يا اَباذَر، يَكُونُ فى آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ يَلبَسُونَ الصُّوفَ فى صَيفِهِم وَشِتائِهِم يَرَوْنَ اَنَّ لَهُمُ الفَضلَ بِذلِکَ عَلى غَيرِهِم اُولـئِکَ تَلعَنَهُم مَلائِكَةُ السَّماواتِ وَالأرضِ.
اى ابوذر، در آخرالزّمان گروهىاند كه لباس پشمى در تابستان وزمستان مىپوشند وگمان مىكنند با اين كار بر ديگران برترى دارند. اينان كسانىاند كه ملائكه آسمانها وزمين لعنتشان مىكنند.
نور هدايت
در حديث مورد بحث، پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم اشاره به مطلب مهم وسربستهاى كرده وآن اين است كه در آخر الزّمان جمعيّتى مىآيند كه در تابستان وزمستان لباس پشمى مىپوشند واين كار را براى خود نشانه فضيلت مىدانند. آنها از جمله كسانىاند كه ملائكه آسمان وزمين لعنتشان مىكنند.
در معناى حديث دو احتمال وجود دارد :
نخست اينكه مراد حضرت رياكاران است. انسانهاى رياكار وخودبرتربين، در تابستان كه مردم لباسهاى نازك مىپوشند، لباسهاى ضخيم (پشمين وخشن) به تن مىكنند ودر واقع مىخواهند در بين مردم به زهد وتقوا وفضيلت معروف وانگشتنما شوند. واين لباس شهرت است. اگرچه برخى علما مىگويند لباس شهرت آن است كه برخلاف زندگى انسان است، ولى ما از احاديث اين را نفهميديم ولذا مىگوييم: لباس شهرت لباسى است كه انسان بخواهد خود را مشهور به زهد وورع وتقوا كند، نه هر شهرتى. واين معنا مطابق با لحن روايات است.
تفسير دوم اين است كه حديث اشاره است به صوفيّه ومتصوّفه، زيرا صوفيگرى از صدر اسلام وارد اسلام نشده بود، بلكه از جمله افكار التقاطى ووارداتى است كه از قرن دوم به اين طرف همراه با افكار هندى ويونانى از ممالك ديگر وارد اسلام شد واز طريق ترجمه كتابها به ممالك اسلامى منتقل گرديد. به اين ترتيب (طبق اين تفسير) حضرت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم خبر غيبى مىدهد كه در آينده در بين امّت من گروهى پيدا مىشوند واين لعن شديد كه در روايت آمده متناسب با انحراف مكتبى است نه انحراف فردى؛ چرا كه ممكن است انسانى را لعن كنند، امّا نه به اين شدّت.
در اينجا با اطّلاعاتى كه از گذشته دارم قدرى به بحث در مورد اين موضوع انحرافى مىپردازم :
خطرهاى تصوّف
تصوّف خطرى است بس بزرگ براى اسلام وتشيّع وروحانيّت شيعه.
خطر اوّل اين است كه تصوّف راهش را از راه علم جدا مىكند. اينان معتقدند كه راه عقل راه منحرفى است كه انسان را به حقيقت نمىرسانَد و پاى استدلاليان چوبين است، بلكه بايد راهِ دل را پيمود واستدلالات را دور ريخت.
در خانقاهها كه مراكز آنهاست، سخن از كتاب وعلم، بحثى زشت وزننده محسوب مىشود. يكى از اصحاب تصوّف در اين باره مىگويد: قبلاً كه به مدرسه مىرفتم ودرس مىخواندم وبعد در خانقاه به خدمت شيخ وساير ياران مىرسيدم، كتاب وقلم ودوات را پنهان مىكردم كه مبادا آنها ببينند. روزى دواتم بيرون افتاد، يكى از هممسلكهايم رو به من كرد وگفت: اين را بردار وعورتت را بپوشان. آنها دوات را عورت وچيزى زشت كه نمايان شده مىپنداشتند وبا كتاب ودفتر اينگونه برخورد مىكردند.
