اعتدال مانند پل صراط است كه مى‌گويند از شمشير بُرنده‌تر واز مو نازك‌تر است. ازاين‌رو پيدا كردن آن هم آسان نيست ورهروان جادّه مستقيم اندكند. برخى در امور اجتماعى طرفدار اين مسأله‌اند كه انسان بايد خيلى اجتماعى باشد وبعضى صددرصد با اين نظريّه مخالفت مى‌ورزند وطرفدار انزوا هستند ومى‌گويند انسان در اجتماع آلوده مى‌شود ولذا تشويق به انزوا وگوشه‌گيرى مى‌كنند. برخى ارباب سير وسلوك براى تهذيب نفس ورسيدن به مقام لقاء اللّه وشهود، توصيه به انزوا وگوشه‌گيرى مى‌كنند. لااقل در آغاز كار مى‌گويند سالكان راه بايد منزوى باشند واز اين قبيل جملات، در حالى كه هر دو روش از نظر شرع مقدّس اسلام خالى از اشكال نيست.
از نظر اسلام هم افراط اشكال دارد وهم تفريط. پيامبر صللی الله علیه وآله وسلم در اين حديث راهى ميانه را مطرح مى‌كند ومى‌فرمايد: اى ابوذر، اگر همنشين خوبى يافتى، بى‌ترديد از تنهايى بهتر است واگر همنشين خوبى نيافتى، تنهايى بهتر از دوست بد است.
مى‌دانيم كه انسان روح اجتماعى دارد ونمى‌تواند تنها زندگى كند، زيرا تنهايى باعث وسوسه، افسردگى، خودبرتربينى، سوءِظن وانحرافات فكرى مى‌شود، از سويى اينكه انسان براى فرار از تنهايى به هر كسى پناه ببرد خطرناك است. طبيعت انسان دزد است. يعنى از محيط خودش خصوصآ همنشينانش تأثير مى‌پذيرد ولذا مى‌بينيم كه در بعضى افراد، دوست بر نيمى از شخصيّت او اثر گذارده ودر بعضى بر يك‌سوم ودر بعضى بر تمام شخصيّت. خلاصه درصد تأثيرپذيرى از دوستان در افراد متفاوت است. ولى نكته مهم اين است كه همه افراد مقدارى از شخصيّتشان را از دوستانشان مى‌گيرند.
انسان هميشه در زندگى براى خودش الگوهايى انتخاب مى‌كند واز آنها تأثير مى‌پذيرد. مثلاً براى لباسش، راه رفتنش، اخلاقش، الگويى دارد.
اگر دوست بد باشد، بخشى از شخصيّت انسان بر باد رفته است، حال يك‌درصد وگاهى هم نود درصد. اينكه فرموده‌اند: «فَمَنِ اشتَبَهَ عَلَيكُم أمرُهُ وَلَم تَعرِفُوا دِينَهُ فَانظُرُوا اِلى خُلَطائِهِ»[2]  شاهد بر همين مدّعاست كه شخصيّت انسان با شخصيّت دوست ورفيقش پيوند دارد.
برخى درون خودشان را نشان نمى‌دهند. گاه ممكن است انسان با كسى دَه سال دوست ورفيق و همدم است، امّا نمى‌داند كه باطنش چيست؟ چنين كسانى را بايد از دوستانشان شناخت، زيرا اينان در انتخاب دوست خيلى تودار نيستند. يعنى معمولاً هم‌قماش‌هاى خودشان را انتخاب مى‌كنند.
