خیانت برخی از خواص و کارگزاران امام علی (ع) (2)

20:55 - 1395/07/28

«ابو موسی اشعری» (1)

علی مختاری

اشاره: در شمارة گذشته (مبلّغان 193) به بررسی احوالات برخی از خواص و کارگزاران امام علی (ع) پرداختیم و پس از تقسیم آنها به دو دستة مؤمنان وفادار و بی وفایان بی بصیرت، به شرح زندگانی دستة دوم پرداختیم. در بخش نخست این مقاله زندگی یکی از اصحابه امام علی (ع) به نام «مسعر بن فدکی تمیمی» مورد بررسی قرار گرفت و علّت لغزش او و خارج شدن از زمرة یاران حضرت مشخص گردید؛ اکنون در ادامة این مقاله به بررسی زندگی «ابوموسی اشعری» می پردازیم.

معرفی ابوموسی

«عبدالله بن قیس بن سلیم» مُکَنّی به ابوموسی اشعری،[1] از رزمندگان و یاوران رسول خدا (ص) و قاری خوش صدایی بود که پیامبر (ص) او را بر گروهی از یمنی ها گمارد. وی از کارگزاران «عمر بن خطاب» در بصره بود تا آنکه «عثمان» او را عزل کرد. ابوموسی در کوفه ساکن شد و چون مردم از سعید بن عاص ـ عامل عثمان ـ ناراضی بودند، وی را از کوفه بیرون کردند و ابوموسی را بر جایش نشاندند و از عثمان خواستند که وی را بپذیرد و تأیید کند، عثمان نیز او را حاکم کرد و او تا پیش از شروع جنگ جمل والی کوفه بود.

شخصیت شناسی ابو موسی

از آنجا که در دوران سلطة همه جانبة اموی ها، زبیری ها و حتی عباسیان، فضای تبلیغ و قلم، عمدتاً در خدمت گروه های دشمن امام علی (ع) قرار داشت، فرهنگ ساخته و پرداخته شدة موجود در کتب تاریخ و سیره و... به شدّت متأثّر از همین فضای بُغض و کینه علیه امام علی (ع) بود. به همین جهت، در شأن ابوموسی ـ حتی از زبان پیامبر (ص) ـ فضایل و مناقبی در علم، درایت، زهد و تقوا نقل کردند که از نقل آنها می گذریم؛ ولی برای شناخت شخصیت بسیار تأثیرگذار او، به شمّه ای از مدح و قدح او می پردازیم.

ابوموسی با خلیفه دوم روابط بسیار حسنه ای داشت. هم حاکم وی در بصره، هم پدر عروس خلیفه (پدر زن عبدالله بن عمر) و هم قاری قرآن و پند و تذکر دهنده به خلیفه [به اصطلاح امروزی، استاد اخلاق و عرفان خلیفه] بود.[2]

او خلیفه دوم را به «امیرالمؤمنین» مشهور کردند؛ زیرا تا پیش از سال 18 که نامة اینان به خطاب «یا امیر المؤمنین» برای خلیفه دوم تدوین گردد، خلیفه اول خود را خلیفة رسول خدا (ص) می دانست و خلیفه دوم خود را خلیفة خلیفه و به همین گونه نیز خطاب می شدند؛ ولی از آن پس، لقب ویژة حضرت علی (ع) همچون خلافتش مصادره و بر شاهان دیگر نیز اطلاق شد  که تا امروز این سنّت سیئه ادامه دارد.[3]

نفاق ابوموسی

وی گرچه در ظاهر بسیار مقدس و ظاهر الصلاح جلوه می کرد؛ ولی بسیار منافق بود؛ آن هم از لایه های پنهان منافقان مدینه. حذیفة بن یمان، آن صحابی بزرگ که با عنایت رسول خدا (ص) منافقان را می شناخت و در هنگام ترور پیامبر (ص) در بازگشت از جنگ تبوک، محافظ حضرت بود، روزی به کسانی که در صدد تقدیس و تکریم ابوموسی بودند، گفت: شما حرفهایی می زنید؛ «امّا أنا فأشهدُ أنّه عَدوٌّ لله و لِرَسُولِه...؛ [4] اما من گواهی می دهم که او دشمن خدا و رسول او است (و با آن دو در دو دنیا جنگ می کند).»

