افزودن دیدگاه

تصویر علیرضا2021
نویسنده علیرضا2021 در

سلام.خدا میگه به پدر و مادر ولو اینکه ناتنی باشن احترام بزارید و بهشون ظلم نکنید.اما اگر بهتون ظلم کردن ویا شمارو وادار به کار خلاف یا گناه کردند بازهم بهشون بی احترامی نکن و انتقام نگیر ولی حتما ترکشون کن،برای همیشه!!!شماهم پدرتون رو ترک کنید و منظورم این نیست که ازش نفرت داشته باشید یا بهش بدی کنید،فقط ترکش کنید و فراموشش کنید.تا همینجاهم کلی بهش خوبی کردید و باید ازخداشم باشه!!!با خواهرا و برادرهاتونم دوست باشید و در ارتباط باشید ولی ازشون بخوایید دیگه صحبتی درباره پدرتون نکنن و شمارو وارد مسائل اون نکنن،چونکه خود پدرتون هم دیگه زیاد به فکر شما نیست و الان رفته یه زن جوون گرفته و مشغول زندگی خودشه خوش بحالش که اینقدر بیخیاله همه چیزه!!!من مادربزرگ مادریم سالها قبل از تولد من فوت کرد و پدر بزرگم رفت یه زن دیگه گرفت.باوجود اینکه از خونش نبودیم ولی مادرم باز مادر صداش میکرد و ماهم مادر بزرگ حتی پسر و دخترشم رو خاله و دایی صدا میکردم وبا خاله ها و دایی های تنیم هیچ فرقی برام نداشتن تا اینکه وقتی 12 سالم شد فهمیدم که اون ازما بخاطر اینکه نکنه ارث پدربزرگ بیچارم برسه به مادرم و خواهر برادرای تنی مادرم سالهاست که متنفره و دلیل اینکه خشکه و هیچ اهمیت یا نگاهی به ما نمیده همینه!!!یه روز با رنگ کله گاو پدر بزرگم رو رنگ کردم و انصافا به منظور بازی بود نه توقع مالی که همش میگفتم این گاو خوب خودمه و میخوام براش زنگوله طلا بخرم که اومد با اون قیافه ترسناکش با یک دست گوشم و بادست دیگه شونم رو بافشار گرفت و گفت تمام این زندگی ما من و بچه هامه گورتون رو گم کنید از زندگی ما برید بیرون و بعدشم عذر میخوام گفت حرومزاده ها!!!خیلی ناراحت شدم ولی بعد مدتی از دلم دراومد یه شب خواهرم که اون موقع مجرد بود هنوز رفته بود کمکش خونه تکونی که اونجام کلی به خواهرش چرت وپرت گفته بود و بهش گفته بود که شما دنبال خوردن حق بچه های من هستید و...بیشتر هم با بچه های مادرم که اولین بچه بود یعنی ما لج بود!!!خواهرم همون موقع یه دختر جوون تنها ساعت 11 شب از اون ور دهات 700متر رو پیاده تو تاریکی خودش تنها باچشم گریون اومد خونه و بعدشم برادربزرگم که خیلی عصبیه رفت یه پس خودش و دایی ناتنیمو کتک زد و بعد از اون هرکقت میبینمش اون زن رو بازم سلامش میکنم و باز بهش بی احترامی نمیکنم ولی دیگه باهاش در ارتباط نیستیم و کلا فراموشش کردم،خاله و دایی ناتنیم با بچه هاشونم هروقت میبینم احترام میزارم ولی دیگه باهاشون رابطه ندارم حتی یبار خاله ناتنیم تو یه مجلسی که بماند حضور داشت دست همه خاله هام(تنی ها)رو بوسیدم دیدم اونم بود گفتم غرورش نشکنه و مال اونم بوسیدم اما نه تاحالا خونش رفتم نه اون اومده خونه ما و بچه های دایی ها وخاله های تنیم باهاشون دشمن هستن و بهشون فحش میدن ولی ما اینکار رو نمیکنیم و باهاشون کاری نداریم و سرمون تو زندگیمونه.روز عروسی برادرم که 3سال ازمن بزرگتره اسمش حمیدرضاست مادر بزرگ ناتنیم اومد که برادرم با مادرم بااحترام بیرونش کردن که من خیلی ناراحت شدم و بارها بهشون همین حرفی که به شمازدم رو میگم گفتم که ترکش کنید اما بهش بی احترامی نکنید هرچی باشه اون درحق مادرمون مادری کرده حالا چه بد چه خوب!!!پدرتون رو بدون هرگونه بی احترامی ترک کنید و دیگه بهش فکر نکنید البته حال و احوالش رو جویا باشید ولی دیگه براش دغدغه نداشته باشین.موفق باشین

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 0 =
*****