آيين دوستى
دوستى ورفاقت را مى‌توان يكى از شاخ وبرگ‌هاى درخت اجتماع به حساب آورد كه رنج وتعب را مى‌بَرد، به روح وروان نشاط مى‌بخشد وهنگام گرفتارى بسيارى از مشكلات بدين وسيله حل مى‌شود. اسلام نه‌تنها دوستى ورفاقت با افراد واجد شرايط را تأييد مى‌كند، بلكه ما را به برادرى ودوستى ورفاقت امر فرموده است. در حديثى اميرمومنان على علیه السلام فرمود: «عَلَيکَ بِاِخوانِ الصِّدقِ فَاَكثِر مِن اِكتِسابِهِم فإنَّهُم عِدَّةٌ عِندَ الرَّخاءِ وَجُنَّةٌ عِندَ البَلاءِ؛ بر شما باد به دوستان وبرادران راستين ودر طلب چنين دوستان زياد بكوش، چرا كه آنان در هنگام گرفتارى وشدايد ياران تواند».[3]
از على علیه السلام پرسيدند: «عَن أفضلِ عيشِ الدُّنيا فَقالَ: سَعَةُ المَنزِلِ وَكَثرَةُ المُحِبّينِ؛ بهترين لذّت زندگى دنيا چيست؟ فرمود: منزل وسيع ودوستان فراوان».[4]
3. و در حديثى فرمود: «جمع خَير الدُّنيا وَالآخِرَةِ في كِتمانِ السِّرِّ وَمُصادَقَةِ الاَخيارِ : خير دنيا وآخرت در دو چيز جمع شده است: كتمان وپوشش اسرار وبا خوبان رفاقت ودوستى كردن».[5]
آداب دوستى
در حديثى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اِذا آخَى اَحَدُكُم رَجُلاً فَليَسألهُ عَن اِسمِهِ وَاِسمِ اَبيهِ وَقَبيلَتِهِ وَمَنزِلِهِ فإنَّهُ مِن واجِبِ الحَقِّ وَصافِى‌الإخاءِ؛ هرگاه كسى از شما با كسى برادرى ودوستى برقرار كند، لازم است كه از اسم آن دوست وپدر وقبيله وخويشاوندان ومنزل او بپرسد. اين آيين از ضروريات وصفاى برادرى است».[6]
آزمايش دوستان
در حديثى امام صادق علیه السلام فرمود: «لا تَسِمِ الرَّجُلَ صَديقاً سِمَةً مَعروفَةً حَتّى تَختَبِرَهُ بِثَلاثٍ تُغضِبُهُ فَتَنظُرَ غَضَبَهُ مِن الحَقِّ اِلَى الباطِلِ وَعِندَ الدّينارِ وَالدِّرهَمِ وَحَتّى تُسافِرَ؛ كسى را دوست رسمى خود به حساب نياور، مگر آنكه او را به سه چيز بيازمايى : به غضب درآور تا ببينى خشم او را از حق به باطل مى‌بَرد، با پول امتحان كن، با او مسافرت كن».[7]
 دوست يا نشان فضيلت ورذيلت
حضرت سليمان فرمود: «لا تَحكُمُوا عَلى رَجُلٍ بِشَىْءٍ حَتّى تَنظُروا اِلى مَن يُصاحِبُ فإنَّما يُعرَفُ الرَّجُلُ بِاَشكالِهِ وَأقرانِهِ وَيُنسَبُ اِلى اَصحابِهِ وَأخدانِهِ؛ درباره نيكى وبدى كسى قضاوت نكنيد تا دوستانش را ببينيد، زيرا آدمى با نزديكانش شناخته مى‌شود وبه صفات كسانى وصف مى‌شود كه با آنها همنشين ودوست است».[8]
تأثير خلق وخوى دوست
خوى وخلق دوستان چنان در انسان اثر مى‌گذارد كه مى‌توان آن را از فراگيرى‌هاى ناخودآگاه به حساب آورد. روى همين اصل پيشوايان ما را از مصاحبت ودوستى با افراد ناپاك برحذر داشته‌اند.
