{يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اَطِيعُواْ اللهَ وَاَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَاُوْلِى الاَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِى شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذٰلِكَ خَيْرٌ وَاَحْسَنُ تَأوِيلاً}.([450])و([451])
در اين آيه، اولي الامر در كنار پيامبر قرار داده شده و خداوند همگان را به اطاعت همه جانبه و بيچون و چرا از اولى الامر فرا خوانده است. بديهي است كه اين مطلب جز با عصمت «آنان» سازگار نيست؛ زيرا چنين سرسپردگىای تنها در برابر كسى سزاوار است كه از كجروى و كجانديشى در امان است و نه تنها در گفتار، بلكه با رفتار خود نيز مردم را جز به آنچه رضاى خداوند در آن است، نمىخواند. اگر پيامبر يا اولي الامر معصيت كنند، اطاعت از آنها واجب نخواهد بود؛ زيرا:
«لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق».([452])
فخر رازي در تفسير اين آيه مىنويسد:
خداوند متعال به طريق جزم در اين آيه شريفه، به اطاعت اولى الأمر امر كرده است و هركس كه طاعتش از سوى خداوند بطور قطع و جزم واجب شود، بايد معصوم از خطا باشد؛ زيرا اگر معصوم نباشد و از طرفى هم خداوند امر به اطاعت او نمايد، در حقيقت خداوند امر بر خطا كرده است و اين منجر به اجتماع امر و نهى در فعل واحد و به اعتبار واحد مىشود و اين اجتماع محال است.([453])
اولي الامر چه كساني هستند؟
در دلالت آيه بر عصمت اولي الامر ترديدي وجود ندارد؛ اما سؤال اين است كه مراد از اولي الامري كه معصوم است، چه كساني هستند؟
نظريههاي مختلفي از مفسران شيعه و سني نقل شده است.
استدلال فخر رازي به آيه
فخر رازي پس از پذيرش عصمت اولي الامر، در تعيين مصداق آن، چهار احتمال زیر را مطرح كرده است:
1ـ مطلق زمامداران و كساني هستند كه در رأس امور قرار میگيرند؛
2ـ خلفاي راشدين است؛
3ـ اهل حل و عقد است؛
4ـ ائمه معصومين(علیهم السلام) است؛
قول پنجم وجود ندارد چون خرق اجماع مركب است.([454])
او تطبيق اولى الأمر را بر ائمه معصومين به سبب سه اشكال زیر مردود مىداند:
1ـ اطاعت از آنها متوقف بر معرفت و دسترسى به آنها است و اين دو براى ما ممكن نيست؛
2ـ اولى الأمر جمع است، در حالیكه در هر زمانى يك امام واجب الاطاعهًْ بيشتر نيست و حمل جمع بر مفرد خلاف ظاهر است؛
3ـ در ذيل آيه مىفرمايد: اگر در امرى نزاع كرديد، آن را به خدا و رسول برگردانيد. اگر مراد از اولى الأمر امام معصوم مىبود، لازم بود كه بفرمايد: اگر در امرى نزاع نموديد، آن را به امام برگردانيد. لذا تفسير صحيح اين است كه ما مراد از اولى الأمر را اهل حل و عقد بدانيم.([455])
جواب نقضى:
همانگونه كه معرفت و شناخت امام ـ به نظر آنها ـ ممكن نيست، اهل حل و عقد هم نياز به معرفت دارند و چه بسا معرفت اهل حل و عقد از معرفت و اطلاع بر آراء آنها مشكلتر باشد؛ زيرا در اهل حل و عقد اجتماع جميع مجتهدان لازم است و استقرای آراى تمام آنها كار آسانى نيست. پس اين اشكال بر نظريه فخر رازى هم وارد است.
