دوگانگى شخصيّت

15:17 - 1392/07/29
چهره نشانه درون است وزبان حاكى از درون. هر كه داراى دوگانگى شخصيّت باشد آن هم دو شخصيّت متضاد، منافق است.

يا اَباذَر، مَن كانَ ذا وَجهَينِ وَلِسانَينِ فِى‌الدُّنيا فَهُوَ ذُو لِسانَينِ فِى‌النّارِ
اى ابوذر، هر كه در اين دنيا دوچهره ودو زبان باشد در آتش هم دو زبان است.[1]
نور هدايت
درباره دوگانگى شخصيّت ونفاق، روايات بسيارى وارد شده، زيرا چهره نشانه درون است وزبان حاكى از درون. هر كه داراى دوگانگى شخصيّت باشد آن هم دو شخصيّت متضاد، منافق است. اساس اسلام توحيد است ولذا در شخصيّت هم بايد وحدت شخصيّت باشد.
در يك جمله، انسان بايد همانى باشد كه است، نه اينكه هر زمانى ولحظه‌اى خودش را در چهره‌اى ولباسى وزبانى نشان بدهد، بلكه بايد يگانگى ووحدت بر وجود انسان حاكم باشد. يعنى داراى يك چهره ويك شخصيّت باشد. از نظر اجتماعى هم بزرگ‌ترين دردسرها وبدبختى‌ها از ناحيه همين افراد دامنگير جامعه مى‌شود، زيرا با هر دسته‌اى كه نشست وبرخاست كنند هم‌رنگ همان دسته مى‌شوند. هرگاه با عدّه‌اى از مردم باشند «(قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ)[2] ؛ مى‌گويند: ما با
شماييم» وچون سراغ گروهى ديگر مى‌روند مى‌گويند ما با شما هستيم، «(إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ)؛ ما فقط (آنها را) ريشخند مى‌كنيم».[3]
اين انسان‌هاى منافق سبب مى‌شوند كه وضع جامعه به هم ريخته واوضاع خطرناك وناپايدارى به وجود بيايد. مسأله نفاق ومنافق بسيار مهم است ومهم‌تر اينكه چرا انسان دوچهره مى‌شود؟
دوگانگى شخصيّت سرچشمه‌هاى مختلفى دارد، از جمله :
1. كمبود شخصيّت
اين همان چيزى است كه از آن به «احساس عقده حقارت» تعبير مى‌كنند. برخى شخصيّت درونى ندارند وهرجا مى‌روند رنگ همان‌جا را مى‌گيرند، زيرا از خودشان اصالت واستقلال ندارند. ولى برخى بااصالت وشخصيّت‌اند، هر جا كه باشند شخصيّت مستقلّ خود را نشان مى‌دهند وهيچ احساس كمبود نمى‌كنند. آنها بر اساس همان شخصيّت مستقلّى كه دارند حرف مى‌زنند وچهره حقيقى خود را نشان مى‌دهند.
كسانى كه اين‌گونه نباشند هر جا بروند از همه وحشت دارند، مانند آن بى‌اصالت‌هايى كه وقتى از كشور خارج مى‌شوند وبه مراكز امريكايى واروپايى مى‌روند ناگهان چهره عوض مى‌كنند وبراى خودشان هيچ شخصيّتى قائل نيستند ورنگ همان‌جا را به خود مى‌گيرند.
2. عدم قناعت
برخى از نظر شخصيّت مستقل‌اند امّا به خودشان قانع نيستند، بلكه مى‌خواهند مثل ديگران باشند. چنين كسى مى‌خواهد مثل ديگرى گام بردارد، امّا راه رفتن خودش را هم فراموش مى‌كند. براى اينكه خداوند هر كسى را به گونه‌اى ساخته است ومن هم بايد همانى باشم كه هستم وهمان را پرورش بدهم. بنابراين بهتر آن است كه انسان سرمايه‌هاى وجود خود را پرورش دهد واگر خداوند او را براى هر رشته‌اى كه ساخته، همان را در خودش بپرورَد وهمان را تعقيب كند ومصداق ضرب‌المثل معروف نشود كه زاغ مى‌خواست راه رفتن كبك را ياد بگيرد، راه رفتن خودش را هم فراموش كرد.
