خواهری یکبار یکی به من گفت بیا زنگ بزن من با دختره صحبت کنم خودم نمیتونم مادرش ممکنه باشه بدجور گیر داده بود مامان منم از اونور داشت میرفت خونه مامانش کلید داد من برم خونه دقیقا پشت سرم بود تا پسره روشو کرد اونورها فلنگو بستم فرار کردم خیلیه ها انگار خودش چلاغه من باید زنگ بزنم به دوست دخترش
خواهری یکبار یکی به من گفت بیا زنگ بزن من با دختره صحبت کنم خودم نمیتونم مادرش ممکنه باشه بدجور گیر داده بود مامان منم از اونور داشت میرفت خونه مامانش کلید داد من برم خونه دقیقا پشت سرم بود تا پسره روشو کرد اونورها فلنگو بستم فرار کردم خیلیه ها انگار خودش چلاغه من باید زنگ بزنم به دوست دخترش