جواب حَلّى:
فخر رازى از آيه شريفه استفاده كرده است كه مراد از اولى الأمر اهل اجماع و اهل حل و عقد هستند و این نظریه مبتنى بر اين است كه معرفت متعلق حكم از شروط خود تكليف دانسته شود و با انتفای اين شرط بخاطر تعذر معرفت أئمه، مشروط نيز منتفى مىشود؛ «اذا فات الشرط فات المشروط».
اين نوع استفاده و برداشت، برداشت غريبى است؛ زيرا لازمهاش اين است كه تمام قضاياى مطلقه تبديل به قضاياى مشروطه شود؛ زیرا هيچ قضيهاى وجود ندارد مگر اينكه امتثال آن متوقف بر معرفت متعلق آن است. اگر معرفت متعلق شرط خود تكليف و قضيه دانسته شود، لازم مىآيد كه قضيه مشروطه باشد.
ظاهراً فخر رازى بين مقدمه وجوب و مقدمه واجب خلط كرده است؛ زيرا در مقدمه واجب امتثال تكليف متوقف بر آن مقدمه است نه اصل تكليف.
به بيان ديگر وجوب قبل از اينكه حاصل شود وجود ندارد تا مقدمات آن وجوب داشته باشند و وجوب مقدمه از آن متولد شود. بنابراين چنين استفادهاى درست نيست. اما اينكه میگويد: اولى الأمر جمع است و حمل جمع بر فرد خلاف ظاهر است.
پاسخ اين است كه در اينگونه عمومات استغراقى حكم بر فرد مىشود نه بر جمع. مثلاً وقتى شرع مىگويد حكم حاكم در محاكم نافذ است، يعنى حكم هر يك از حاكمان.
افزون بر اين، جمع آمدن لفظ اولى الأمر مفهومش اين است كه اولى الأمر بيش از يك فرد است و لازمه اين حرف اين نيست كه همه آنها در يك زمان باشند.
اما اينكه نفرمود در صورت اختلاف و نزاع، مسأله مورد نزاع را به اولى الأمر برگردانيد، بلكه فرمود به خدا و رسول ارجاع دهيد، ممكن است اولى الأمر به خاطر قرينه حذف شده باشد. همچنين در آغاز آيه شريفه اطاعت خدا و رسول و اولى الأمر را مساوى دانست، چنانچه همين معنا از آيه دوم به دست مىآيد؛
{وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى اُولِي اْلأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ}([456]).
بنابراين اشكالهاي فخر رازى در استدلال آيه شريفه بر عصمت امام وارد نيست و اين آيه شريفه به طور صريح بر لزوم عصمت امام دلالت دارد.([457])
اما به دلايل زير و با توجه به لزوم عصمت اولي الامر ـ كه از اين آيه استفاده میشود ـ هيچ يك از سه مورد نخست را نمیتوان مصداق اولي الامر دانست: احتمال یکم و دوم يعني خلفا يا اميران جنگ يا علماى بزرگ كه مردم از اقوال و آراى آنان پيروى مىكنند، نمیتواند درست باشد.
دلايل:
نخست اینکه: آيه شريفه بر عصمت اولى الامر دلالت دارد و طبقات بدون اشكال عصمت نداشتند، مگر على(علیه السلام) كه طايفهاى از امت، معتقد به عصمت آن حضرت هستند.([458])
دوم اینکه: اقوال ادعاي بدون دليل است.([459])
احتمال سوم هم نمیتواند پذيرفتن باشد؛ زیرا از آنان پرسيده میشود كه مراد شما از اهل حل و عقد چيست؛ هيأت است يا تك تك افراد؟
اگر گفته شود كه تك تك افراد اين هيأت معصومند و به حكم اينكه مجموع چيزى جز افراد نيست، قهراً هيأت جمعى آنان نيز معصوم مىشود. چنين ادعايي باطل است؛ زيرا در طول قرنها كه بر امت اسلام گذشته است حتى يك روز هم پيش نيامده كه جمعيت اهل حل و عقد همه معصوم بر انفاذ امرى از امور امت بوده باشند و چون چنين چيزى سابقه ندارد، پس محال است كه خداى عزو جل امت را مأمور به چيزى كند كه مصداق خارجى ندارد.