3. تحميل از سوى اجتماع
گاهى دوگانگى شخصيّت از بيرون به انسان تحميل مى‌شود. مثلاً جامعه در اوضاعى به سر مى‌بَرد كه انسان نمى‌تواند آزادانه آنچه هست باشد وآنچه هست نشان بدهد، ناچار در درون چيزى هست، امّا در بيرون چيز ديگرى مى‌شود، چون شخصيّت ذاتى‌اش را نمى‌تواند نشان بدهد.
4. سودجويى
گاهى برخى انسان‌هاى سودجو براى اينكه منافعشان تأمين شود به هر دسته‌اى كه مى‌رسند خود را جزءِ همان دسته جا مى‌زنند تا از آنها سود ببرند. قرآن مى‌فرمايد: «(فَإِنْ كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَاللَّهِ قَالُوا أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ)؛ اگر فتح وپيروزى نصيب شما شود، (براى گرفتن غنيمت) مى‌گويند: مگر ما با شما نبوديم؟ (پس ما نيز در افتخارات وغنائم شريكيم)».[4]
ودر ادامه آيه مى‌فرمايد: «(وَإِنْ كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيكُمْ)؛ واگر بهره‌اى نصيب كافران شود، به آنان مى‌گويند: مگر ما شما را به مبارزه وتسليم نشدن در برابر مؤمنان تشويق نمى‌كرديم؟».
ما شما را نصيحت مى‌كنيم كه به ميدان نرويد، چون اسباب شكست است يا وقتى پيروز مى‌شوند مى‌گويند: ما در پشت جبهه همراه شما بوديم. خلاصه براى اينكه منافعشان را تأمين كنند هر روز با گروهى‌اند ودسته‌اى.
5. ضعف وناتوانى
برخى كه ضعيف وناتوانند، معمولاً صراحت وشجاعت هم ندارند، زيرا شجاعت وصراحت ويك چهره بودن از اوصاف كسانى است كه قوى باشند.
6. نداشتن يك خط وفكر ومكتب
كسى كه بى‌خط است هر جا رود به رنگ همان‌جا درمى‌آيد، ولى كسى كه صاحب خطّى بوده ومبنا ومكتبى داشته باشد منافق نمى‌شود.
از جمله آثار وعواقب دوچهرگى اين است كه انسان گرفتار يك سلسله از گناهان مى‌شود، زيرا انسان دوچهره بايد دروغ بگويد تا بتواند هر دوچهره‌اش را حفظ كند. به عبارت صحيح‌تر، بايد خائن، كذّاب، چاپلوس، رياكار و متظاهر باشد وديگر صفات ناپسند كه از حوصله بحث ما خارج است.
 
انواع دورويى :
1. دورويى نزد مردم
دورويى نزد مردم اين است كه «(وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ)؛ وهرگاه افراد باايمان را ملاقات مى‌كنند، مى‌گويند: «ما ايمان آورده‌ايم!» ولى هنگامى كه با شيطان‌ها (وهم‌كيشان) خود خلوت مى‌كنند، مى‌گويند: «ما با شماييم! ما فقط (آنها را) استهزا مى‌كنيم!».[5]
2. دورويى نزد خدا
دوچهرگى نزد خدا اين است كه انسان گاهى در مقام عبادت واطاعت الهى برمى‌آيد و «(إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعِينُ)؛ تو را مى‌پرستيم واز تو يارى مى‌جوييم».[6]
مى‌گويد: خدايا تكيه‌گاه وپشتيبان من فقط تويى، ولى در مقام عمل به تنها چيزى كه تكيه واعتماد ندارد خداوند متعال است وبندگى تنها كسى را كه به‌جا نمى‌آورَد خداست. از سويى دم از اسلام وقرآن مى‌زند و ـ العياذ باللّه ـ در مقام عمل، يعنى به دوراهى‌ها كه مى‌رسد تقوا را فراموش مى‌كند. يعنى اين آدم به خدا هم دروغ مى‌گويد. مثلاً در تشهّد مى‌گويد: أشهَدُ أن لاَإله‌إلّااللّه وباز تأكيد مى‌كند كه وَحْدَهُ لاَ شَرِيکَ لَهُ وچندين بار پشت سر هم تكرار مى‌كند، ولى در مقابل غيرخدا سجده مى‌كند ومقدّراتش را در دست ديگران مى‌داند وبراى جلب رضايت مردم، خدا را به خشم مى‌آورَد.