اميرمومنان على علیه السلام فرمود: «لا تَصحَبِ الشِّرِّيرَ فإنَّ طَبعَکَ يَسرِقُ مِن طَبعِهِ شَرّاً وَاَنتَ لا تَعلَمُ؛ از رفاقت وهمنشينى با مردم شرور بپرهيز، زيرا طبع تو ناخودآگاه بدى وناپاكى را از طبع منحرف او مى‌دزدد وتو بى‌خبرى».[9]
در حديث ديگرى امام صادق علیه السلام در اين باره فرمود: «مَن يَصحَبَ صاحِبَ السُّوءِ لا يَسلَم؛ هر كه با رفيق بد رفاقت ودوستى كند سالم نمى‌مانَد» وسرانجام ناپاكى دامانش را مى‌گيرد.[10]
دوستى ودشمنى در مرز مصلحت
دوستى با دوستان ودشمنى با دشمنان هميشه به يك وضعيّت نمى‌مانَد. تجربه نشان داده كه گاه دوست لباس دشمنى به تن كرده ودوستى ومحبّت‌ها را از ياد مى‌بَرد وگاهى دشمن دست از دشمنى برداشته وراه دوستى پيش مى‌گيرد واز عداوت خود پشيمان مى‌شود. ازاين‌رو بر مسلمان لازم است كه حدّ اعتدال را از دست نداده وميانه‌روى را مرز دوستى با دوستان ودشمنى با دشمنان قرار دهد. اميرمومنان على علیه السلام در اين باره فرمود: «أحبِب حَبيبِکَ هَوناً ما عَسى أن يَكونَ بِغَيضَکَ يَوماً ما وَأبغِض بِغَيضَکَ هَوناً ما عَسى أن يكونَ حَبيبَکَ يَوماً ما؛ با دوستان خود چنان دوستى كن كه بيرون از مرز وحدّ دوستى نباشد، زيرا ممكن است او روزى دشمن تو شود وبه مخالفت با تو برخيزد وبى‌مهرى تو در مورد دشمن از مرز مدارا خارج نباشد، زيرا ممكن است آن تيرگى از ميان برود ودشمنى به محبّت مبدّل شود».[11]
يكى از علّت‌هاى امتحان دوست كه پيشتر بيان شد، شايد اين باشد كه انسان دچار دوست نادان نشود، زيرا تحمّل ناراحتى وملالت خاطر از دوست نادان چنان سخت است كه گاهى خسارت‌هاى جبران‌ناپذيرى به بار مى‌آورَد.
دشمن دانا بلندت مى‌كند بر زمينت مى‌زند نادان دوست
در روايات نيز به اين موضوع اشاره شده است، از جمله در حديثى امام على علیه السلام فرمود: «صَديقُ الأحمَقِ في تَعَبٍ؛ آن كه رفيق نادان ودوست احمق دارد پيوسته در رنج وناراحتى است».[12]
و در حديث ديگرى فرمود: «يا بُنَىَّ إيّاکَ وَمُصادَقَةَ الأحمَقِ فإنَّهُ يُريدُ أن يَنفَعَکَ فَيَضُرُّکَ؛ فرزندم، از دوستى ورفاقت با نادان برحذر باش، زيرا او مى‌خواهد به تو نفعى برساند، ولى زيانش به تو مى‌رسد».[13]
 داستان قنبر غلام على علیه السلام
روزى قنبر خدمتگزار على علیه السلام به مجلس يكى از مردان متكبّر وتجاوزكار وارد شد. در محضرش جمعى نشسته بودند، از جمله مرد كوته‌فكر وكم‌تشخيص كه خود را از شيعيان ثابت‌قدم على علیه السلام مى‌دانست.
هنگامى كه قنبر وارد مجلس شد او براى احترام قنبر وبه پاس مقام شامخ على علیه السلام از جا برخاست ومقدم او را گرامى شمرد. مرد متكبّر از اين كار خشمگين شدوگفت:آيادرمحضرمن براى وروديك فردخدمتگزاربرمى‌خيزى؟
آن مرد به جاى آنكه سكوت كند وبر جاى خود بنشيند وبه خشم تجاوزكار متكبّر پايان دهد جوابى داد كه خشم او را تشديد كرد. گفت: چرا به احترام قنبر برنخيزم؟ او به‌قدرى بزرگوار وشريف است كه فرشتگان بال‌هاى خود را براى وى مى‌گسترانند وقنبر روى بال ملائكه راه مى‌رود.
اين اظهار دوستى نابجا وبى‌مورد، چنان مرد متكبّر را خشمناك كرد كه از جاى خود برخاست وبه قنبر ناسزا گفت. به علاوه وى را تهديد كرد كه اين ماجرا بايد پنهان بماند وكسى از كتك زدن ودشنام دادن من باخبر نشود.