اگر بگويند كه هر چند كه تك تك افراد معصوم نيستند، اما هيأت حاكمه معصوم است. گفته خواهد شد كه اين نيز تصورى است محال؛ زيرا آنچه در خارج وجود و حقيقت دارد، افرادند و هيأت امرى است اعتبارى و امر اعتبارى نه میتواند معصوم باشد و نه گنهكار.
اگر گفته شود كه عصمت «أولى الامر» از قبيل عصمت خبر متواتر است كه نه صفت افراد است و نه صفت هيأت، بلكه خداوند اين هيأت را از انحراف حفظ مىكند و نمىگذارد امر به معصيت كنند و رأي به خطا دهند، همچنانكه خبر متواتر را از اينكه دروغ و خطايى در آن واقع شود، حفظ مىكند. هر چند كه تك تك خبر واحد و هيأت حاكمه آن، متصف به صفت عصمت نيستند و اين خود عنايتى است از خداى متعال بر اين امت. مؤيد اين نظریه روايتى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است كه حضرت فرمود: «لا تجمع أمتى على خطاء».([460])
پاسخ:
نخست اینکه: بر فرض صحت و جعلی نبودن حديثى كه براى تأييد گفته خود آورديد نبودن، هيچ ارتباطى با اين بحث ندارد؛ زيرا در حديث آمده است كه امت بر خطا اتفاق نمىكند نه اهل حل و عقد. كلمه امت معنايى دارد، و اهل حل و عقد معنايى ديگر.
علاوه بر آنچه گفته شد، اگر منظور از «أولى الامر»، اهل حل و عقد باشد، بايد همه آنان معصوم باشند. در حالىكه چنين چيزى نه بوده و نه خواهد بود.
از آنچه گذشت روشن شد كه نمىتوان جماعتى را كه براى حل و عقد امور جامعه دور هم جمع مىشوند، معصوم دانست. به ناچار بايد پذيرفت که منظور از «اولى الامر» افرادى از امت هستند كه در گفتار و كردارشان معصومند و اطاعتشان واجب است، به همان معنايى كه اطاعت خدا و رسولش واجب است و چون قدرت تشخيص و پيدا كردن اين افراد خارج از توان انسانهاي عادي است بايد خداوند اين افراد را معرفى كند، خداوند نيز اين كار را انجام داده است؛ زيرا هم در كتاب مانند آيه ولايت و آيه تطهير و آياتى ديگر، به آنان اشاره نموده و هم در سنت مانند حديث سفينه، غدير، يوم الدار، منزلت، حديث ثقلين و دهها حديث ديگر كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده آنها را معرفي كرده كه در برخي از آنها حتي به تعداد و اسامی آنها تصريح شده است.
در اين زمينه به چند روايت اشاره میکنيم:
جابر بن يزيد جعفي نقل میكند كه از جابر بن عبدالله انصاري شنيدم كه میگفت:
زماني كه آيه مباركه {يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أطِيعُوا اللهَ وَأطِيعُوا الرَّسُول} بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شد، سؤال كردم: «عَرَفْنَا اللهَ وَ رَسُولَهُ فَمَنْ اُولِي الأمْرِ؟ قَالَ: هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَأئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ بَعْدِي أوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِبٍ(علیه السلام)، ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَسَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأقْرِئْهُ مِنِّي السَّلامَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُبْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُبْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَ كَنِيِّي حُجَّةُ اللهِ فِي أرْضِهِ وَ بَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ ابْنُ الْحَسَنِبْنِ عَلِيٍّ الَّذِي يَفْتَحُ اللهُ عَلَى يَدِهِ مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَهَا ذَاكَ الَّذِي يَغِيبُ عَنْ شِيعَتِهِ غَيْبَةً لا يَثْبُتُ عَلَى الْقَوْلِ فِي إِمَامَتِهِ إِلَّا مَنِ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ بِالاِيمَانِ»([461])و([462])
از احاديثي كه میتواند به وضوح، مصداق واقعي «اولي الامر» را بيان نمايد؛ حديث منزلت است كه مورد اتفاق فريقين بوده كه در اين نوشتار از صحيح مسلم و بخاري نقل میشود.