از کارهای بسیار زشت ابوموسی، شرکت در توطئة قتل پیامبر (ص) پس از بازگشت از غزوة تبوک است؛ روزی از «عمار یاسر)» دربارة او سؤال شد، وی در پاسخ گفت: از حذیفة بن یمان درباره اش سخنی بزرگ شنیدم که می گفت: «صَاحِب  البُرْنُس  الأسْوَد؛ صاحب شب کلاه سیاه است.» سپس حذیفه کمی رو ترش کرد و لبهای خود را به دندان گزید، آنچنان که از اشارت و کارش فهمیدم که ابوموسی در زمرة افرادی بوده که در آن شب روی گردنه (پس از مراجعت از تبوک) بین تروریستها و منافقان بوده است.[5]

سومین پرچمدار انحراف در اسلام

پیامبر (ص) ـ در روایتی که از ایشان دربارة پرچمداران انحراف مسلمانان در قیامت نقل شده است ـ می فرماید: «وَ الثَّالِثَةُ مَعَ جَاثَلِیقِ هَذِهِ الاُمَةِ وَ هُوَ اَبوُ مُوسَی الأشعِریُ؛[6] سومین پرچم گمراهی با جاثلیق این امّت، ابوموسی اشعری است.» که به ظاهر عابد و مسلمان بود؛ ولی بیش ترین ضربه را به دین و ولایت زد.

پیشگویی پیامبر (ص) دربارة حَکمین

ابن ابی الحدید می گوید: سُوید بن عفلة گفت: در ایام خلافت عثمان با ابوموسی بر ساحل رود فرات بودم، پس خبری را از رسول خدا (ص) برایم روایت کرد و گفت: از حضرت شنیدم: به راستی که بنی اسرائیل دچار اختلاف شدند تا آنجا که دو حاکم و داور ضالّ و گمراه تعیین کردند و آن دو حَکَم نیز پیروانشان را گمراه کردند، و کار امت من نیز جدا از اختلاف نیست، تا روزی که دو داور برانگیزند. داورانی که گمراه کننده اند و هر که را به دنبالشان راه افتد، گمراه می کنند.

سوید هشدار می دهد: ای ابوموسی! برحذر باش که تو یکی از آن دو داور باشی! سوید گوید: پس از هشدارم، پیراهنش را درآورد و گفت: از این کار تبرّی و بیزاری می جویم، همان طور که از پیراهنم دوری می کنم.[7]

سابقة مبارزاتی ابوموسی

در جنگ حنین، پس از کشته شدن ابوعامر اشعری، ابوموسی جانشین او شد و توانست قاتل ابو عامر را بکشد.[8] در عصر خلفا در جنگها حضور داشت. در فتح شام، شاهد مرگ ابو عبیدة جرّاح، از بانیان کودتای سقیفه بود. در زمان حاکمیت او بر بصره، فتح برخی شهرها مثل اهواز و شوشتر، و مناطقی از فارس مثل مرودشت، و حتی اصفهان را به او نسبت داده اند. البته اسلام آوردنش به بعد از فتح خیبر برمی گردد؛ زمانی که عمرو عاص، خالد بن ولید و بسیاری از فرصت طلبان فهمیدند که اسلام در حال فراگیر شدن است، مسلم یا مستسلم شدند.