در حالات جمعى از آنها نوشتهاند كه هر چه كتاب داشتند در رودخانه ريختند. يكى از آنها كه همه كتابهايش را دور ريخته بود، در خواب ديد كه به او مىگويند چنين وچنان كن ووقتى آنها را انجام داد به محضر شيخ رفت. او گفت: اگر دور نينداخته بودى هيچ بهرهاى از محضر شيخ نمىبردى.
آنها با علم وعالم چنين دشمنى دارند. ممكن است كه صوفى امروزى چنين نگويد، امّا اينها مسائلى است كه در تاريخچه تصوّف ثبت شده است كه علم را حجاب مىدانند وعالِم را راهزن راه مىشمارند، چنين جمعيّتى معلوم است كه براى آنها حساب خاصّى باز شده.
اگر در برخى كتابها جمله «اَلعِلمُ حِجابُ الاَكبر» نوشته، مسلّماً منظور علمى است كه باعث غرور وخودخواهى انسان مىشود وگرنه هيچكس ذات علم را نكوهش نمىكند، لذا اگر چنين جملهاى هم بود بايد آن را تأويل كرد. اين همه آيات وروايات در مدحِ علم وعالم داريم. قرآن مىفرمايد: (إِنَّمَا يَخْشَىاللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ)[1] از اين آيه استفاده مىشود كه فقط علما به مقام قرب خداوند راه مىيابند. روز قيامت وقتى (جوهر) مداد علما با خون شهدا سنجيده مىشود مداد علما برتر است.
در حديثى امام صادق علیه السلام فرمود: «فَتُوزَنُ دِماءِ الشُّهَداءِ مَعَ مِدادِ العُلَماءِ فَيَرجَحُ مِدادُ العُلماءِ عَلى دِماءِ الشُّهَداءِ؛ خون شهيدان را با مداد دانشمندان مىسنجند، پس رجحان دارد مركّب وجوهر دانشمندان بر خون شهيدان».[2] اينها را كه نمىشود هيچ پنداشت.
حال در اينجا شايد اين سؤال مطرح شود كه چرا با علم چنين برخوردى دارند؟
جواب اين است كه اينان اعتقاداتى دارند كه با استدلالات عقلى هماهنگى وسازگارى ندارد وبا احاديث وآيات هم مطابقت نمىكند.
خطر دوم اين است كه اينان مرجعيّت وروحانيّت واينگونه مسائل را قبول ندارند ومقام پير طريقت را بالاتر از مراجع مىدانند ونزد آنها علما از قِشريّون وشيوخ صوفيّه از لُبيّون شمرده مىشوند. يعنى علما را در مرحله شريعت وخودشان را در مرحله طريقت وحقيقت مىدانند.
با توجّه به اين ديدگاه به دستور شيوخشان، شكستن قوانين اسلامى را مجاز مىدانند.
در تاريخچه آنها آمده كه مثلاً وقتى فلانى شروع به سير وسلوك در طريق تصوّف كرد، هر چه مال داشت به دريا ريخت. به كتاب احياء العلوم غزّالى كه از بزرگان واكابرشان است وهمه آنها او را قبول دارند مراجعه كنيد كه چه سخنان عجيب وغريبى دارد، حتّى بر خلاف مسلّمات فقه.
وى مىگويد: من مدّتى به مسجد الحرام رفته، دور خانه خدا طواف مىكردم، امّا چون به حق رسيدم ديدم كه خانه خدا به گرد من طواف مىكند. كسى كه چنين عقيدهاى دارد ديگر پايبند به مكّه ومدينه نيست.
پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم با آن مقامش تا آخر عمر حج بهجا آورد، ولى اين آقا مىگويد خانه خدا دور من طواف مىكرد.
