يا اَباذَر، مَن أحَبَّ أن يَتَمَثَّلَ لَهُ الرِّجالُ قياماً فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ.
اىابوذر،كسىكه دوست داشتهباشدكه مردان(ديگران)دست به سينه درمقابل او ايستاده باشند، جايگاه او در جهنّم آماده شده است.[1]
نور هدايت
در روايات اسلامى درباره حبّ جاه ومقام سخن بسيار است. قرآن در سوره نور به اين مطلب اشاره پرمعنايى كرده مىفرمايد: «(تِلْکَ الدَّارُ الاَْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِىالاَْرْضِ وَ لاَ فَسَادًا)؛ اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مىدهيم كه اراده برترىجويى و فساد در زمين را ندارند».[2]
مضمون آيه اين است كه جاى كسانى كه علاقه به گردنكشى دارند در بهشت نيست. آخرت تعلّق به كسانى دارد كه مطيعاند ودر زمين فساد نمىكنند.
«علوّ فىالارض» معناى وسيعى دارد وهرگونه جاهطلبى را شامل مىشود. در حديثى اميرمومنان على 7 فرمود: «اِنَّ الرَّجُلَ لَيُحِبُّ أنَ يَكونَ شِسعُ نَعلِهِ أفضَلَ مِن شِسعِ نَعلِ صاحِبهِ فَيَدخُلُ في هذِهِ الآيَةِ (تِلْکَ الدَّارُ)؛ اگر انسان دوست بدارد كه بند كفشش از بند كفش دوستش بهتر باشد وبه همين اندازه بر او برترى جويد، مشمول اين آيه شريفه است».[3]
«علو» و برترىجويى مراتبى دارد. مثلاً گاه شخص مىخواهد حاكم بر ديگران باشد وديگران مانند بندهاى خوار وذليل به او خدمت كنند. گاهى اين اندازه كه مىخواهد مقدّم بر ديگران باشد كه بند كفشش از بند كفش ديگران بهتر باشد.
اين مرحله از مراحل بسيار مشكل خصوصآ براى اهل علم وبهويژه كسانى است كه در مصدر كارى قرار مىگيرند، يا در بين مردم داراى جايگاه خاصّى مىشوند. جدايى از اين مراحل كار آسانى نيست، زيرا «آخِرُ ما يَخرُجُ مِن قُلُوبِ الصِدّيقينَ حُبُّ الجاهِ؛ آخرين چيزى كه از دل راستگويان خارج مىشود، دوستى جاه ومقام است».[4]
اصلاح نفس در تمام مراحل ديگر (شهوت جنسى، هواى نفس، حبّ دنيا، حبّ ثروت) آسانتر است. يعنى همه اينها را مىشود از دل بيرون كرد، امّا بيرون كردن حبّ جاه كارى دشوار است.
نكته جالب حديث، عبارت «قلوب الصّدّيقين» است. معلوم مىشود كه در قلب صدّيق هم ممكن است حبّ جاه باشد.
اكنون اين سؤال مطرح مىشود كه راه مبارزه با برترىجويى چيست؟
برخى در جواب اين سؤال گفتهاند: براى مبارزه با اين صفت مذموم بهتر است انسان در بين مردم ناشناخته بمانَد. يعنى گمنام ودر يك جمله، منزوى زندگى كند. شايد به همين دليل جمعى از بزرگان اخلاق وآنان كه در سير وسلوك قدم برمىداشتند مىكوشيدند مشهور نشوند.
ولى به عقيده ما اين راه اساسى براى مبارزه با برترىجويى وحبّ جاه نيست، زيرا چنين چيزى سلامت است ولى سعادت وتكامل نيست. اگر انسان در ميان جمعيّتى داراى پست ومقام باشد ولى حبّ جاه در دلش لانه نكند، اين براى او تكامل وافتخار است. اينكه از محيط ناسالم بيرون برويم تا آلوده به گناه نشويم اين سلامت است، امّا چندان مهم نيست. مهم آن است كه در بين مردم باشيم ولى آلوده نشويم.
به هر حال راه اوّل انزوا وگمنام بودن است وراه دوم تسلّط بر نفس كه انسان در عين زيستن در قلب اجتماع بتواند خود را كنترل كند.