سابقة تبلیغی و امامت جمعه و جماعات

گفته اند: ابوموسی مدتی کارگزار پیامبر (ص) در بعضی از مناطق یمن بود و رسول خدا (ص) پس از فتح مکه، وی و مُعاذ بن جبل را مأمور تعلیم قرآن و آموزش احکام به مردم مکه کرد.[9]

در زمان خلفا، در بصره یا کوفه برای برهه ای قضاوت نیز می کرده و او را از فقها و پاسخگویان احکام معرفی کرده اند.[10]

شاید این منصب در سال 34ق بوده که مردم کوفه علیه سعید بن عاص، فرماندار اموی عثمان بر کوفه، شوریدند و اخراجش کردند و ابوموسی را جایگزین وی معرفی نمودند.

هنر و موقعیت اجتماعی

گفته اند: ابوموسی با توجه به آنکه از بهترین و خوش صداترین قاریان قرآن بود و در آن دوران، بازار قاریان بسیار گرم و قاریان یا قصه گویان، سردمدار سرگرمی ها بودند، بالطبع مورد رجوع مردم در شناخت سبک زندگی دینی (نه طهارت و نجاست و فقه) محسوب می شدند.

ابو هریره می گوید: به ابوموسی حنجره ای از نایهای آل داود داده شده بود و صدای او در نماز جماعت، مأمومان را به تعجب وا می داشت.[11]

مالک اشتر - که خیزش انقلابی کوفه را علیه عثمان رهبری می کرد - از ابوموسی خواست که امامت نمازگزاران را بر عهده گیرد و همین پیش نمازی سبب شد که از طرف مردم کاندیدای فرمانداری شود و عثمان نیز با درخواست و تأکید عایشه و همچنین خواست مردم، او را فرماندار کوفه کرد؛ و لذا با آنکه ابوموسی نمایندة ناراضیان کوفه بود، در جریان قتل عثمان، با انقلابیون همکاری نکرد و قتل عثمان را ضلالت می دانست.[12]

او از دانشمندان و قضّات معروف بود[13]؛ گرچه علم فقه و قضاوت نداشت؛ ولی در آن دوران، در کوفه و بصرة تازه مسلمان شده، هر کس قرائت قرآن را می دانست، ممکن بود به عنوان عالم دین شناخته شود.

ادعای علم و اجتهاد

با آنکه ابوموسی بیش از دو سه سال آخر عمر حضرت رسول  (ص) را ـ آن هم، در اوج سفرها و جنگها ـ درک نکرده بود؛ ولی خود را عالم تر و دانشمندتر از ابن عباس، امام حسن (ع) و عمار یاسرها وانمود می کرد و با طمطراق و اظهار لحیه ای می گفت: «إِنَّا أَصْحَابُ  رَسُولِ  اللَّهِ (ص) وَ نَحْنُ أَعْلَمُ مِنْكُم ...؛[14] البته ما اصحاب رسول خداییم و ما (نسبت به شما دربارة این حوادث) از شما عالم تریم....»

ریاست طلبی

وی شیفتة مقام و منصب بود و هنگامی که خلیفة دوم او را حاکم بصره کرد، بیش ترین چاپلوسی ها را داشت و اعطای لقب «امیرالمؤمنین» به او از این جهت بوده است. در قیام علیه عثمان نیز جانب احتیاط و اعتدال را حفظ می کرد که مبادا عثمان بماند و او ریاستش نماند. در جنگ جمل راه عافیت و میانه روی را در پیش گرفت که اگر جَمل پیروز شود، شتر ریاستش به راه بماند و اگر شکست بخورد، ریاست فعلی او برقرار و قابل استصحاب باشد.

از آنجا که حضرت علی (ع) او از منصبش برکنار کرد، بیش ترین دشمنی را با حضرت داشت و حتی فرزندش نیز در جناح امویها ماندگار شد.

وقتی به او پیشنهاد شد که جناح شما قدرت یافته و شما را کاندیدای داوری کرده اند، پس بشتافت و با سر آمد.

در حکمیت آرزو و انتظارش آن بود که حضرت علی (ع) و معاویه را کنار زند و دامادش، عبدالله بن عمر را بر سر کار آورد که فریب رقیب مکار خود، عمرو عاص را خورد.

