افزودن دیدگاه

تصویر mostafavi
نویسنده mostafavi در

با سلام به شما کاربر محترم

حس و حال شما رو متوجه هستم، ولی اگر پدرتون اون حرف رو نمی‌زد، شاید هیچ گاه به اون پسر توجهی نمی‌کردید و زندگی طبیعی خودتون رو داشتید! به نظر میاد گفتن اون مطلب توسط پدرتون، باعث شده که شما ذهنتون رو نسبت به ازدواج با فرد موردنظر فعال کنید. وقتی ذهن انسان نسبت به موضوعی فعال بشه، همینطور به اون شاخ و برگ میده و این باعث بوجود اومدن حس خوشایندی میشه که تکرار این رویه توی ذهن منجر به ایجاد علاقه مندی شدید در انسان میشه، بدون اینکه شخص نسبت به فرد موردنظرش شناخت کافی داشته باشه!

پس باید اول توجه داشته باشید که علت این علاقه مندی و ... در شما به خاطر چه چیزی بود و چرا همچین اتفاقی افتاد. بعد برای حل این مسئله لازمه ذهنتون رو کنترل کنید و بیخودی به این موضوع شاخ و برگ ندید. بر فرض که پسر موردنظرتون به خواستگاری شما بیاید، ولی ممکنه به دلایل مختلفی این وصلت صورت نگیرد. پس لازمه ذهن و فکر خودتون رو نسبت به این وضعیت تعدیل کنید و بیش از این احساساتتون رو درگیر این مسئله نکنید وقتی هنوز هیچ چیزی مشخص نیست.

اما برای اینکه تکلیف این قضیه هم روشن بشه، سعی کنید این موضوع رو از باب درد و دل با مادرتون در جریان بگذارید. طبیعتا مادرتون چون که همجنس  شماست و سرشار از عواطف است بهتر می‌تونه وضعیت شما رو درک کنه و اگر هم راه حلی برای این موضوع داشته باشد میتونه به شما کمک کنه! مثلا می‌تونه از پدرتون بخواد که به صورت غیر مستقیم خانواده پسر رو در جراین بگذارند که اگر قصد جدی دارند برای رسمیت پیدا کردن اقدام کنند.

اما اگر هم به خواستگاری شما بیایند. این به معنای تموم شدن قضیه نیست، بلکه لازمه که شما شناخت درستی از آقاپسر و خانواده‌اش داشته باشید و به صرف علاقه شدید تن به این ازدواج ندید بلکه با آگاهی کافی و فعال شدن عقل و منطق دست به تصمیم بزنید.

موفق باشید.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 3 =
*****