سید جواد حسینی
از بزرگترين امتيازات شيعه بر ساير مذاهب اين است كه پايه و زيربناي اصلي آن، ولایت و محبّت است. از زمان نبي اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) زمزمة محبّت و دوستي وجود داشته آنجا كه در سخن رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) جملة «عَلِيٌ وَ شِيعَتُه هُمُ الْفَائِزُون» 1 را ميشنويم، گروهي را در گرد امام علي(علیه السلام) ميبينيم كه شيفتة حضرت بوده و گرد او حلقه زدهاند. از اين جهت تشيّع مذهب عشق و شيفتگي است. تولّاي آن حضرت در امتداد عشق و محبّت حقيقي است و عنصر محبّت در تشيّع دخالت تام دارد. تاريخ تشيّع با نام سلسلهاي از شيفتگان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است. 2
از شيدايان امام علي(علیه السلام) در تاريخ ميتوان به : حجر بن عدي، مقداد، قنبر، رُشيد هجري، ميثم تمار، مالك اشتر، صعصعة بن صوحان، سودة همداني و... اشاره كرد. 3
گر قصّه عشق تو و ياران بنگارند
صد ليلي و مجنون همه بيرون رود از دل
در قتل من اي شه بكش آهسته كمان را
حیف است كه پيكان تو بيرون رود از دل
خود آن محبوب دلها فرمود: «لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ(صلی الله علیه و آله و سلم) أَنَّهُ قَالَ يَا عَلِيُّ لَا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ؛ 4 اگر با اين شمشيرم بيني مؤمن را بزنم كه با من دشمن شود، هرگز دشمني نخواهد كرد و اگر تمام دنيا را بر سر منافق بريزم كه مرا دوست بدارد، هرگز مرا دوست نخواهد داشت؛ زيرا اين گذشته و بر زبان پيغمبر امّي(صلی الله علیه و آله و سلم) جاري گشته كه فرمود: يا علي! مؤمن تو را دشمن و منافق تو را دوست نميدارد.» 5
نوعاً از شيدايان و عاشقان امام علي(علیه السلام) آنچه بر زبانها جاري ميشود، نام مردان است؛ امّا از زنان كمتر اسم برده شده است. با اينكه آن حضرت در زمان خود و برههاي بعد از شهادتش شيعيانی از بانوان داشتند كه تا پاي جان از آن حضرت دفاع كردند. و در خطرناكترين موقعيّتها؛ يعني نزد معاويه از اظهار محبت و دفاع از حضرت علي(علیه السلام) دست برنداشتند. آنچه پيش رو داريد، ذكر نمونههايي از شيعيان خالص و شيداي آن حضرت است. طبعاً مقصود ما از بين بانواني كه در زمان خود حضرت و يا مدّتي بعد از ايشان ميزيستهاند بانوان كل تاريخ تشيّع نيست، وگرنه آن كتابهاي مستقلّي ميطلبد. همچنين قابل ذكر است كه ترتيب مطلب بر اساس حروف الفبا ميباشد، نه تقدّم و تأخر تاريخي، و نه عظمت شخصيتي... .