در زمانی که معاویه قدرت یافت و به نخیله آمد، وی از مکه به دیدارش شتافت و با وی بیعت کرد و گفت: «السَّلَامُ عَلَیکَ یَا اَمِین الله، السَّلَامُ عَلَیکَ یَا أمِیرَالمُؤمِنِین.»

«محمد بن قارب» که در مجلس ناظر قضایا بوده، می گوید: وقتی برگشت، معاویه گفت: این شیخ برای دریافت مقام و منصب آمد؛ ولی به خدا قسم! به او مقام و منصبی نمی دهم.[15]

ولی چون بین امام حسن (ع) و معاویه پیمان صلح بسته شد و کار معاویه بیش تر سامان یافت، سعد وقاص نزد معاویه رفت و گفت: «السَّلَامُ عَلَیکَ اَیُّهَا المَلِک» معاویه گفت: چرا مرا امیرالمؤمنین نخواندی؟ پاسخ داد: معاویه! این سخن را با شادمانی می گویی؛ ولی من به خدا دوست ندارم خلافت را از راهی که تو به دست آوردی، داشته باشم.[16]

چسبیدن به حکومت کوفه

در آستانة اعزام نیرو برای جمل،  مخالف امام علی (ع) رفتار می کرد و حاضر نبود لحظه ای از موضعش کناره گیری کند. برای اختصار به چند موضع گیری وی اشاره می شود:

1. در پاسخ اولین نامة محمد حنفیه و محمد بن ابی بکر به او، از وی خواسته شد که اگر سبک است، به سوی امام علی (ع) رو آورد؛ وگرنه بنشیند. وقتی ابوموسی نامه را خواند، گفت: «اَثقُل ثُمَّ اَثقُل؛[17] سنگینی می نشینم، حتماً محکم می نشینم.» و به گونه ای برخورد کرد که آن دو بزرگوار ناامیدانه نزد امام (ع) برگشتند.

2. با آنکه فرماندار امام (ع) بود، با بیگانگان و دشمنان ارتباط داشت تا اگر آن جناح پیروز شد، ریاستش بماند. خودش در خطبه ای گفته است: عایشه به من نامه ای نوشته که از ناحیة مردم منطقه خود هوای مرا داشته باش! این طرف هم علی است که می خواهد با شما خون مسلمانان را بناحق بریزد....[18]

3. حضرت علی (ع) در بین راه مدینه تا بصره، از لجبازیها و خیانتهای ابوموسی خیلی ناراحت شدند. ابن عباس پیشنهاد کرد: مناسب است عمار را که از اصحاب بدر و با سابقه است، برای ارشاد اهل کوفه اعزام نمایید؛ چراکه او از پس این کار برمی آید. ضمناً من و فرزندتان حسن را نیز همراه او کن! لذا این سه نفر راهی کوفه شدند و وقتی به کوفه رسیدند، ابن عباس به امام حسن (ع) و عمار گفت: «إِنَ  أَبَا مُوسَى  رَجُلٌ  عَاتٍ فَإِذَا رَفَقْنَا بِهِ أَدْرَكْنَا مِنْهُ حَاجَتَنَا؛ ابوموسی مردی پررو [و مستکبر] است. اگر از درِ رفاقت [و مهربانی] وارد شویم، کار خودمان را می کنیم [و به نتیجه می رسیم].» آن دو گفتند: این گوی و این میدان! هر کاری می خواهی، بکن.

ابن عباس به ابوموسی گفت: امیرالمؤمنین (ع) ما را به محضر حضرت عالی فرستاد، به جهت سرعت تو در طاعت خدای عزّوجلّ و رسول او (ص) و به جهت برگشت تو به محبت اهل بیت(. شما نیز فضل و سوابق امام علی (ع) و سبقت او را در اسلام به خوبی می دانید. بیان امام به جنابعالی آن است که شما برایش بیعت بگیرید! بدیهی است که دوست دارند حضرتعالی در این مقام منیع شرف حضور داشته باشید و فرماندار باشید.