طولى نكشيد آن شيعه وقت‌نشناس وكوته‌فكر بر اثر مارگزيدگى بسترى شد. على 7 به عيادتش رفت واز فرصت استفاده كرد وفرمود: اگر مى‌خواهى خداوند تو را عافيت دهد بايد متعهّد شوى كه از اين پس در مورد ما ودوستان ما اظهار علاقه ومحبّت بى‌مورد نكنى ودر محضر دشمنان موجبات زحمت وآزار ما وياران ما را فراهم نياورى.[14]
نشانه‌هاى دوست
در حديثى امام صادق علیه السلام براى دوست نشانه‌هايى بيان فرموده است: «لا تَكونُ الصَّداقَةُ اِلّا بِحُدودِها فَمَن كانَت فيهِ هذِهِ الحُدودُ أو شَيءٌ مِنها فَانسِبهُ اِلَى الصَّداقَةِ وَ مَن لَم يَكُن فيهِ شَيءٌ مِنها فَلا تَنْسِبْهُ اِلى شَيءٍ مِنَ الصَّداقَةِ. فَاَوَّلَها: أن تَكونَ سَريرَتُهُ وَعَلانِيَتُهُ لَکَ واحِدَةٌ. وَالثّاني: أن يَرى زَينَکَ زَينَهُ وَشَينَکَ شَينَهُ. وَالثّالِثَةُ: أن لا تُغَيِّرُهُ عَلَيکَ وِلايَةٌ وَلا مالٌ. وَالرّابِعَةُ: أن لا تَمنَعَکَ شَيئاً تَنالُهُ مَقدِرَتُهُ. وَالخامِسَةُ: وَ هِىَ تَجمَعُ هذِهِ الخِصالَ أن لا يُسلِمَکَ عِند النَكَباتِ؛ دوستى جز با حدود وشرايطش امكان‌پذير نيست. هر كه اين حدود يا بخشى از آن در او باشد او را دوست بدان وهر كه هيچ‌يك از اين شرايط در او نيست چيزى از دوستى در او نيست :
1. باطن وظاهرش براى تو يكى باشد.
2. زينت وآبروى تو را زينت وآبروى خود بداند وعيب وزشتى تو را عيب وزشتى خود ببيند.
3. مقام ومال، وضع ورفتار او را در مورد تو تغيير ندهد.
4. آنچه را در قدرت دارد از تو مضايقه نكند.
5. شرط پنجم كه جامع همه اين صفات است آن است كه تو را هنگام پشت كردن روزگار رها نكند».[15] 

بيا كه ز جان دوستدار هم باشيم بى‌بذل دوستى ومهر با كرم باشيم
بيا بيا كه ز صدق وصفاى يكديگر برى ز محنت وعارى ز درد وغم باشيم
بيا بيا كه نگوييم جز حقيقت را به راستى به بر خلق محترم باشيم
بيا بيا كه نگوييم جز حقيقت را چه حاجت است كه در فكر مدح وذم باشيم
زمانه بيش وكمش در خور تألّم نيست بيا كه فارغ از اندوه بيش وكم باشيم
بيا كه كعبه مقصود ماست مهر ووداد چو عاكفان همه دم گرد اين حرم باشيم[16]
 
دوستى در سخنان امام على علیه السلام
«يا بُنَىَّ ايّاکَ وَمُصادَقَةَ الأحمَقِ فإنَّهُ يُريدُ أن يَنفَعَکَ فَيَضُرُّکَ. وَايّاکَ وَمُصادَقَةَ البَخيلِ فإنَّهُ يَقعُدُ عَنکَ أحوَجَ ما تَكونُ إلَيهِ. وَاِيّاکَ وَمُصادَقَةَ الفاجِرِ فإنَّهُ يَبيعُکَ بالتافِهِ وَإيّاکَ وَمُصادَقَةَ الكَذّابِ فإنَّهُ كالسَّرابِ يُقَرِّبُ عَلَيکَ البَعيدَ وَيُبَعِّدُ عَلَيکَ القَريبَ؛ فرزندم، از دوستى با احمق برحذر باش، چرا كه مى‌خواهد به تو سود رساند امّا زيان مى‌رسانَد. از دوستى با بخيل بپرهيز، زيرا هنگامى كه به او نيازمندى از تو رويگردان مى‌شود. از دوستى با گناهكار دورى كن، چرا كه تو را به اندك چيزى مى‌فروشد. از دوستى با دروغ‌پرداز خوددارى كن، چرا كه همچو سراب است، دور را به تو نزديك ونزديك را دور نشان مى‌دهد».[17]
 