اينها به كسى كه براى سر سپردن نزدشان مىرود، اوّل دستور مىدهند كه بايد رابطه با آخوند وروحانى را قطع كنى، در حالى كه امام زمان(عج) براى زمان غيبت دستور فرمود كه «فَارجِعُوا فيها اِلى رُواةِ حَديثِنا؛ مراجعه كنيد به راويان گفتارهاى ما».[3]
ما معتقديم در زمان غيبت به هيچ مقامى جز فقها ومراجعى كه احكام خدا را از كتاب وسنّت استنباط مىكنند نبايد مراجعه كرد. از آنها مىپرسيم اين كسى كه نامش را شيخ گذاشتهاى آيا مرجع است؟ اگر نيست به چه دليلى اطاعتش را واجب مىدانى؟ مفترض الطّاعة بودنش از كجاست؟ چون كسى را نداريم كه مفترض الطّاعة باشد جز پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم وامام ونايب امام كه مبيّن كلمات امام است. پس مخالفت آنها با علم برايشان سود دارد وآن مفترض الطّاعة شمردن غير مرجع است.
خطر سوم ساده بودن تأويل وتفسير آيات وروايات است. آنها با الفاظ كتاب وسنّت بازى مىكنند كه اين خودش داستان بسيار مفصّلى دارد. يعنى الفاظ كتاب وسنّت در دستشان مانند موم است وبه هر شكلى كه بخواهند تفسير مىكنند. به عبارت ديگر، تأويل در ميان آنها بسيار ساده وآسان است.
به يك نمونه از توجيهات وتفسير آنها توجّه كنيد :
مىگويد همه چيز را كنار انداختم وفقط قرآن را گرفتم، به اين آيه رسيدم كه «(قُلِاللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ)؛ بگو: اللّه سپس رهايشان كن» گفتم اين هم غير خداست. جمله «ثُمَّ ذَرهُم» را با ميل خودش اينگونه تفسير مىكند، در حالى كه مراد قرآن از «ذرهم» بتهاست، يا منظور، مخلوقين است.
وقتى اينها با آيات وروايات اينگونه بازى مىكنند، معلوم است كه خيلى خطر دارند. وبه همين دليل است كه عملاً براى خودشان ولايت بر احكام قائلند. ما ولىّ فقيه را مجرى احكام مىدانيم وبراى او ولايتى به حكم قائل نيستيم واحكام هم يا احكام وعناوين اوّليّه است يا احكام وعناوين ثانويه.
احكام دستورهايى است كه خدا وپيامبر صلی الله علیه و آله وسلم دادهاند، نه اينكه بگوييم حلال وحرام وواجبات را تغيير دهد. امّا اينها (صوفيّه) واقعاً احكام را تغيير مىدهند وبسيارى از مسلّمات اسلام را تغيير دادهاند. احتمال مىدهم كه اين يكى از معانى روايت باشد، نه اينكه منحصر در همين يكى باشد.
يكى از شيوخ آنها مىگويد: روز قيامت كه مىشود همه در سيطره جاه مناند حتّى محمّد وآلش. يا اينكه مىگويند: رجبيّون، كسانىاند كه در عالم مكاشفه، شيعه را به صورت خوك مىبينند.
براى اطّلاع بيشتر در مورد اين فرقه، مطالبى درباره تاريخچه تصوّف را از كتاب جلوه حق به قلم حضرت آيةاللّه العظمى مكارم شيرازى در اينجا مىآوريم.
مورّخان نقل كردهاند كه پيش از ظهور اسلام، بلكه پيش از ميلاد حضرت مسيح علیه السلام جمعى بودند كه خود را «عشّاق جمال اللّه» و«الواصل إلى اللّه» معرّفى مىكردند، ولى از آغاز پيدايى آنها اطّلاع چندانى در دست نيست، چنانكه اساساً معلوم نيست كه اين مسلك در كدام نقطه جهان پديد آمده است. برخى معتقدند كه از هندوستان وبرخى ديگر مبدأ آن را شام ومصر مىدانند، امّا در اينكه اين گروه پيش از ميلاد در جهان بودهاند شايد هيچ گفتوگويى بين مورّخان نيست.