ابوموسی نیز بر منبر رفت و مفصلاً مردم را به بیعت با حضرت علی (ع) فرا خواند و پایین آمد. آنگاه عمار منبر رفت.[19]

در روایتی آمده است: امام علی (ع) نامه ای شدید اللحن برای برکناری ابوموسی به ابن عباس داد. ابن عباس می گوید: با خود گفتم: اکنون شهر در اختیار ابوموسی است و او امیر کوفه، شاید اصلاً به نامه نگاه نکند. دست من نیز خالی است، پس با خود گفتم: خوب است نامه را چند قسمت کنم؛ اول با خودم نامه ای از طرف امام به این مضمون، تهیّه کردم: «امّا بعد، قَد عَرَفتُ مَوَدَّتَکَ إِیَّانَا اَهلَ البَیت... ما از مودّت تو نسبت به اهل بیت پیامبر (ص) آگاهیم...» هنگامی که نامه رسید، برای ما از مردم بیعت بگیر! و السلام.

وقتی ابوموسی نامه را خواند، پرسید: آیا اکنون من امیرم یا شما؟ گفتم: حضرتعالی امیر هستید. او هم مردم را فرا خواند و برای امام علی (ع) بیعت گرفت. وقتی کار بیعت مردم تمام شد، برخاستم و بر منبر رفتم. خواست مرا پایین بکشد؛ ولی نتوانست. شمشیر را کشیدم و گفتم: بایست! و الله اگر پایین بیایم، با همین شمشیر تکه تکه ات می کنم، پس من نیز به اخذ بیعت برای امام (ع) ادامه دادم و در آخر سخنرانی گفتم: توجه کنید که من از طرف امام علی (ع) ابوموسی را برکنار کردم و به جایش «قَرَظَة بن کعب انصاری» را به امارت کوفه منصوب نمودم. سپس در کوفه ماندم تا هفت هزار نیروی نظامی با خود همراه کردم و در «ذی قار» به محضر امام (ع) برگشتیم. عده ای نیز از اطراف به ما ملحق شدند.[20]

این داستان ریاست طلبی ابوموسی را به خوبی نشان می دهد.

بصیرت خواص نسبت به ابوموسی

پیش تر گفته شد که حذیفه، ابوموسی را منافق و دشمن پیامبر (ص) می دانست. ابی یحیی، معروف به حُکَیِّم می گوید: با عمار نشسته بودم که ابوموسی نزدش آمد و گفت: «ما لی و لک، ألستُ أخاک؛ بین من و تو چه رخ داده که ناراحتی؟ مگر من برادر تو نیستم؟» عمار گفت: «مَا أدرِی إِلَّا أنِّی سَمِعتُ رَسُولَ الله (ص) یَلعَنکَ لَیلَة الجَمَل؛ من این مناسبات را نمی دانم، جز اینکه خود از رسول خدا (ص) شنیدم که تو را به خاطر لیلة جمل لعنت می کرد.»

ابوموسی گفت: حضرت برایم استغفار فرمودند. عمار پاسخ داد: لعنت کردنت را شاهد بودم؛ ولی استغفارش را نه.[21]

وقتی از بصره به مدینه رفت، به دیدار ابوذر می رود تا ملازم و همراهش باشد. ابوذر به او می گوید: از من فاصله بگیر و در پی کار خود باش! تو برادر من نیستی. من پیش از آنکه به امیری گماشته شوی، برادرت بودم.[22]

عبدالله بن عباس نیز او را مذمّت کرده است با آن که شوهر ام کلثوم و داماد برادرش، فضل بن عباس بود.[23]

طبق روایتی از امام باقر (ع) در تشریح وقایع پیش از جمل، عبدالله بن خلیفة طایی نیز از ابوموسی مذمّت کرده است.[24]