1. اَرْوَي:
دختر حارث بن عبد المطلب و دختر عموي رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از بانوان صحابي بود. او زمان حضرت علي(علیه السلام) را درك كرد و پس از شهادت آن حضرت نيز زنده بود و از رفتار معاويه، عمرو عاص و مروان حكم نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت(علیهم السلام) سخت انتقاد ميكرد. وي در حدود سال 50 هجري درگذشته است. 6
داستان ذيل نشاندهندة شهامت و شجاعت و همينطور عشق او به آستان قدسي حضرت علي(علیه السلام) است: عبدالله بن سليمان ميگويد: اَروَي دختر حارث بن عبد المطلّب، در حالي كه پيرزني شده بود، بر معاويه وارد شد. هنگامي كه معاويه او را ديد، گفت: اي عمّه! بعد از ما چگونه بودي؟
اروي گفت: اي فرزند برادر! نعمت (الهي) را ناسپاسي كردي و با پسرعمويت علي(علیه السلام) رفتار بدي نمودي و بر خود نامي به غير نام خود نهادي (نام شما خليفه نبود) و حقّي غير از حقّ خودت (خلافت) را غصب كردي بدون اينكه رنجي را خود يا پدرانت تحمّل كرده و يا در اسلام سابقه داشته باشي. پس از آنكه شما به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) كافر گرديديد، خداوند تلاش شما را تباه كرد و خواري را نصيبتان نمود و حق را به اهلش باز گرداند، گرچه مشركان از آن ناخشنود بودند و پس از اين پيروزي، كلمة ما بالا و برتر بود و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ما منصور و پيروز. شما پس از او ولايت (و خلافت) او را گرفتيد (و غصب نموديد) و به قرابت و نزديكي خود با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) احتجاج كرديد، در حالي كه ما به پيامبر از شما نزديكتر بوديم و بر خلافت پس از او سزاوارتر. ما در ميان شما مانند بنياسرائيل در ميان قوم فرعون بوديم و عليّ بن ابي طالب(علیه السلام) بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در بين ما به منزلة هارون براي موسي [و برخوردار از تمام مقامات او جز رسالت] بود. پس بدان كه پايان كار ما بهشت و پايان كار شما آتش دوزخ است.
عمرو بن عاص گفت: اي پيرزن گمراه! بس است. گفتار خود را كوتاه كن! تو عقل خود را از دست دادهاي؛ زيرا گواهي تو به تنهايي كافي نيست.
اَروَي [با شجاعت تمام] گفت: تو پسر نابغه هستي كه سخن ميگويي؟ مادرت معروفترين زن مكّه بود كه آوازهخواني ميكرد و بيش از همة زنها مُزد (آوازهخواني و رابطة نامشروع) ميگرفت. پنج نفر از قريش ادّعاي پدري تو را داشتند و از مادرت پرسيدند، او گفت: «همة آنها نزد من ميآيند!! ببينيد به كدام شباهت بيشتري دارد، به او ملحقش سازيد.» و چون به عاص بن وائل شباهت بيشتري داشتي، تو را به او ملحق كردند و او شد پدر تو!!
مروان گفت: اي پيرزن! بس كن. براي چه آمدهاي؟ اروي گفت: اي پسر زرقاء! تو سخن ميگويي؟ آنگاه رو به معاويه كرد و گفت: به خدا سوگند! تو به اينها جرأت دادهاي تا اينگونه سخن بگويند. مادرت در قتل حمزه ميگفت:
نَحْنُ جَزَيْنَاكُمْ بِيَوْمِ بَدْرٍ
وَ الْحَرْبُ بَعْدَ الْحَرْبِ ذَاتَ سَعْرٍ
مَا كَانَ لِي عَنْعُتْبَةٍ مِنْ صَبْرٍ
وَ شُكْرُ وَحْشِيٍّ عَلَيَّ دَهرٍ
ما شما را به تلافي جنگ بدر مجازات كرديم و جنگ بعد از جنگ شعلهور ميگردد. مرا در مصيبت (پدرم) عتبه شكيبايي نيست. من براي هميشه از وحشي سپاسگزارم تا اينكه استخوانهايم در قبر پوسيده شود.
پس دخترعمويم جواب او را داد و گفت:
خُزِيْتِ فِي بَدْرٍ وَ بَعْدَ بَدْرٍ
يَابْنَةَ جَبَّارٍ عَظِيمَ الْكُفْرِ
اي دختر ستمگري كه كفرش عظيم بود! تو در جنگ بدر و بعد از بدر خوار گشتهاي.
