بار اول که خواستم رگم رو بزنم تیغ رگم رو نمی برید تا جایی که بدنم بی حس شد و نتونستم ادامه بدم و بار دوم هم چون چند روز بود از ناراحتی غذا نخورده بودم تیغ رو که کشیدم گردنم خم شد روی شونم و دیگه هیچی نفهمیدم.
چند وقت بعدش با زن بابام بحثم شد منو زد دستم رو بهش نشون دادم گفتم ببین کارم رو به کجا کشوندی! خندید گفت به درک!
ببخشید اگه همش از غصه هام میگم من شادی ندارم و نداشتم که بخوام دربارش حرف بزنم ولی واقعا آرزومه یه روز بتونم با آرامش زندگی کنم.
بار اول که خواستم رگم رو بزنم تیغ رگم رو نمی برید تا جایی که بدنم بی حس شد و نتونستم ادامه بدم و بار دوم هم چون چند روز بود از ناراحتی غذا نخورده بودم تیغ رو که کشیدم گردنم خم شد روی شونم و دیگه هیچی نفهمیدم.
چند وقت بعدش با زن بابام بحثم شد منو زد دستم رو بهش نشون دادم گفتم ببین کارم رو به کجا کشوندی! خندید گفت به درک!
ببخشید اگه همش از غصه هام میگم من شادی ندارم و نداشتم که بخوام دربارش حرف بزنم ولی واقعا آرزومه یه روز بتونم با آرامش زندگی کنم.