راز بقای ابوموسی

حضرت علی (ع) کارگزاران عثمان را که امّ الفساد بودند ـ به طور معمول ـ برکنار می کرد. مالک اشتر کوفی به آن حضرت اصرار کرد که ابوموسی را ابقا کند.[25] حضرت با اکراه و به صورت موقت او را نگهداشت؛ اما در این باره می فرماید: «وَ اللَّهِ مَا كَانَ  عِنْدِي  مُؤْتَمَناً وَ لَا نَاصِحاً وَ لَقَدْ كَانَ الَّذِينَ تَقَدَّمُونِي اسْتَوْلَوْا عَلَى مَوَدَّتِهِ وَ وَلَّوْهُ وَ سَلَّطُوهُ بِالْإِمْرَةِ عَلَى النَّاسِ وَ لَقَدْ أَرَدْتُ عَزْلَهُ فَسَأَلَنِيَ الْأَشْتَرُ فِيهِ وَ أَنْ أُقِرَّهُ فَأَقْرَرْتُهُ عَلَى كُرْهٍ مِنِّي لَهُ وَ عَمِلْتُ عَلَى صَرْفِهِ مِنْ بَعْد؛[26] به خدا قسم! نزد من امین و خیرخواه نبود و کسانی که قبل از من بودند [عمر و عثمان] بر مودّت او مسلّط شده بودند و به او ولایت و حکومت و سلطه بر مردم بخشیدند. جدّاً می خواستم عزلش کنم؛ ولی مالک اشتر از من خواست او را ابقا کنم. من نیز با کراهت او را نگهداشتم تا بعد تغییرش دهم.»

حمایت اشتر از ابوموسی

ابوموسی استادی در قرائت قرآن را دام سالوس و ریا قرار داده بود. این مرد کوتاه قدّ لاغر اندام در مقدس مآبی و مردم فریبی ید طولایی داشت. احتمال دارد در بدو امر، مالک اشتر که در کوفه می زیست و از بدنامی مادر ابوموسی در مدینه و...[27] بی خبر بود، فریب خورده بوده و شاید هم ملاحظة افکار عمومی کوفه را می کرده است؛ زیرا رأی جمع زیادی از مردم، دست امام حق را می بندد.

دربارة نفاق این حقّه باز خطرناک، چنین نوشته اند: «ابوموسی متشرّع بود و می گفت: اگر خراجِ دو سالة عراق را در برابر نوشیدن شرابی بدو دهند، چنین نخواهد کرد. او مردم را به گریستن سفارش می کرد و به وعده های خود پایبند بود. ابوموسی هنگام خواب شلوارکی می پوشید تا مبادا عورتش ناخواسته نمایان شود. وی در خانة تاریک، هنگام غسل کردن، برای حیا از پروردگار خم می شد و از افرادی که بی لُنگ در آب ظاهر می شدند، متعجب بود. او در دشواریها استوار و صابر بود. یکبار که طاعونی در شهر شیوع یافت، از او خواستند از شهر بیرون رود؛ ولی نپذیرفت... هرگاه عمر، ابوموسی را می دید، از او می خواست با قرائت قرآن وی را متذکر سازد. یکبار که عمر در حال شنیدن قرائت ابوموسی بود، وقت نماز فرا رسید؛ چون به او یادآور شدند، گفت: مگر ما در حال نماز نیستیم؟»[28]

در بصره هنگام سخنرانی و درس اخلاق، می گوید: «ای مردم! گریه کنید و اگر گریه نمی کنید، تظاهر به گریستن کنید؛ چراکه اهل جهنّم چندان اشک می ریزند که اشک چشم ایشان خشک می شود، سپس چندان خون گریه می کنند که اگر کشتی باشد، در آن به حرکت در خواهد آمد.»[29]

ادامه دارد...