پس معاويه گفت: اي عمّه! تو را به خدا از گذشته درگذر. حاجت خود را طلب كن! اَروَي گفت: من نياز به تو ندارم. اين را گفت و از نزد معاويه بيرون آمد. 7
نكات داستان
1. يك شيرزن سالخورده و شيعه با تمام شجاعت مهمترين شخصيّتهاي طاغي و ياغي زمان را به چالش كشيد و هر كدام را با اطلاعات دقيق و صراحت بينظير رسوا نمود.
2. معاويه را اوّلاً غاصب خلافت خواند، ثانياً سابقة كفر و تقابل او و پدرش را با اسلام گوشزد نمود و صراحتاً فرمود كه شما در راه اسلام هيچ رنجي تحمّل نكردهايد كه لايق خلافت باشيد. رابعاً گام را پيشتر نهاد و غاصبان اصلي خلافت را كه با بهانة قرابت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) دست به اين كار زدند، به چالش كشاند؛ چرا كه قرابت حضرت علي(علیه السلام) از آنها بيشتر بود و آنگاه حديث منزلت و مظلوميت حضرت علي(علیه السلام) را يادآور شد و خامساً به معاويه گوشزد نمود كه تو، امثال عمرو بن عاص و مروان را بر گردة مردم سوار كردهاي و به آنها جرأت جسارت دادهاي. سادساً با ردّ حاجتخواهي از معاويه، او را به سختي ذليل كرد كه معاويه در آن لحظه حاضر بود زمين دهان باز كند، و او به زمين فرو رود.
3. عمرو عاص را كه به او اهانت كرد، آن هم با بهرهوري از دستور شرع كه «شهادت يك زن پذيرفته نيست» كه اين نوعي سخره گرفتن دستورات ديني بود، با اطلاعات بسيار دقيق از سرگذشت مادرش او را آنچنان رسوا كرد كه جرأت سخن گفتن از او گرفته شد.
4. آنگاه كه نوبت به مروان رسيد، او به خوبي فهميد كه اگر كمترين جسارتي نسبت به اَروَي به خرج دهد، آنچنان سابقة سوءاش را به رُخش خواهد كشيد كه از خجالت نتواند سر بلند كند، لذا با ملايمت گفت كه براي چه آمدهاي؟
اين است عشق و ارادت به حضرت علي(علیه السلام) كه يك زن سالخورده را به يك شيرزن تبديل نموده و در مقابل خونخوارترين انسانها با بيباكي تمام افشاگري ميكند.
2. امّ الخیر:
دختر حُريش بن سراقه بارقي كه از تابعين زنان كوفه شمرده ميشود، به سخنوري و فصاحت معروف بود. او از شيعيان و طرفداران سرسخت اميرمؤمنان، علي(علیه السلام) بود و در جنگ صفّين مردانه لشكر آن حضرت را عليه معاويه تهييج و ترغيب ميكرد، و تا بعد از شهادت امام زنده بود. 8 او بود كه شجاعانه معاويه را به چالش كشيد، و مردانه از علي(علیه السلام) دفاع نمود.
عبیدالله بن عمر از شعبي نقل كرده است: معاويه به والي خود در كوفه نوشت كه امّ الخیر دختر حريش را به سوي شام بفرست و نيز به والي گوشزد كرد كه سخن نيكوي او را دربارة والي، جزايي خوب دهد و شكوة او را از والي، جزاي بد خواهد داد. والي نزد امّ الخیر رفت و نامة معاويه را بر او خواند. امّ الخیر گفت: ما از طاعت سر باز نميزنيم و دروغ هم نميگوييم و من مايل بودم كه معاويه را به خاطر مطالبي كه در ذهن دارم، ملاقات كنم.
هنگامي كه او عازم شام شد، والي كوفه او را بدرقه كرد و به او گفت: معاويه به من نامه نوشته كه اگر دربارة من سخن نيكو بگويي (و از من تعريف كني) تو را جزاي خير ميدهد و اگر گفتار بدي دربارة من داشته باشي، مرا كيفر مينمايد، حال بگو بدانم كه نظرت دربارة من چيست؟
امّ الخیر گفت: نيكي تو به من اين انتظار را در تو به وجود نياورد كه من تو را به ناحق شاد خواهم كرد و شناخت من نيز تو را مأيوس نگرداند، كه من سخني غير از حق نخواهم گفت.