ورود تصوّف به اسلام
در قرن دوم هجرى يعنى زمانى كه همّت خلفاى بنىعبّاس بر نشر علوم ديگران وترجمه آنها به زبان عربى قرار گرفت وازاينرو افكار عمومى به جنبوجوش افتاد وطبعاً بازار مذاهب گوناگون رونق گرفت، يكى از مسلكهايى كه در ميان مسلمين جايگاهى براى خود باز كرد همين مسلك «تصوّف» بود وتدريجآ بر اثر عواملى پيروانى پيدا كرد وبهخصوص در ميان اهل تسنّن پيروان بيشترى براى آن پيدا شد وسرانجام بساط خود را در ميان «اماميه» هم گسترد وجمعى را به خود مشغول ساخت.
به گواهى پارهاى از اخبار، اوّل كسى كه بذر اين مسلك را در سرزمين اسلام پاشيد، ابوهاشم كوفى بود. در كتاب حديقة الشيعه از امام حسن عسكرى علیه السلام روايت شده است كه فرمود: «اِنَّهُ كانَ فاسِدَ العَقيدَةِ جِدّاً وَ هُوَ الَّذي اِبتَدَعَ مَذهَباً يُقالُ لَهُ «اَلتَّصَوُّفُ» وَجَعَلَهُ مَقَرّاً لِعَقيدَتِهِ الخَبيثَةِ؛ او مردى فاسدالعقيده بود وهمان كسى استكه مذهبى بهنام تصوّف اختراعكردوآنراقرارگاه عقيده ناپاكخودساخت».[4]
از جمله ادلّهاى كه پيدايى اين مسلك را در قرن دوم هجرى تأييد مىكند روايتى است كه در همان كتاب از امام صادق علیه السلام نقل شده: «يكى از ياران آن حضرت خدمتش عرض كرد در اين ايّام گروهى پيدا شدهاند به نام صوفيّه، درباره آنها چه مىفرماييد؟ فرمود: ايشان دشمنان ما هستند كسانى كه به آنها تمايل پيدا كنند از ايشان خواهند بود وبا آنها محشور مىشوند. به همين زودىها گروهى از اظهار محبّتكنندگان به ما تمايل وشباهت به آنها پيدا مىكنند وخود را به القاب آنها ملّقب مىسازند وسخنان آنها را تأويل مىكنند. كسانى كه مايل به آنها شوند از ما نيستند وما از ايشان بيزاريم وكسانى كه سخنان ايشان را رد وانكار كنند مانند كسانىاند كه در خدمت پيامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم با كفّار نبرد كنند».
مويّد ديگر اينكه احاديثى كه در مذمّت صوفيّه وانتقاد از روش آنان وارد شده، نوعاً از حضرت امام صادق علیه السلام به بعد است.
در برخى اخبار تصريح شده كه اگر دوستداران ائمّه : به آنها تمايل پيدا كنند ايشان از آنها بيزار خواهند بود وحتّى در يكى از آنها آمده كه پس از آنكه امام هادى علیه السلام مذمّت فراوانى از صوفيّه كرد، يكى از ياران آن حضرت گفت: اگرچه آن صوفى معترف به حقّ شما باشد؟ حضرت مانند خشمناك به او نگاه كرد وفرمود: اين سخن را بگذار! كسى كه به حقوق ما معترف باشد راهى را كه سبب آزردن ماست نمىپيمايد. تا آنجا كه فرمود: «وَالصُّوفيَّةُ كُلُّهُم مِن مُخالِفينا وَطَريقَتُهُم مُغايِرَةٌ لِطَريقَتِنا؛صوفيان همگى ازمخالفان ما هستند وراه آنها از راه ما جداست».[5]
مورّخان تصريح كردهاند كه پيش از زمان مذكور اسم ورسمى از تصوّف وصوفى در ميان مسلمانان نبود واگر احياناً لفظ «صوفى» در كلمات برخى پيشينيان ديده شود دليل بر وجود اين مسلك در صدر اسلام نيست، زيرا عرب اين لفظ را بر «پشمينهپوش» اطلاق مىكند. مثلاً از حسن بصرى نقل كردهاند كه گفت: «رَأيتُ صُوفِيّاً فيالطَّوافِ وَاَعطَيتُهُ شَيئاً فَلَم يَأخُذْهُ؛ مرد پشمينهپوشى را هنگام طواف ديدم وچيزى به او دادم، نگرفت».