«اُبذُل لِصَديقِکَ كُلَّ المَوَدَّةِ وَلا تَبذُل لَهُ كُلَّ الطُّمَأنِينَةِ وَاعْطِهِ المُواساةَ وَلا تُفضِ اِلَيهِ بكُلِّ الأسرارِ؛ تمام مهر ومحبّت را به دوستت ببخش، امّا همه اطمينان واعتمادت را به او وامگذار ومواسات وبرادريت را به او عطا كن، ولى اسرارت را براى او فاش مساز».[18]
«لا يَكونُ الصَّديقُ صَديقاً حَتّى يَحفَظَ صَديقُهُ في غَيبَتِهِ وَ عِندَ نَكبَتِهِ وَبَعدَ وَفاتِهِ في تَرِكَتِهِ؛ دوست، دوست نيست مگر آنكه در غياب وگرفتارى رفيقش، شرايط دوستى را حفظ كند وپس از مرگش نسبت به ورثه‌اى كه گذاشته در دوستى وفادار بماند».[19]
«صَديقُکَ مَن نَهاک وَعَدُوُّکَ مَن أغراکَ؛ دوست تو كسى است كه تو را از زشتى‌ها باز دارد ودشمن تو كسى است كه تو را بفريبد».[20]
به هر حال ما بايد در انتخاب دوست سختگير باشيم. البتّه نه چندان كه بدون دوست بمانيم ونه چندان كه هر كسى را در محيط فكر وزندگى خودمان دخالت بدهيم، بلكه بايد كسانى را برگزينيم كه ديدنشان ما را به ياد خدا بيندازد، ما را دعوت به تقوا واطاعت از خدا وتلاش براى رضاى حق كند.
امّا در مورد سخن گفتن وسكوت، در اين حديث از آن تعبير به «املاء» شده است. به نظر مى‌رسد كه ظاهرآ «املاء» خصوصيّتى ندارد (املاء اين است كه كسى بگويد وديگرى آن را بنويسد). البتّه ممكن است در فارسى معناى ديگرى داشته باشد.
حال طبق اين حديث شريف، حضرت مى‌فرمايد: انسان خيرى را بگويد وديگران آن را بنويسند بهتر از آن است كه سكوت كند، ولى مى‌فرمايد همين سكوت بهتر از اين است كه شرّ بگويد.
اكنون اين سؤال مطرح است كه سكوت خوب است يا سخن گفتن؟
در جواب مى‌گوييم: همان‌گونه كه انسان را مواخذه مى‌كنند چرا گفتى؟
انسان را مواخذه مى‌كنند كه چرا در جاى خودش سخن نگفتى؟ بنابراين بايد اين مطلب را كه «هر سخن جايى وهر نكته مكانى دارد» رعايت كرد وسنجيده وبر اساس فكر ورضاى خدا سخن گفت.

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------
[1] . بحارالانوار، ج 77، ص 84
[2] . شيخ صدوق، صفات الشيعه، ص 6 ؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 265.
[3] . صدوق، امالى، ص 380، ح 483.
[4] . كافى، ج 6، ص 526، ح 5.
[5] . بحارالانوار، ج 73، ص 178، ح 17.
[6] . بحارالانوار، ج 73، ص 166، ح 30.
[7] . همان، ص 180، ح 28.
[8] . همان، ص 188، ح 17.
[9] . شرح نهج‌البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 272، ح 147.
[10] . صدوق، خصال، ص 169، ح 222.
[11] . نهج‌البلاغه، حكمت 268.
[12] . عيون الحكم والمواعظ، ص 302.
[13] . نهج البلاغه، حكمت 38.
[14] . گفتار فلسفى جوان، ج 2، ص 334.
[15] . كافى، ج 2، ص 639.
[16] . واعظ اجتماع، ص 130.
[17] . نهج البلاغه، حكمت 38.
[18] . دستور معالم الحكم، ص 70.
[19] . دستور معالم الحكم، ص 75.
[20] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 305.

انوار هدایت