وقتي امّ الخیر بر معاويه وارد شد، معاويه دستور داد وي را در حرم سراي خود منزل دهند و سپس در چهارمين روز، در حالي كه اطرافيانش نزد او حلقه زده بودند، او را به حضور طلبيد.
امّ الخیر بر معاويه سلام كرد و او پاسخ داد و گفت: راه را چگونه پيمودي؟ امّ الخیر گفت: با خوبي و سلامتي آمدم و بر مجلس زيبا و شاهانه وارد شدم!!
معاويه: من با حسن نيّت خود بر شما پيروز شدم. امّ الخیر: خدا تو را از گفتاري لغزنده كه عاقبت بدي داشته باشد، حفظ كند.
معاويه: منظور من اين نبود، اكنون از سخنانت هنگامي كه عمّار ياسر كشته شد، براي ما بگو. امّ الخیر: من آنها را از قبل آماده نكرده بودم؛ بلكه سخناني بود كه هنگام مصيبت بر زبانم جاري شد. اگر دوست داري غير از آنها سخني بگويم، ميگويم.
معاويه: نه، نميخواهم. آنگاه به اطرافيان خود رو كرد و گفت: چه كسي سخن او را به ياد دارد؟ مردي از آن جمع گفت: من بعضي از جملات او را به ياد دارم. معاويه: بگو.
آن مرد گفت: او بر شتري سوار و بُرد يماني بر خود افكنده بود و تازيانهاي در دست داشت و مانند مردان سپاه كوفه را مخاطب قرار داده، به آنها ميگفت: اي مردان! از پروردگارتان بترسيد. زلزلة قيامت حادثة بزرگي است. به درستي كه خداوند حق را براي شما آشكار و راه را براي شما روشن نمود و دليل را واضح گردانيد و شما را ميان تاريكيها رها ننمود. آهنگ كجا داريد؟ از اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرار ميكنيد و يا از جنگ ميگريزيد؟ يا اينكه به اسلام بيميل شدهايد و به حق پشت كردهايد؟ آيا نشنيدهايد كه خداي متعال ميفرمايد: ((وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ))؛ 9 «ما شما را آزمايش ميكنيم تا جهادگران و صابران شناخته شوند و اخبار شما را بيازماييم.»
آنگاه سر به سوي آسمان برداشت و گفت: خدايا! استقامتها كم و يقينها ضعيف و رغبتها پراكنده شده است. پروردگارا! عنان قلبها به دست تو است. آنان را بر كلمة تقوا گرد آور و دلهايشان را بر هدايت الفت ده و حق را به اهلش بازگردان! سپس رو به سپاه كرد و گفت: خدا شما را رحمت كند! به سوي امام عادل بياييد كه او رضي، تقي و صديق اكبر است و اين دشمنيها با او، كينههاي جاهليّت و بدر و اُحد است كه در صدد خونخواهي فرزندان بنياميّه هستند. سپس گفت: با سرداران كفر بجنگيد كه آنان ايمان ندارند. بجنگيد تا آنان را مغلوب سازيد. اي گروه مهاجران و انصار! صبر پيشه كرده، با بصيرتي كه از ناحية پروردگار به شما داده شده، پايداري كنيد كه پايداري جزئي از دين شما است. پس نيكو بجنگيد كه شما فردا در برابر شاميان قرار خواهيد گرفت و هنگام جنگ آنها مانند الاغهايي كه از شير فرار ميكنند، فرار خواهند كرد و نميدانند از كدامين راه بگريزند. آنها آخرت را به دنيا فروخته و گمراهي خريدهاند و كوري را به جاي بينايي برگزيدهاند و به زودي نادم و پشيمان خواهند شد و ديگر در آن وقت، بازگشت و فراري براي آنها نميباشد. به خدا سوگند! كسي كه از حق جدا شود، در باطل واقع ميشود. بدانيد اولياي خدا عمر دنيا را ناچيز شمرده، آن را رها كردهاند و آخرت را برگزيده و براي آن تلاش نمودهاند. اي مردم! خدا را، خدا را! قبل از آنكه حقوق باطل و حدود تعطيل گردد و ستمگران چيزه شوند و سخن شيطان قوت گيرد. خدا شما را رحمت كند! آهنگ كجا داريد؟ از كنار امام و رهبر خود به كجا ميرويد؟ از پسرعموي رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و داماد و پدر دو فرزند او جدا ميشويد؟ او از طينت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آفريده شده و شاخهاي از همان ريشه است. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) او را رازدار خود گردانيد و او را باب شهر علم خود قرار داد و منافقين بغض خود را دربارة او آشكار كردند. اوست كه سرهاي مشركان را از تن جدا كرد و بتها را شكست و هنگامي كه مردم مشرك بودند، نماز گزارد و وقتي مردم از فرمان خدا سر باز زدند، اطاعت كرد. او بود كه جنگاوران مشركين را در بَدْر كشت و كفار احد را نابود ساخت و احزاب را شكست داد و خدا اهل خيبر را به وسيلة او كشت و قبيلة هوازن را به سبب او متفرق نمود و اين شايستگيهاي او بود كه تخم نفاق، ارتداد و د شمني را در دل گروهي كاشت و ايمان مؤمنين را زياد گردانيد. من تلاش خود را در سخن نمودم و نصيحت خويش را ابلاغ كردم و از خدا توفيق ميخواهم. سلام و رحمت خدا بر شما باد!
معاويه گفت: اي امّ الخیر! با اين سخنان، تو مقصودي به جز كشتن من داشتي؟ بنابراين، اگر من تو را بكشم، كسي نميتواند مرا منع كند.
امّ الخیر گفت: به خدا سوگند! به دست كسي كه با كشتن من شقي گردد، ناراحت نميشوم و خداوند مرا به اين سعادت نايل گرداند.
معاويه گفت: هيهات! زياد سخن گفتي، حال بگو بدانم دربارة عثمان چه ميگويي؟
امّ الخیر گفت: من دربارة او چه بگويم، هنگامي كه مردم خودشان او را خليفه كردند و به او راضي بودند و خودشان هم او را كشتند، در حالي كه از او ناخشنود بودند. معاويه گفت: اين همان عقيدهاي است كه تو كارهايت را در گذشته بر اين اساس انجام دادي.
امّ الخیر گفت: خدا گواه است و گواهي او كافي است و من نخواستم براي عثمان نقصي ذكر كرده باشم. آنگاه امّ الخیر گفت: اي معاويه! قريش ميگويند كه تو فرد بردباري هستي، مرا از اين گونه مسائل معاف دار و از ديگر امور سؤال كن!
معاويه گفت: آري، تو را معاف ميدارم و دستور داد به او جايزهاي بزرگ دادند و با احترام بازگرداندند. 10
نكات اين داستان
1. در جايي كه ضرورت اقتضا كند، زنان نيز ميتوانند بين رزمندگان حضور پيدا كنند و آنها را با سخنان روشنگرانه تشويق نمايند.
2. بخشي از سخنان امّ الخیر كه توسط آن شخص نزد معاويه بيان شد، نشان ميدهد كه هم معرفت امّ الخیر نسبت به اهل بيت(علیهم السلام) و شخص اميرمؤمنان علي(علیه السلام) بالا بوده است و هم وي بسيار سخنور و دانا و بليغ بوده است.
3. اين جريان نشان ميدهد كه دستگاه اطلاعاتي و جاسوسي معاويه بسيار قوي و گسترده عمل ميكرده، به گونهاي كه معاويه بعد از سالها پروندة افراد را دنبال و آنها را بازخواست ميكرد.
