افزودن دیدگاه

تصویر نویسنده سوال
نویسنده نویسنده سوال در

اول از همه سپاسگزارم که در پیج شرکت کردید.

نمی توانم علیرضا. هنوز نگاهش رو که ملتمسانه آدرس ازم میخواست یادم نمیره. شاید خواهرم ادرس رو بهش نداده باشه. بهش گفتم ادرس به خواهرم دادم. نمیدانم یادم نیست شاید هم بهش تلفنی ادرس رو گفته باشم. ولی بهش گفتم تو هر موقع به ترمینال شهر من رسیدی زنگ بزن میام دنبالت. یکبار هم زنگ زد گفت توی مسیر خانه ات هستم. من خانه پدر شوهرم بودم سریع جمع کردم امدم خانه. ولی نیامد. تا شب چند بار بهش تماس گرفتم گفتم ترمینال رسیدی؟ گفت اینسری نمیام. روزی میام که یکهفته بمانم برام کباب بخری. من غذای خانه نمیخورم. گفتم تو بیا هر آنچه گویی هستم. نیامد. هیچوقت نیامد. من هم واقعا نمیتونم برم خونش. بخدا و پیر و پیغمبر نمیتونم.

شوربختانه با ارتباط تلفنی هم صله رحم حاصل نمیشه. چون پدر و مادرم لهجه خاص دارند. من لهجه ای ندارم. پدرم خیلی غلیظ صحبت میکنه. وقتی باهاش صحبت میکنم خیلی بسختی می فهمم چی میگه؟ و وقتی مثلا سوالی میکنه نمی دونم چی پرسیده که جوابش بدم؟ اون خیال میکنه من دارم بهش این پیام رو میدم که تو پدرم نیستی! من فرزند ناپدریم هستم و چنین چیزهایی... آخرش به خوبی تمام نمیشه. همیشه باوجودیکه خیلی سعی کردم ولی دلخور شده.

یکبار هم به مادرم گفتم کاش به پاس اصالت زبان هم که شده با من به لهجه خودمان صحبت میکردی! فکر نمیکردم مادرم متوجه منظورم بشه. مادرم گفت تو زبان پدرت را نمی فهمی؟ گفتم نه! مادرم پس از چند روز زنگ زد به عمه ام گفت از برادرت برای من حلالیت بگیر بگو یه پیرزن که پایش لب گوره ازت حلالیت خواسته به برادرت بگو من شکسته تر از آنم که نبخشی! جلوی ناپدریم و با اجازه او زنگ زد. حس کردم راست میگویند ارتباط من با پدرم تنها حاصلش آشفتگی و ویرانگیست. دیگر هیچوقت با مادرم در این رابطه صحبتی نکردم.

ولی همیشه غمی جانکاه در روح و روانم زبانه میکشد. شعله های آتش لهیب می کشد، ولی خاکسترم نمی کند. میسوزم و میسوزم و میسوزم ..... .

حتی این امید رو ندارم که مشاور سایت حرفی بزنه که دلم ارام بگیره!

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
15 + 2 =
*****