قرآن مى‌گويد: «(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ)؛ آيا مردم را به نيكوكارى فرمان مى‌دهيد» ولى «(تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ)؛ خود را فراموش مى‌كنيد»[7]  چرا آنچه را كه
مى‌گوييد خودتان عمل نمى‌كنيد (لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؟
3. دورويى نزد خودشان
يعنى آدم دوچهره به خودش هم دروغ مى‌گويد ونتيجه دوگانگى شخصيّت ودورويى همين است. فراموش نمى‌كنم كه سازمان امنيّت (ساواك)، رئيس قلدر ومعروفى داشت كه عاقبت در سانحه سقوط بالگرد كشته شد. يك بار ما را از قم به تهران بردند. در اتاقش تشكيلات عجيبى بود، در بالاى اتاقش چراغ قرمز كار گذاشته بود وهمين كه من را ديد در همان لحظه اوّل دورويى خودش را ظاهر كرد. گفت: شنيده‌ام آدم باسوادى هستى، ولى مى‌خواهم با شما پوست‌كنده صحبت كنم. اوّل خودم را معرّفى مى‌كنم. من درويش هستم ودم از مولا مى‌زنم وهر چه هم خواستم از او گرفته‌ام وايمانم از شما ضعيف‌تر نيست. بعد ادامه داد اين از نظر ايمانم، ولى از نظر علاقه‌اى كه به شخص شاه دارم اگر يك ميليون انسان را به گلوله ببندم هيچ پروايى ندارم.
اينها اين‌قدر بدبخت وبينوا هستند. اگر انسان يك خطّ مكتبى داشت بايد آن خط را در همه‌جا داشته باشد واگر هم ندارد، چرا به خودش وبه خدا وبه مردم دروغ مى‌گويد؟ آيا علّتش جز ناتوانى وضعف نفس اوست؟
اكنون ممكن است اين سؤال مطرح شود كه انسان چگونه خودش را از دوگانگى شخصيّت نجات دهد؟ در جواب مى‌گوييم: بهترين كار اين است كه اعتماد وتكيه‌گاه انسان فقط خدا باشد. در اين صورت متوجّه مى‌شود كه بندگان خدا چيزى نيستند كه او بخواهد برايشان چهره عوض كند، چون وقتى كه نظرش به خداست، ديگر مردم مبدأ سود وزيان نخواهند بود وسود وزيان در دست خداست. عزّت وذلّت هم در دست خداست. پيروزى وشكست هم در دست خداست. دست اين بندگان نيست كه من بخواهم به‌خاطرشان هر روز خودم را در چهره دلخواه آنان قرار بدهم وخودم را عوض كنم.
بنابراين تقويت مبانى توحيد، ايمان وعشق به خدا، قلب را از مهر او لبريز كردن وسر تا پا به وجود او محبّت داشتن، از جمله عواملى است كه باعث مى‌شود نفاق ودوگانگى شخصيّت را از انسان دور كند، چرا كه عامل مهمّ پيدايى آن دورى از خداوند است. ما هر چه تحقيق كنيم مى‌بينيم ريشه تمام خوشبختى‌ها معرفت وعشق به خداست. خميرمايه تمام افتخارات ومايه همه آرامش‌ها، به خدا دل بستن واز غير او دل كندن است. تعبير جالبى دارد آن شاعر كه مى‌گويد: اين قلبى كه در سينه من است اگر براى تو نتپد وحركت نكند به چه كار مى‌آيد واگر اين جان فداى تو نشود براى من چه ارزشى دارد. وقتى انسان به اين مرحله رسيد محال است كه منافق شود.
 
سرچشمه نفاق ونشانه‌هاى منافقان
نفاق در اسلام از زمانى به وجود آمد كه پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم به مدينه هجرت كرد وپايه‌هاى اسلام قوى وپيروزى آن آشكار شد. وگرنه در مكّه تقريباً منافقى وجود نداشت، زيرا مخالفان قدرتمند هر چه مى‌خواستند آشكارا بر ضدّ اسلام مى‌گفتند وانجام مى‌دادند واز كسى پروا نداشتند ونياز به كارهاى منافقانه نبود. امّا هنگامى كه نفوذ وگسترش اسلام در مدينه، دشمنان را در ضعف وناتوانى قرار داد ديگر اظهار مخالفت به‌طور آشكار دشوار وگاه غيرممكن بود. لذا دشمنان شكست‌خورده براى ادامه برنامه‌هاى تخريبى خود تغيير چهره داده، ظاهراً به صفوف مسلمانان پيوستند، ولى در خفا به اعمال خود ادامه مى‌دادند.