سعد بن وقاص از پدرش چنين نقل میكند:
«قال رسول الله لعلي أنت بمنزلة هارون من موسي الا أنّه لا نبي بعدي».([463])
مسلم روايت ديگري را نيز ـ كه سلسله راويان آن به سعد بن وقاص میرسد ـ به اين مضمون نقل میكند:
«خلّف رسول الله(صلی الله علیه و آله) عليبن ابي طالب في غزوة تبوك فقال علي: يا رسول الله أتخلفني في النساء و الصبيان؟ فقال رسول الله(صلی الله علیه و آله): أما ترضي أن تكون بمنزلة هارون من موسي الا أنه لانبي بعدي».([464])
بخاري در صحيحش و همچنين مسلم از سعد نقل میكند كه در روز جنگ خيبر از پيامبر شنيدم که دربارة عليبن ابي طالب(علیه السلام) میفرمود:
«لاعطين الراية رجلاً يحب الله و رسوله و يحبه الله ورسوله».
تا اينكه علي(علیه السلام) را فرا خواند و بيرق اسلام را به دست او داد.([465])
«قال النبي لعلي: أنت مني و أنا منك».([466])
از مطالب یاد شده به اين نتيجه میرسيم كه آيه نه دلالت بر عصمت اهل حل و عقد دارد و نه بر عصمت خلفاي راشدين و امراي سرايا و علما.
كساني كه گفتهاند، آيه بر عصمت يكي از اين سه گروه، دلالت دارد ادعايشان بدون دليل است و آيه فقط بر عصمت أئمّة دوازدهگانه دلالت دارد و مراد از «أولي الامر» آنها هستند. آيات ولايت، تطهير و احاديث سفينه، ثقلين و نيز أحاديث «أولي الأمر» ـ كه از طريق شيعه و سنّي، نقل شده است([467]) ـ دليلي بر اين مطلب است.([468])و([469])
پـاورقی هـا: -----------------------------------------------------------------------------------------------------------
[450]) نساء / 59.
[451]) ر.ک: آيات ولايت، دکتر سيد محمد مرتضوی، ج 1، قم، مجمع جهانی شيعهشناسي. (محقق کتاب)
[452]) ر.ك: الميزان، ج 4، ص 401 ـ387؛ عبدالله جوادي آملي، ولايت فقيه، ولايت فقاهت و عدالت، ص97ـ99، قم: مركز نشر اسراء، چ 2، 1379ش.
[453]) مفاتيح الغيب، ج10، ص 144.
[454]) ر.ك: مفاتيح الغيب، ج 4، ص 113.
[455]) همان، ج10، ص 144.
[456]) نساء / 83.
[457]) السيد محمد تقى حكيم، اصول العامهًْ للفقه المقارن، ص 159، مؤسسهًْ آل البيت^ للطباعهًْ والنشر، چ 3، 1979.
[458]) در ردّ عصمت خلفا و زمامداران ميتوان به اين مسئله استدلال کرد که اينان يا خودشان، خود را به خلافت و زمامداري رساندهاند که اين دليلي بر لزوم عصمت آنها نيست يا اينکه از طرف مردم انتخاب شده، به اين مناصب رسيدهاند که در اين صورت نيز اگر انتخاب از طرف خداي تعالي نباشد دليلي بر عصمت آنها وجود ندارد. در تاريخ انبيا آمده است که حضرت موسي که داراي کمال عقل و علم بود با علم خود (بدون وحي الهي) از ميان قوم خود 70 نفر را انتخاب کرد اما آنها در باطن انسانهاي شايستهاي نبودند و به خاطر درخواستشان مورد غضب الهي واقع شدند. (اعراف / 155) کمال الدين و تمام النعمهًْ، ص 462؛ ابن جوزي، زاد المسير، ج 3، ص 181؛ تفسير الرازي، ج 15، ص 17. (محقق کتاب)
[459]) الميزان، ج4، ص 399.