4. امّ الخیر در جواب معاويه كه او را به قتل تهديد كرد، جواب بسيار دندانشكني داد؛ زيرا هم او را شقي خواند و هم شهادت خود را سعادت دانست. اين همان چيزي است كه دشمن از آن ميترسد، و عشق به شهادت به اين صورت هيچجا، جز در مكتب تشيّع، آن هم در عاشقان اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) و شيفتگان امام حسين(علیه السلام) يافت نميشود.
5. معاويه با شيطنت تلاش كرد از زبان امّ الخیر عليه عثمان حرفي بشنود، و آن را همچون پيراهن عثمان علم كند و او را به اين بهانه مجازات نمايد؛ ولي امّ الخیر با زيركي تمام هم به عثمان اهانت نكرد، و هرآنچه لازم بود، گفت، كه او توسط مردم كشته شد، نه توسط حضرت علي(علیه السلام) كه شما او را متهم ميكرديد.
6. و سرانجام با يك سخني منسوب به قريشيان و نه از طرف خودش، تعريفي از بردباري معاويه ارائه داد كه همان زمينة نجات او را از قتل فراهم نمود.
7. امّ الخیر تهديد بزرگ را به فرصت تبديل نمود؛ هم سخنان خويش را گفت و هم معاويه را شقي خواند، و هم جان خويش را نجات داد.
ادامه دارد....
__________________________________________
1. جلال الدين سيوطي در «الدرّ المنثور» در ذيل آيه 7 سوره بيّنه، از ابن عساكر از جابر بن عبد الله انصاري نقل ميكند كه گفت: محضر پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بوديم كه علي(علیه السلام) نيز به محضرش آمد. حضرت فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ هَذَا وَ شِيعَتُهُ هُمُ الْفَائِزُون يَوْمَ الْقِيَامَة؛ سوگند به آن كسي كه جانم در دست او است، اين مرد و شيعيان او در روز قيامت رستگارانند.» همين طور منادي در «كنوز الحقائق» و هيثمي در «مجمع الزوائد» نقل كرده است. (مجموعه آثار، مرتضی مطهري(رحمه الله)، انتشارات صدرا، تهران، ج 17، ص 241.)
2. مجموعه آثار، مرتضي مطهري(رحمه الله)، انتشارات صدرا، تهران، ششم، 1384، ج 16، ص 241.
3 . ر.ك: بحار الانوار، محمد باقر مجلسي، دار احياء التراث العربي، بيروت، ج 42، ص 121 ـ 145.
4 . نهج البلاغه، محمد دشتي، انتشارات پارسايان، قم، دوم، 1379 ش، ص 634، حكمت 45.
5. ترجمه از استاد مطهري(رحمه الله)، ايشان در پاورقي شماره حكمت 42 را ثتب كرده است.
6 . قاموس الاعلام واعلام زركلي، به نقل از دايرة المعارف جامع اسلامي، معارف و معاريف سيّد مصطفي حسيني دشتي، مؤسسه فرهنگي آرايه، تهران، 1385 ش، ج 1، ص 600.
7 . العقد الفريد، ابن عبد ربّه، مكتبة الهلال، بيروت، اوّل، 1411 ق، ج 1، ص 225؛ و در چاپ دار الكتاب العربي، دوم، 1375ق، از همين كتاب، ج2، ص119، اين داستان آمده؛ قصّه كوفه، تاريخ زندگي امام امير المؤمنان(علیه السلام)، انتشارات سرور، دوم، 1382ش، ص494.
8 . زنان نمونه، علي شيرازي، دفتر تبليغات اسلامي قم، چهارم، 1378 ش، ص 36.
9 . محمد / 31.
10 . العقد الفريد، ج 1، ص 223، و در چاپ دار الكتاب العربي، ج 2، ص 115، و قصّه كوفه، ص 490 ـ 493؛ اعيان الشيعه، سيد محسن امين عاملي، دار التعارف للمطبوعات، بيروت، اوّل، ج 3، ص 476.