اصولاً طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى چشمگيرى با صفوف منافقان روبه‌رو خواهد شد ودشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه‌گر مى‌شوند واز اينجاست كه مى‌توان فهميد چرا آيات مربوط به منافقين در مدينه نازل شده است، نه در مكّه.
اين نكته نيز مهم است كه موضوع نفاق ومنافقان مخصوص عصر پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم نبود، بلكه هر جامعه‌اى خصوصآ جوامع انقلابى با آن روبه‌رو هستند؛ به همين دليل، بايد تحليل‌ها وموشكافى‌هاى قرآن را روى اين موضوع، نه به‌عنوان يك مسأله تاريخى، بلكه يك مسأله مورد نياز فعلى، مورد بررسى دقيق قرار داد واز آن براى مبارزه با روح نفاق وخطوط منافقان در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت. همچنين بايد نشانه‌هاى آنها را كه قرآن به‌طور گسترده بازگو كرده است، دقيقاً شناخت واز طريق اين نشانه‌ها به خطوط ونقشه‌هاى آنها پى برد.
نكته مهمّ ديگر اينكه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است، چرا كه از يك‌سو شناخت آنها غالباً آسان نيست واز سوى ديگر، دشمنان داخلى‌اند وگاه چنان در تار وپود جامعه نفوذ مى‌كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است واز سوى سوم، روابط مختلف آنها با ساير اعضاى جامعه كار مبارزه با آنها را دشوار مى‌سازد.
بدين‌رو اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده ونيز به همين دليل قرآن سخت‌ترين حملات خود را متوجّه منافقان ساخته است.
نشانه‌هاى منافق
از مجموع آيات 5 تا 8 سوره منافقون، نشانه‌هاى متعدّدى براى منافقان استفاده مى‌شود كه در يك جمع‌بندى مى‌توان آنها را در ده نشانه خلاصه كرد :
1. دروغگويى صريح وآشكار.
2. استفاده از سوگندهاى دروغين براى گمراه ساختن مردم.
3. عدم درك واقعيّات بر اثر رهاكردن آيين حق بعد از شناخت آن.
4. داشتن ظاهرى آراسته وزبانى چرب، على‌رغم تهى بودن درون وباطن.
5. بيهودگى در جامعه وعدم انعطاف در مقابل حق، همچون يك قطعه‌چوب خشك.
6. بدگمانى وترس ووحشت از هر حادثه وهر چيز به علّت خائن بودن.
7. حق را به ريشخند گرفتن.
8. فسق وگناه.
9. خود را مالك همه چيز دانستن وديگران را نيازمند به خود پنداشتن.
10. خود را عزيز وديگران را ذليل تصوّر كردن.
بى‌شك نشانه‌هاى منافق منحصر به اينها نيست ودر آيات ديگر قرآن وروايات اسلامى ونهج‌البلاغه نشانه‌هاى متعدّد ديگرى براى آنها ذكر شده است وحتّى در معاشرت‌هاى روزمرّه مى‌توان به اوصاف وويژگى‌هاى ديگرى در آنها پى برد، ولى آنچه در آيات سوره منافقون آمده، بخش مهمّى از اين اوصاف است.
حضرت اميرمؤمنان على علیه السلام در بخشى از خطبه 194 نهج البلاغه كه در وصف منافقان است مى‌فرمايد: «اى بندگان خدا، شما را به تقوا سفارش مى‌كنم واز منافقان برحذر مى‌دارم، چرا كه آنها گمراه وگمراه‌كننده، خطاكار وغلط اندازند. هر روز به رنگ تازه‌اى درمى‌آيند وبه قيافه‌ها وزبان‌هاى مختلف خودنمايى مى‌كنند. از هر وسيله‌اى براى فريفتن ودر هم شكستن شما بهره مى‌گيرند ودر هر كمينگاهى به كمين شما نشسته‌اند.
بدباطن وخوش‌ظاهرند وپيوسته مخفيانه براى فريب مردم گام برمى‌دارند واز بيراهه‌ها حركت مى‌كنند.
گفتارشان به‌ظاهر شفابخش، امّا كردارشان دردى است درمان‌ناپذير.
بر رفاه وآسايش مردم حسد مى‌ورزند واگر كسى گرفتار بلايى شود خوشحالند.
همواره اميدواران را مأيوس مى‌كنند وهمه‌جا آيه يأس مى‌خوانند.