[460]) كشف الأسرار، ج2، ص 688.
[461]) البرهان في تفسير القرآن، ج2، ص 103؛ بحارالانوار، ج23، ص289.
[462]) در اين مورد از طرق شيعه و سنى روايات ديگرى نيز هست كه در آن روايات اسامی يكايك أئمه^ ذكر شده است. ر.ک: ينابيع المودهًْ، ج4 و كتاب غايهًْ المرام، ج 5؛ [و ر.ک به کتاب ?الحجج البالغهًْ في حقانيهًْ التشيع? که به همت مجمع جهاني شيعهشناسي منتشر شده است. (محقق کتاب)]
[463]) مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، ص 1118، باب فضايل علي?/span>، بيروت: دار الفكر، بيتا. [اين روايت به حديث منزلت مشهور است و با تعابير مختلف در کتب اهل تسنن آمده است که از آن جمله ميتوان اين کتابها را نام برد: صحيح بخاري، ج 4، ص 208، و ج5، ص 129، دارالفکر، 1401 هـ.ق؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 120 و 121 دارالفکر، لبنان؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43 و 45، دارالفکر، بيروت؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 302 و 304، دارالفکر، 1403 هـ.ق؛ نسائي، فضائل الصحابهًْ، ص 13 و 14 دارالکتب العلميهًْ، بيروت؛ حاکم نيشابوري، المستدرک، ج 2، ص 337، و ج 3، ص 109، همان، ص 133؛ بيهقي، السنن الکبري، ج 9، ص 40 و .... براي اطلاع بيشتر ميتوانيد به کتاب ?آمار فضائل اهل بيت در صحاح سته? که به همت مجمع جهاني شيعهشناسي چاپ و منتشر شده است، مراجعه کنيد. (محقق کتاب)
[464]) همان.
[465]) صحيح مسلم، ص 1198؛ اسماعيل بخاري، بخاري، ص 659، باب فضائل علي?/span>، (صحيح بخاري)، بيروت: دارالاحياءالتراث العربي، چ 1، بيتا.
[466]) همان، ص 658. [اين روايت به طرق مختلف در کتب اهل تسنن ذکر شده که از آن جمله ميتوان اين کتب را نام برد: احمدبن حنبل، مسند، ج1، ص 99 و 185، و جلد4، ص52، دار صادر، بيروت؛ صحيح بخاري، ج 4، صص 5 و 12 و 20 و 207، و ج 5، ص76؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 195 و ج 7، ص 120 و 122؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص45؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 302؛ نسائي، فضائل الصحابهًْ، ص 16؛ بيهقي، السنن الکبري، ج6، ص362، و جلد 9، ص 107 و 131، و ... ر.ک ?آمار فضائل اهل بيت در صحاح ستهًْ?، قم مجمع جهاني شيعهشناسي]. (محقق کتاب)
[467]) ر.ك: محمد بن الحسن الحر العاملي، إثبات الهداهًْ بالنصوص و المعجزات (قم: المطبعهًْ العلميهًْ، 1104 ﻫ)، ج 1، ص 501؛ ينابيع المودهًْ، ص 495ـ494.
[468]) ر.ك: الميزان، ج4، ص 391ـ401.
[469]) ر.ک آيات ولايت، دکتر سيد محمد مرتضوي، ج 3، قم، مجمع جهاني شيعهشناسي. (محقق کتاب)