فروتنی

16:34 - 1394/05/07

5. ساده زیستی و فروتنی
شهید دستغیب، بسیار ساده زیست بودند. خانه‌ای كوچك و اثاثیه‌ای ساده داشتند. خوراكش كمتر از یك نصف نان بود و آن را با پنیر یا روغن زیتون می‌خورد. ایشان از خوردن گوشت پرهیز می‌كردند. (18) روزی یكی از دخترانشان به ایشان می‌گوید: «آقا جان! پول بدهید لباس بخرم.‌» آقا می‌گوید: «وصله لباست كو؟» (19)
یكی از محافظان ایشان می‌گوید: «در روزهای جمعه، حدود ساعت 5/11 كه برای رفتن به نماز جمعه آماده می‌شدیم، هرچه اصرار می‌كردیم كه اجازه دهند ماشین را برای رفتن آماده كنیم، نمی‌پذیرفتند و می‌فرمودند: «می خواهم در این كوچه‌ها در میان مردم باشم تا اگر كسی سؤال یا گرفتاری‌ای داشته باشد و خجالت بكشد به منزل بیاید، به كارش رسیدگی كنم.‌» بارها از ایشان خواسته شده بود كه منزل قدیمی خود را از درون كوچه‌های پرپیچ و خم و قدیمی شهر، به جای دیگری تغییر دهند تا نگهبانی و حراست از ایشان هم آسان‌تر شود؛ اما نمی‌پذیرفت و می‌فرمود: من در میان مردم بوده‌ام و تا آخرین نفس هم باید در بین ایشان باشم و در سختیها و شادیهایشان شریك باشم. (20) نوشته اند: در دوران پیش از امامت جمعه ایشان، بدون كوچكترین تكبری در تعمیر و خاكبرداری مسجد جامع عتیق، كلنگ به دست، مشغول كار می‌شد و دوشادوش كارگرها كار می‌كرد. ایشان هرگز اجازه نمی‌دادند كسی نام ایشان را با عنوان و لقبی بگوید و در مجلسی دیده نمی‌شد كه در صدر بنشیند. (21)
6. مهربانی و گشاده رویی در منزل
از جمله ویژگیهای برجسته شهید دستغیب، اخلاق خوش و گشاده رویی ایشان بود و این ویژگی پسندیده را در محیط خانواده و اجتماع حفظ می‌كردند. همسر ایشان نقل می‌كند: «ایشان در امور زندگی به من اختیار تام داده بودند. هر كاری انجام می‌دادیم ایرادی نمی‌گرفتند، با بچه‌ها خیلی مهربان بودند و در اوقات فراغت، با بچه‌ها در حیاط قدم می‌زدند و آن گونه كه بچه‌ها دلشان می‌خواست با ایشان رفتار می‌كردند. فرزندشان می‌گوید: در ایام مریضی مادرم از بچه‌ها نگهداری می‌كردند و حتی از نظافت بچه‌ها هم ابایی نداشتند و یا حتی خودشان خانه را جارو می‌زدند و در خانه یار و غمخوار اهل خانه بودند. (22) دخترشان می‌گوید: «ایشان وقتی می‌خواست مرا برای نماز صبح از خواب بیدار كند، ابتدا در می‌زد و مرا مهربانانه با این عنوان زیبا صدا می‌زد: خانم بهشتی! خانم بهشتی! وقت نماز است پاشو. صبحها، با پای پیاده می‌رفت و نان می‌خرید و به خانه می‌آمد، سپس چای و صبحانه را آماده می‌كرد و ما را صدا می‌زد تا با هم صبحانه بخوریم.‌» (23)