آنها در هر راهى كشته‌اى دارند وبراى نفوذ در هر دلى راهى وبراى هر مصيبتى اشكى ساختگى مى‌ريزند.
مدح وثنا به يكديگر قرض مى‌دهند واز يكديگر انتظار پاداش دارند.
بر تقاضاهاى خود اصرار مى‌ورزند ودر ملامت پرده‌درى مى‌كنند وهرگاه حكمى كنند از حد مى‌گذرند.
در برابر هر حقّى باطلى ساخته، در مقابل هر دليلى شبهه‌اى، براى هر زنده‌اى عامل مرگى، براى هر درى كليدى وبراى هر شبى چراغى تهيّه ديده‌اند.
براى رسيدن به مطامع خويش وگرمى بازار خود وفروختن كالا به گران‌ترين قيمت، تخم يأس در دل‌ها مى‌پاشند.
باطل خودراشبيه حق جلوه مى‌دهندودرتوصيف‌ها راه فريب پيش مى‌گيرند.
طريق وصول به خواست خود را آسان وطريق خروج از دامشان را تنگ وپرپيچ وخم جلوه مى‌دهند، آنها دارودسته شيطان وشراره‌هاى آتش دوزخند. چنانكه خداوند فرموده است: «آنان حزب شيطانند، بدانيد حزب شيطان زيانكارند».[8]
خطر منافقان
منافقان خطرناك‌ترين افراد هر اجتماع‌اند، زيرا :
1. در درون جامعه زندگى مى‌كنند واز تمام اسرار باخبرند.
2. شناختن آنها هميشه كار آسانى نيست وگاه خود را چنان در لباس دوست نشان مى‌دهند كه انسان باور نمى كند.
3. چون چهره اصلى آنها براى بسيارى از مردم ناشناخته است درگيرى مستقيم ومبارزه صريح با آنها كار مشكلى است.
4. آنها پيوندهاى مختلفى با مؤمنان دارند (پيوندهاى سببى ونسبى وغير اينها) ووجود همين پيوندها مبارزه با آنها را پيچيده‌تر مى‌سازد.
5. آنها از پشت خنجر مى‌زنند وضرباتشان غافلگيرانه است.
اين جهات وجهات ديگرى سبب مى‌شود كه آنان خسارت‌هاى جبران‌ناپذيرى براى جوامع به بار آورند؛ به همين دليل براى دفع شرّ آنها بايد برنامه‌ريزى دقيق ووسيعى داشت.
در حديثى آمده است كه پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «اِنّى لا أخافُ عَلى اُمَّتي مُومِناً وَلا مُشرِكاً اَمّا المُومِنُ فَيَمنَعُهُ اللّهُ بِايمانِهِ وَاَمّا المُشرِکُ فَيَقْمَعُهُ اللّهُ بِشِركِهِ وَلـكِنّي أخافُ عَلَيكُم كُلَّ مُنافِقٍ عالِمِ اللِّسانِ يَقولُ ما تَعرِفُونَ وَيَفعَلُ ما تُنكَرُونَ؛ من بر اُمّتم نه از مومنان بيمناكم، نه از مشركان، چرا كه مومن ايمانش مانع ضرر اوست ومشرك را خداوند به سبب شركش رسوا مى‌كند، ولى من از منافق بر شما مى‌ترسم كه از زبانش علم مى‌ريزد (ودر قلبش كفر وجهل است) سخنانى مى‌گويد كه براى شما دلپذير است، امّا كارهايى (در پنهانى) مى‌كند كه زشت وناپسند است».[9]
نشانه‌هاى منافقان در روايات
در حديثى امام على علیه السلام فرمود: «لِلمُنافِقينَ عَلاماتٌ يُعرَفُونَ بها، تَحِيَّتُهُم لَعنَةٌ وَطَعامُهُم تُهمَةٌ وَغَنيمَتُهُم غَلُولٌ. لا يَعرِفُونَ المَساجِدَ اِلّا هَجراً وَلا يَأتُونَ الصَّلاة اِلّا دُبُراً مُستَكبِرونَ لا يَألَفُونَ وَلا يُولَفُونَ خُشُبٌ بالليل صُخُبٌ بِالنَّهارِ؛ براى منافقان نشانه‌هايى است كه به آنها شناخته مى‌شوند: سلامشان نفرين است وخوراكشان تهمت وارمغانشان خيانت. مساجد را نمى‌شناسند، مگر متروكه‌اى ونماز را به‌جا نمى‌آورند مگر در آخر وقت، تكبّر مى‌ورزند. نه با كسى خو مى‌گيرند ونه كسى با آنها خو مى‌گيرد، شب وروز خوابند همچون چوب افتاده‌اى».[10]