___________________________________________________

[1]. برای آگاهی از شرح حال ابوموسی در منابع فارسی معاصر، ر.ک: دانشنامه سیره نبوی، جمعی از نویسندگان پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1389 ش، ج 1، ص 533؛ سیمای کارگزاران علی بن ابی‏طالب امیر المؤمنین%، علی اکبر ذاکری، بوستان کتاب قم، ج 1، صص 150 ـ 178؛ اصحاب امام علی%، علی اکبر ناظم‌زاده، بوستان کتاب، قم، ج 1، ص 93.

[2]. طبقات کبری، محمد بن سعد کاتب واقدی، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1410ق، ج 4، ص 81؛ دانشنامه سیره نبوی، ج 1، صص 533 ـ 538.

[3]. ر.ک: سیمای کارگزاران، ج 1، ص 15، به نقل از: الغدیر،علامه امینی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1366 ش، ج 8، ص 86؛ تاریخ یعقوبی،بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1977 م، ج 2، ص150.

[4]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404 ق، ج 13، صص 319 ـ 315.

[5]. همان، و ر.ک: اصحاب امام علی%، ج 1، صص 95 ـ 96.

[6]. الخصال، شیخ صدوق، نسیم کوثر، قم، 1382 ش، ص575.

[7]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 317.

[8]. دانشنامه سیره نبوی، ج 1، ص 535، به نقل از تاریخ ابن هشام، نشر نو، تهران، 1364، ج 4، ص 96.

[9]. همان، به نقل از: فتوح البلدان، بلاذری، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1398 ق، ج 1، ص 83.

[10]. همان، به نقل از: تاریخ یعقوبی، یعقوب بن سفیان، مؤسسه الرساله، بیروت، ج 2، صص 122، 161 و 177.

[11]. طبقات ابن سعد، ج 4، ص 81؛ المصنف، ابن ابی شیبه، دار الفکر، بیروت، 1409ق، ج 7، ص 154.

[12]. دانشنامه سیره نبوی، ج 1، ص 536.

[13]. سیمای کارگزاران، ج 1، ص 162؛ نقل از: سیر اعلام النبلاء، ذهبی، دار الحدیث، قاهره، 2006 م، ج 2، ص 278.

[14]. الجمل، شیخ مفید، تحقیق سیدعلی میرشریفی، بوستان کتاب، قم، ص 257.

[15]. موسوعة الامام علی بن ابی‏طالب%، ج 12، ص 45، نقل از: الغارات، ثقفی کوفی، انجمن آثار ملی، تهران، بی تا، ج 2، ص 652 - 656.

[16]. تاریخ تحلیلی اسلام، سید جعفر شهیدی، ص 152؛ به نقل از: الکامل ابن اثیر، دار صادر، بیروت، 1385ق، ج 3، ص459؛ تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 193.

[17]. الجمل، ص 258.

[18]. همان، ص 257.

[19]. همان، صص 261 ـ 263.

[20]. همان، ص 265.

[21]. تاریخ مدینة دمشق،ابن عساکر، المجمع العلمی العربی، دمشق، 1954 م، ج 32، ص 93.

[22]. طبقات ابن سعد، ج 4، ص 135.

[23]. سیمای کارگزاران، ج 1، ص 152 به بعد؛ دانشنامه سیره نبوی، ج 1، ص 538.

[24]. سیمای کارگزاران، ج 1، ص 152.

[25]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 126.

[26]. امالی، شیخ مفید، چاپ کنگره مفید، قم، ص 295، ح 6.

[27]. تعلیقات میر جلال الدین محدّث ارموی بر الغارات، انتشارات انجمن آثار ملی، تهران، ج 2، صص 937 ـ 938 (درباره مادر ابوموسی که در زنا و بدنامی شهره بوده، مفصّلاً بحث کرده است.)

[28]. دانشنامه سیره نبوی، بخش اول، صص 534 ـ 535؛ به نقل از منابع قدیم مثل: طبقات ابن سعد، ج 4، صص 82 ـ 85.

[29]. طبقات کبری، ابن سعد، ج 4، ص 82.