افزودن دیدگاه

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

تشکر میکنم ازتون اقای مصطفوی چقدر نیاز داشتم که کسی ولو به ناسزایی جوابم رو بده!

اقای مصطفوی پدر من حال و روز خوشی نداره. ایشون فقط اون نیمکره مغزشون که مربوط به دفاع از خودشون در دادگاه میشه الحق و الانصاف بسیار قوی کار میکنه. ولی ایشون متأسفانه باید با کمال شوربختی بگم که حقیقتا عقل درستی نداره. یکجورایی شاید بشه گفت شیرین مغز هم هست. قبلا که باهاش تماس داشتم میگفت روزانه یک پلاستیک قرص اعصاب به من میدند که بخوابم. جوری نیست که من از دل تنگی هام براشون بگم. برای اینکه محضر نمی امد نامزدیها از من بهم زد. در حالیکه نامزدی مرا با روحانی بهم میزد که استاد حوزه و دانشگاه بود؛ قول مرا به پسر برادر ناتنی اش میداد که معتاد و کارتون خواب بود و خانواده ناپدری من بهش صدقه میدادند. (البته این را هم بگم اگه این مساله رو عنوان کردم فقط و فقط خواستم شاهد مثال بیارم که پدرم کارهاش عقلایی نیست. و الا خدای من گواهه با هزاران مشکل خاص و عامی که با همسرم داشته و دارم، ولو برای آنی در زندگیم افسوس این رو نخوردم که چرا ازدواج من با فلانی و بهمانی به سرانجام نرسید ... . اینجا برخی جوانند میپندارند ما مذهبیها، محاسن کسی رو می بینم، عقل از کفمان میرود. خیر. به قسمتم هرچه که هست راضیم. چه با تفاهم، چی بی تفاهم؛ خدا را شاکرم با همه کم و کسریها چشم و دلم هیچوقت کسی غیر از همسرم را ندید و نمی بیند و ان شاء الله هرگز نخواهد دید، ولو پس از مرگم)

آقای مصطفوی همونطوریکه گفتم واقعا از ارتباط گرفتن با پدرم میترسم زندگیم رو بپاشه. نه تنها زندگی خودم رو ، میترسم زندگی مادرم رو هم بهم بزنم. چون واقعا به این رسیدم ایشون کارهاش قابل پیش بینی نیست. ایشون در هر تماسی که باهاش داشتم جوری از مادرم حرف میزنه انگار دیروز طلاقش داده و اینکه 6 خواهر پدری دارم که هیچیک پس از ازدواج باهاش رابطه ای ندارند، بیشتر منو میترسونه. ولی اینکه میدانم ایشان روزانه ساعتها روبروی عکس نوزادی من (و شاید هم عکس مادرم) که قاب کرده خیره میشه و سیگار میکشه، منو دیوانه میکنه. من در برزخی هستم که ... 

نه در مسجد گذارندم که رندی

نه در میخانه کین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهیست

غریبم، عاشقم، ان ره کدامست؟

اون سری هم که خانه اش رفتم خواهرم گفت بیا البوم مادرت رو ببر. پدر ما رو دراورد. که وقتی گفتم البوم رو بدید، پدرم اینقدر عصبی شد. خواهرم گفت ولش کن البوم رو پنهانی به خانه خودم خواهم برد. 

شاید این حرف من خیلی مکدرتون کنه ولی باور کنید گاهی دلم میخواست مزاری داشت بر اون مزار ضجه میزدم. به خدا نمیدانم چجوری حالم رو توصیف کنم. خودم هم از فهم توصیف خودم عاجزم.

من هرسری با ایشون ارتباط میگیرم ناراحتیهایی ایجاد میشه که ... 

اقای مصطفوی اون شبی که این پیام رو اینجا گذاشتم اینقدر زجر کشیدم که ساعت 1_2 شب بود، گشتم شماره ای که ازش داشتم پیدا کردم. شماره رو خواهرم ازش گرفته بود. دیدم آنلاین هست با خواهرم صحبت کردم فقط ببینم حداقل زنده است؟ گفت با پدرم قهره! گفتم سلام منو به بابا برسون از طرف من روش رو ببوس(کاری که خودم وحشت دارم از انجامش) گفت عمرا اینکارو نخواهم کرد.

خواهرم خانه اش رو از شهرستان اورده کنار خانه پدرم. با این وجود رابطه ای باهاش نداره.میگه 5 دقیقه که رفتم خانه اینقدر اعصابم رو بهم میریزه که اصلا خونش نمیرم. هنوز دختران شوهر داده اش رو میزنه. همسران مردم رو!!!! (خواهران من 35_40 سالشون هست) عجیبه واقعا!

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 7 =
*****