البتّه اين كار دشوار است كه انسان علىوار بگويد: «لا يَزيدُني كَثرَةُ النّاسِ حَولي عِزَّةً وَلا تَفَرُّقُهُم عَنّي وَحشَةً».[5]
اين مقام بسيار بزرگى است كه چه مردم اطراف او جمع شوند وچه پراكنده، برايش هر دو حالت يكسان باشد. البتّه گفتن آن آسان ورسيدن به آن مشكل است وجز با استمداد از لطف الهى وخودسازى امكانپذير نيست.
خودستايى
زشتى اين كار تا بدان پايه است كه به صورت ضربالمثل درآمده كه: «تَزكِيَةُ المَرءِ نَفسَهُ قَبيحَةٌ؛ خودستايى زشت وناپسند است».
سرچشمه اصلى اين عمل ناپسند عدم شناخت خويشتن است، چرا كه اگر انسان خود را بهخوبى بشناسد حقارت خود را در برابر عظمت پروردگار وناچيز بودن اعمالش را در برابر مسؤوليّتهاى سنگينى كه برعهده دارد ونعمتهاى عظيمى را كه خدا به او بخشيده بداند، هرگز در جادّه خودستايى گام نخواهد گذاشت.
غرور وغفلت وخودبرتربينى وتفكّرات جاهلى نيز انگيزههاى ديگرى براى اين كار زشت است.
از آنجا كه خودستايى بيانگر اعتقاد انسان به كمال خويشتن است، مايه عقبماندگى اوست، زيرا رمز تكامل، اعتراف به تقصير وقبولى وجود نقصها وضعفهاست؛ به همين دليل، اولياى خدا هميشه معترف به تقصير خود در برابر وظايف الهى بودند ومردم را از خودستايى وبزرگ شمردن اعمال خود نهى مىكردند.
در حديثى از امام باقر علیه السلام در تفسير آيه 32 سوره نجم مىخوانيم كه فرمود: «لا يَفتَخِر أحَدُكُم بِكَثرَةِ صَلاتِهِ وَصِيامِهِ وَزَكاتِهِ وَنُسُكِهِ لاِنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ أعلَمُ بِمَنِ اتَّقى؛ هيچكس از شما نبايد به فزونى نماز وروزه وزكات ومناسك حج وعمره افتخار كند، زيرا خداوند پرهيزگاران شما را از همه بهتر مىشناسد».[6]
اميرمومنان على علیه السلام در نامهاى كه براى معاويه نوشت مسائل بسيار مهمّى را ذكر كرد و فرمود: «وَ لَولا ما نَهَى اللّهُ عَنهُ مِن تَزكِيَةِ المَرءِ نَفسَهُ لَذَكَرَ ذاكِرٌ فَضائِلَ جَمَّةً تَعرِفُها قُلوبُ المُومِنينَ وَلا تَمَجُّها آذانُ السّامِعينَ؛ اگر نه اين بود كه خداوند از خودستايى نهى كرده، گوينده (منظور خود حضرت است) فضايل فراوانى را برمىشمرد كه دلهاى آگاه مومنان با آن آشناست وگوشهاى شنوندگان از شنيدنش ابا ندارد».[7]
البتّه سرچشمه خودستايى همان عجب وغرور وخودبينى است كه تدريجآ به صورت خودستايى جلوه كرده ودر مرحله نهايى سر از تكبّر وبرترىجويى درمىآورَد. اين عادت غلط كه با نهايت تأسّف در ميان بسيارى از ملل وطبقات وافراد وجود دارد سرچشمه بخش مهمّى از نابسامانىهاى اجتماعى، جنگها واستعمارها وبرترىطلبىهاست. تاريخ گذشته نشان مىدهد كه برخى ملل دنيا بر اثر همين احساس كاذب، خود را برتر از ملل ديگر مىدانستند وبه همين دليل به خود حق مىدادند كه آنها را بنده وبرده خويش سازند. عرب جاهلى با تمام عقب افتادگى وفقر همهجانبهاى كه داشت خود را «نژاد برتر» مىشمرد وهر قبيلهاى از قبايل عرب نيز خود را «قبيله برتر» مىدانست. در عصر اخير برترى نژاد آلمان يا صهيونيستها، سرچشمه جنگهاى جهانى ومنطقهاى شد.
