افزودن دیدگاه

تصویر rezaeiz
نویسنده rezaeiz در

خواهری یکبار یکی به من گفت بیا زنگ بزن من با دختره صحبت کنم خودم نمیتونم مادرش ممکنه باشه بدجور گیر داده بود مامان منم از اونور داشت میرفت خونه مامانش کلید داد من برم خونه دقیقا پشت سرم بود تا پسره روشو کرد اونورها فلنگو بستم فرار کردم خیلیه ها انگار خودش چلاغه من باید زنگ بزنم به دوست دخترش frown

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 0 =
*****