افزودن دیدگاه

تصویر دخترتنها
نویسنده دخترتنها در

پس خیلی از من کوچیک تری من از وقتی مامان و بابام طلاق گرفتن بدبختی هام شروع شد تا الان یعنی 15ساله .جوونیم داره تموم میشه و یه روز خوب ازش ندیدم البته من اون زن رو مادر خودم نمیدونم چون همه بدبختی هام به خاطر اونه. به خاطر اونه که از 12 سالگی چنان سخت گیری بهم میشه که تو کل فامیل همه میدونن من باهمشون فرق دارم .از نوع پوشش تا هر چی که فکرشو کنی. من نه تنها دختر نیستم بلکه آرزوی چیزای دیگه ای که دخترا دارن رو هم دارم.

من خودمو حبس نکردم، حبسم کردن.میگن نباید با این مشکلت با اون پسر حرف می‌زدی و دل می‌دادی .

متاسفانه بینمون به هم خورد ، دو ماه بعد از دعوایی که به خاطر این قضیه شد خودش جدا ، باباش هم جدا از بابام فرصت خواستن دوباره! ولی بابام فقط گفت نه! مشکل به همین نه ختم نشد پسره ول نکرد با زن بابام حرف زد و اونم به پسره گفته بود این دختر به دردت نمی خوره و از این حرفا اونم رفت که رفت . 

بابام دلش میخواد من ازدواج کنم ولی به خاطر مشکلم میگه راهی وجود نداره .

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 15 =
*****