البتّه كسى نگفته است لفظ صوف وصوفى در زمان امام صادق علیه السلام پيدا شده وقبلاً در بين عرب نبوده تا اينكه به اينگونه سخنان استدلال كنند، بلكه منظور اين است كه گروهى خاص كه به اين نام معروف باشند در آن ايّام نبوده است. وسخنى كه از حسن بصرى نقل شده كوچكترين دلالتى بر اين موضوع ندارد.
چگونه آب ورنگ اسلامى به تصوّف داده شد
از آنجا كه اينگونه مسلكها در هر محيطى وارد شود از روى قانون «تبعيّت از محيط» رنگ آن محيط را به خود مىگيرد، طرفداران تصوّف بهزودى آب ورنگ اسلامى به آن دادند وبخشى از فرهنگ ودستورهاى اسلامى را به آن آميختند وبراى وفق دادن اعتقادات خود با عقايد واحكام اسلامى دست به آيات واخبارى زدند كه بسيارى از آنها از سنخ متشابهات قرآن واخبار بود ودر نهايت آن، زهّاد صدر اوّل وجمعى ديگر از معروفين ومشاهير اصحاب از قبيل سلمان وابوذر را جزءِ خود دانسته وحتّى «خرفه» را به علىّ بن ابىطالب رساندند، در صورتى كه هيچكدام اساس نداشت.
امروز هم براى حفظ ارتباط خود با بزرگان صدر اسلام، سلسله مشايخى كه هيچ سندى براى آن در دست نيست، ترتيب داده وبه فعّاليّت مشغولند. ولى چون اصولاً طرز تفكّر وتربيت اسلامى با هرگونه دستهبندى در داخل اسلام سازش نداشت، به علاوه تطبيق تمام اصول تصوّف بر عقايد واحكام اسلامى ميسّر نبود، لذا با همه اين كوششها كار صوفيان چندان بالا نگرفت واز هر سو مورد حمله واقع شدند، امّا به هر حال در هر زمان در گوشه وكنار به اقتضاى زمان ومحيط، كموبيش هواخواهانى داشتند.
انشعابات زياد وانحطاط تصوّف
چون يكى از سرمايه هاى اصلى تصوّف اعمال ذوق واستحسان وبه تعبير برخى «عرفانبافى» است والبتّه آن ضوابط معيّن ومعيار ثابتى ندارد وهمچون موم به هر شكلى بيرون مىآمد، روزبهروز مطالب تازهاى اختراع وبر تصوّف افزوده شد وچيزى نگذشت كه انشعابات بسيارى در اين رشته پديد آمد كه هر كدام روش وعقايد معيّن وجداگانهاى داشتند. كتابها بهخصوص اشعار زيادى در اين باره نوشته وسروده شده وبدان پايه است كه اگر امروز بخواهيم درباره شعب مختلف تصوّف وعقايد عجيب وغريب هر يك گفتوگو كنيم، قطعاً خالى از اشكال نيست وعجيبتر اينكه روزبهروز بر تعداد سلسلههاى آنها افزوده مىشود وهرگاه شيخ طريقت از دنيا مىرود چند شيخ ديگر با چند گرايش وعقيده مختلف جاى او را مىگيرند.
