افزودن دیدگاه

تصویر asma bikas
نویسنده asma bikas در

بار اول که خواستم رگم رو بزنم تیغ رگم رو نمی برید تا جایی که بدنم بی حس شد و نتونستم ادامه بدم و بار دوم هم چون چند روز بود از ناراحتی غذا نخورده بودم تیغ رو که کشیدم گردنم خم شد روی شونم و دیگه هیچی نفهمیدم.

چند وقت بعدش با زن بابام بحثم شد منو زد دستم رو بهش نشون دادم گفتم ببین کارم رو به کجا کشوندی! خندید گفت به درک!

ببخشید اگه همش از غصه هام میگم من شادی ندارم و نداشتم که بخوام دربارش حرف بزنم ولی واقعا آرزومه یه روز بتونم با آرامش زندگی کنم.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 5 =
*****