در حديثى از امام صادق علیه السلام نقل شده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «ثَلاثٌ مَن كُنَّ فِيهِ كانَ منافِقاً وَاِن صامَ وَصَلّى وَزَعَمَ أَنَّهُ مُسلِمٌ: مَن إذا ائتُمِنَ خانَ وَإذا حَدَّثَ كَذَبَ وَإذا وَعَدَ أخلَفَ. اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ قالَ في كِتابِهِ: (إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْخَائِنِينَ)[11]  وَقالَ اللّهُ: (أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ)[12]  وَقالَ اللّهُ: (وَاذْكُرْ فِى‌الْكِتَابِ إِسْمَـعيِلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَبِيًّا)[13]  سه خصلت است كه در هر كس باشد منافق است،
هر چند روزه بگيرد ونماز بخواند وگمان كند كه مسلمان است: كسى كه هرگاه امين شمرده شود خيانت ورزد وزمانى كه سخنى گويد دروغ گويد وچون وعده دهد تخلّف كند؛ خداوند در كتاب خود فرموده است: خداوند خيانتكاران را دوست نمى‌دارد. وفرموده است: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد وفرموده است: در اين كتاب از اسماعيل ياد كن كه او در وعده‌اش راستگو وفرستاده وپيامبرى (بزرگ) بود».[14]
نشانه‌هاى مومن ومنافق را از پيامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم  پرسيدند، فرمود: «اِنَّ المُومِنَ هِمَّتُهُ فِى الصَّلاةِ وَالصِّيامِ وَالعِبادَةِ وَالمُنافِقُ هِمَّتُهُ فِى‌الطَّعامِ وَالشَّرابِ كالبَهيمَةِ؛ همّت مومن نماز وروزه وعبادت است، ولى همّت منافق مانند چارپايان، خوردن وآشاميدن».[15]
و در حديثى پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «لَعَنَ اللّهُ مَن أكرَمَ الغَنِىَّ لِغِناهُ وَلَعَنَ اللّهُ مَن أهانَ الفَقيرَ لِفَقرِهِ وَ لا يَفعَلُ هذا اِلّا مُنافِقٌ وَمَن أكرَمَ الغَنِىَّ لِغِناهُ وَأهانَ الفَقيرَ لِفَقرِهِ سُمِّىَ فِى‌السَّماواتِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّ الأنبِياءِ لا يُستَجابُ لَهُ دَعوَةٌ وَلا يُقضى لَهُ حاجَةٌ ؛ خدا لعنت كند كسى را كه به ثروتمند براى ثروتش احترام بگذارد وخدا لعنت كند كسى را كه به بينوا براى نيازمنديش اهانت كند. اين كار جز از منافق سر نمى‌زند. هر كه ثروتمند را براى ثروتش احترام كند وبينوا را براى نيازمنديش اهانت كند او را در آسمان‌ها دشمن خدا ودشمن پيامبران مى‌خوانند وهيچ دعايى از او مستجاب نمى‌شود وحاجتى از او روا نمى‌گردد».
و از على علیه السلام نقل شده است كه فرمود: «المُنافِقُ لِسانُهُ يَسُرُّ وَقَلبُهُ يَضُرُّ؛ زبان منافق سرورآفرين ودرونش زيانبار است».[16] 

 

-----------------------------------------------
[1] . بحارالانوار، ج 77، ص 89
[2] . سوره بقره، آيه 14.
[3] . سوره بقره، آيه 14.
[4] . سوره نساء، آيه 141.
[5] . سوره بقره، آيه 14.
[6] . سوره فاتحه، آيه 5.
[7] . سوره بقره، آيه 44.
[8] . سوره مجادله، آيه 19.
[9] . نهج‌البلاغه، نامه 27.
[10] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 266.
[11] . سوره أنفال، آيه 51.
[12] . سوره نور، آيه 7.
[13] . سوره مريم، آيه 54.
[14] . كافى، ج 2، ص 290.
[15] . المحجّة البيضاء، ج 5، ص 122.
[16] . غرر الحكم، ح 1576.

انوار هدایت