ولى اين پيشامد امرى بود طبيعى چون هر دسته وگروهى كه از معيارها وضوابط معيّنى استفاده نكند ومانند تصوّف بر روى محور ذوق واستحسان ومكاشفه وخواب دور بزند به همين سرنوشت دچار خواهد شد واين اختلافات زمينه را براى انحطاط آماده مىسازد.
از سوى ديگر، بر اثر فعّاليّت دانشمندان وعلما وفراهم شدن وسايل نشر كتاب وسهولت ارتباطات وعوامل ديگر، چشم وگوشها باز وپرده از روى بسيارى از كارها برداشته شده، در اين هنگام كاخ تصوّف رو به ويرانى گذارد وبازار صوفيان كساد شد. همچنان كه بر اثر ترقّى علوم تجربى، طبيعيّات فلسفه قديم يونان كه عالم را در چهار ديوار «عناصر اربعه» حبس كرده بود وعالم حيات وزندگى را با ميخهاى «أمزجه چهارگانه» به چهار ميخ كشيده بود به سوى اضمحلال رفت، همينطور مسلك تصوّف بر اثر مبارزات علماى بزرگ وروشن شدن اذهان عمومى رو به انحطاط گذارد.
روشنتر بگوييم: امروز روزى نيست كه كسى گفتار شيخ صفىالدين اردبيلى را كه مىگفت: چهل شبانهروز به يك وضو نماز خواندم[6] باور كند ويا خريدار دعاوى عجيب بايزيد بسطامى باشد كه به او گفتند: فرداى قيامت مردمان در زير لواى پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم باشند. گفت: به خدا، «لوائي أعظمُ مِن لواءِ محمّد؛ در آن روز پرچم من از پرچم محمّد بزرگتر است».
يا اينكه كارهاى نادرست حسين بن منصور حلّاج را بشنود وبر آن لبخند نزند، از جمله شيخ عطّار در كتاب تذكرة الأولياء نقل مىكند كه حسين بن منصور حلّاج، دلقى داشت كه بيست سال از بدنش بيرون نياورده بود (خدا مىداند كه چگونه كثافات را از خود دور مىكرد وغسلهاى واجب را انجام مىداده است). روزى به زور از بدنش بيرون آوردند ديدند كه شپش زده.
او باز نقل مىكند كه حسين بن منصور حلّاج، يك سال در مقابل كعبه در آفتاب ايستاد تا روغن از اعضاى بدنش بر سنگ مىريخت.
اگر كسى حالات بزرگان صوفيّه را در كتابهاى خودشان مطالعه كند نظير اينها را بسيار خواهد ديد. كيست كه امروز اين سخنان را بشنود وطرفداران آن را خرافى واين عقايد را جزءِ خرافات نداند.
اين جمعيّتى را هم كه مىبينيد ماندهاند براى آن است كه در وضع وروش خود تجديدنظر كرده ومقدارى از عقايد وكردارهاى پيشينيان را از آن حذف كرده وآن را به صورت ديگرى كه تا اندازهاى با وضع افكار عمومى محيط سازگار باشد درآوردهاند.
اگر كسى بخواهد صدق اين سخنان بر او روشن شود كتابهاى پيشينيان صوفيّه از قبيل تذكرة الاولياء، صفوة الصفا ونظاير آنها را كه شرح حال روساى صوفيّه است با كتابهاى امروزى آنها مقايسه كند.
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين.
لطفاجهت دانلود و مشاهده کتابهای موجود در سایت بر روی لینک زیر کلیک نمایید.
http://www.jonbeshnet.ir
----------------------------------------------
[1] . سوره غافر، آيه 28.
[2] . بحار الانوار، ج 2، ص 14، ح 26.
[3] . كمال الدّين وتمام النعمة، ص 484 ؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 140.
[4] . خاتمة المستدرک، ج 2، ص 92.
[5] . اكليل المنهج في تحقيق المطلب، ص 129.
[6] . صفوة الصفا، ص 258.