على علیه السلام در خطبه معروف همّام در نهج البلاغه درباره صفات ممتاز پرهيزگاران چنين مىفرمايد: «لا يَرضَوْنَ مِن أعمالِهِمُ القَليلَ وَلا يَستَكثِرُونَ الكَثيرَ فَهُم لاِنفُسِهِم مُتَّهِمُونَ وَمِن أعمالِهِم مُشفِقُونَ إذا زُكِّىَ أحَدٌ مِنهُم خافَ مِمّا يُقالُ لَهُ فَيَقُولُ: أنا أعلَمُ بِنَفسي مِن غَيري وَرَبّي أعلَمُ مِن نَفسي اَللّهُمَّ لا تُؤاخِذني بِما يَقُولُونَ وَاجْعَلني أفضَلَ مِمّا يَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لي ما لا يَعلَمُونَ؛ آنان هرگز از اعمال خود راضى نيستند وهيچگاه اعمال زياد خود را بزرگ نمىشمارند، در همه حال خود را در برابر اداى وظايف متّهم مىشمرند واز اعمال خويش بيمناكند. هرگاه كسى يكى از آنان را بستايد از آنچه در حقّ آنها مىگويد وحشت مىكند وچنين مىگويد: «من به حال خود از ديگران آگاهترم وخداوند بر من از من آگاهتر است. پروردگارا، به اين ستايش كه ستايشگران در حقّ من مىكنند مرا مواخذه مكن ومرا از آنچه گمان مىبرند برتر قرار ده وآنچه را آنها از خطاهاى من نمىدانند بر من ببخشاى».
تفاوت معرّفى خويشتن وخودستايى
بىشك مدح خود كردن كار ناپسندى است، ولى اين يك قانون كلّى نيست، گاهى اوضاع ايجاب مىكند كه انسان خود را به جامعه معرّفى كند تا مردم او را بشناسند واز سرمايههاى وجودش استفاده كنند.
در تفسير عياشى از امام صادق علیه السلام روايت شده كه در پاسخ اين پرسش كه آيا جايز است انسان خودستايى ومدح خويش كند؟ فرمود: «نَعَم إذا اضطُرَّ إلَيهِ أما سَمِعتَ قَولَ يوسُفَ: (اِجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الاَْرْضِ اِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ)[8] وَقَولَ العَبدِ الصّالِحِ : (وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ)[9] ؛ آرى، هرگاه ناچار شود اشكال ندارد، آيا نشنيدهاى گفتار
يوسف را كه فرمود: مرا بر خزاين زمين قرار ده كه من امين وآگاهم وهمچنين گفتار بنده صالح خدا (هود) كه گفت: من براى شما خيرخواه وامينم».[10]
از اينجا روشن مىشود اينكه در خطبه شقشقيّه وبعضى ديگر از خطبههاى نهجالبلاغه، على علیه السلام به مدح خويشتن مىپردازد وخود را محور آسياى خلافت مىشمرَد وهماى بلند پرواز انديشهها به اوج فكر ومقام او نمىرسد وسيل علوم ودانشها از كوهسار وجودش سرازير مىشود وامثال اين سخنان، براى اين است كه مردم ناآگاه وبىخبر به مقام او پى ببرند واز گنجينه وجودش براى بهبود وضع جامعه استفاده كنند.
برترىجويى وحبّ جاه در روايات
در حديثى پيامبر صلی اللعه علیه و آله وسلم فرمود: «حُبُّکَ لِلشَّيء يُعمي وَ يُصِمُّ؛ دوست داشتن چيزى تو را كر وكور مىكند».[11]
در روايتى پيامبر صلی اللعه علیه و آله وسلم به على علیه السلام فرمود: «اِنَّما هَلَکَ النّاسُ باتِّباعِ الهَوى وَحُبِّ الثَّناءِ؛ مردم بر اثر پيروى از هواى نفس ودوست داشتن مدح وثنا هلاك مىشوند».[12]
------------------------------------------------------
[1] . بحارالانوار، ج 77، ص 90
[2] . سوره قصص، آيه 83.
[3] . درّالمنثور، ج 5، ص 139.
[4] . مصباح الاُنس بين المعقول والمشهود، ص 197.
[5] . نهجالبلاغه، نامه 36.
[6] . بحار الانوار، ج 5، ص 232.
[7] . نهج البلاغه، نامه 28.
[8] . سوره يوسف، آيه 55.
[9] . سوره اعراف، آيه 68.
[10] . تفسير عياشى، ج 2، ص 181، ح 40.
[11] . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 380.
[12] . المحجّة البيضاء، ج 6، ص 112.