افزودن دیدگاه

تصویر مهیلا
نویسنده مهیلا در

سلاااام وقتتون بخیر خیلی ممنونم که وقت گذاشتین و راهنمایی کردین....

اگ بگم خودم رابطه رو قطع کردم که دروغه اگرم بگم اون رفته و من به اجبار دارم تحمل میکنم بازم اشتباه... راستش درسته میخاست دوستی ما تموم شه اما من اجازه نمیدادم چون بارها اتفاق افتاده بود این موضوع ...همشم برای این بود که همیشه میگفت من لیاقت این همه محبتو ندارم ...واقعا درکش نمیکردم یا گاهی اوقات کار گناهی انجام میداد خودش میخاست دوستیمونو تموم کنه میگف من لیاقت ندارم حیفه با منه گناهکار دوست باشی ...منم فک کردم قضیه یه همچین چیزی بازم مثل گذشته برای همین اصرار میکردم که بسه و تمومش کن .....اما بعد این که خیلی پاپیچ شدم متوجه شدم نه داستان از یجا دیگ آب میخوره و خودم تموم کردم.....ولی وقتی دقیق نگاه میکنم آره شاید حرف شما درست باشه و من در یه حالت اجباره که دارم تحمل و مبارزه میکنم.....اما از وقتی که صحبت کردم.... شما چند نفر نظر دادین و کمک کردین بهتر شدم .....این حس که شما فک میکنین تلقینه ....قبول دارم آره خیلی از حسها فیک و تقلبین و همه تلقین.....شاید حس منم همین باشه....اما تا جایی که یادمه هیچوقت تو زندگیم از یه نفر یهو خوشم نیومده مثلا دوست داشتن در یک نگاه بقولی....اصلا تو مخیله من نمیگنجه و تا با کسی ارتباط نداشته باشم و روحیاتشو نفهمم تا ویژگی های شخصیتیش برام آشکار نشه حتی برای یک درصدم نمیتونم اونو وارد ذهنم کنم....البته که هیچوقت نمیشه یه انسانو صد در صد به طور کامل شناخت....همیشه یه لایه هایی از شخصیت افراد پنهان میمونه ....خلاصه میخام بگم دوست داشتنم از روی شناخت بوده نه توهم وتلقین....البته یه جاهاییشم میشه تلقین حساب کرد شاید دوست داشتن من یه دوست داشتن عادی بوده مثل علاقه ایی که بین همه دوستا هست اما بعضی قسمتاش حتی خودمم متعجب میکنه....از نودم انتظار دارم سریع فراموش کنم ...بعد به ذهنم حق میدم و میگم نباید خودمو سرزنش کنم ...کاملا عادیه با خودم فک کردم این مدت من همش به فکر یه نفر بودم مراقبش بودم حتی شوخی شوخی هم برا اینکه بچسبه به درسش مثلا گفتیم در آینده یه دانشگاه باشیم ...ما همه گذشته و آیندمون باهم بوده ....خواب و خوراک بیرونو تفریح....اونم چی حدودت 10سال...اینا تو ناخودآگاه ذهن من ثبت شده وقتی کار روزمره و عادی من تا چند ماه قبل فک کردن به اون بوده حالا چطور ترک بشه ؟ ذهنم ناخودآگاه مثل یه وظیفه از پیش تعین شده میره سمتش....اینجاش میشه یه حس فیک....نمیخام دیگ بهش فک کنم ها ....حتی منطقم الان برگشته میگم که چی چقدر بچگانه رفتار کردم خب با یه نفر دیگ دوست بشه....ارتعاشاعات اون فکرای حساسیت زا راحتم نمیزاره چونکه مدت طولانی من فرکانس فرستادم حالا یهو قطع نمیشه زمان میخادو صبوری طولانی که سعی میکنم از کوره در نرم......با این اوضاع کرونا همه تفریح ها و ورزشها...همه و همه محدودیت دارن معمولا تعطیل شدن .....منم نزدیک کنکورم هست سعی میکنم درس بخونم اما خیلی عقبم از اونجاییم که ذهنم در گیره بیشتر از ده ساعت نمیتونم اونم بزور متمرکز میکنم.....اما خودم تو خونه ورزش میکنم ....کتاب میخونم .. درس میخونم...همه آهنگای کلا با کلاممو حذف کردم فقط بیکلام گوش میدم...من زیاد اهل موسیقی نیستم بیشتر کتاب میخونم موسیقی ها همه از طرف اون بود پس همه رو پاک کردم.....ارتباط معنویم بیشتر کردم و هر روز مینویسم....حالا همه چی برام قابل تحمل تره اما زمان لازم دارم برای عادی شدن....با خودم فک میکنم همه محبتا از جانب من بوده قطعا اون خلا بیشتری حس خواهد کرد من فقط یه منبع مزاحمو از دست دادم...هرچند گاهی دلم برای اذیتا هم تنگ میشه .....اما سعی میکنم به قضیه مثل مگ نگاه ککنم ...آدم وقتی یه عزیز ازش میمیره ...حق گریه کردنو داره حق مرور خاطرات اشک و خنده ....اما هیچوقت نه اجازه داره و نه دلش میاد و نه میتونه عزیزشو ببینه و اونو از قبر خارج کنه چون تنها چیزی که میبینه اسکلتای پوسیده است....حشرات موذی....منم نمیشه هیچوقت برگردم خودم از قصد همه پلای پشت سرم خراب کردم اونم همینطور.....ازش ناراحت هستم ...اما کینه و تنفر نه ....برای آرامش خودمم که شده هیچوقت کینه و نفرتو جا نمیدم ....برعکس اون دلش پر نفرت و کینه اس....

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
12 + 3 =
*****