افزودن دیدگاه

تصویر به تو از دور سلام
نویسنده به تو از دور سلام در

سلام صبحت به شادی عزیزم

سوالت رو که خوندم یه حسی بهم میگفت اینو یک دختر 18_19 ساله نوشته. حالا که دیگه خودت هم گفتی پشت کنکوری هستی، ... من فکر نمی کنم حس زودرنجیت عمیق و ماندگار باشه و جزء شخصیتت شده باشه. چون خاصیت سال کنکور همین استرس و دلهره و ناراحتی و ... هست. چون درسها زیادند و از طرفی استرس کنکور رو داری همه چیز به چشمت بزرگ میاد. بسلامتی از کنکور که بگذری کم کم حل میشه! و همه چیز به روال قبلیش برمیگرده!

خیلی عامیانه بهت میگم منم سال کنکور عزا دار بودم!خخخخخخخخ. چون از اونا بودم که اگه کنکور قبول نمیشدم سرمو نمیتونستم بالا نگه دارم. از این بچه درس خونا که یک درس نخونن کارشون به بیمارستان و سرم میکشه. آخرش هم ترسیدم کنکور ریاضی قبول نشم؛ کنکور انسانی شرکت کردم که قبول بشم! البته خب علاقه هم داشتم!

در رابطه با مامانت؛ از مامانت به دل نگیر! مامانها حوصله خودشون سر میره؛ نمیدونند چجوری حال خودشون رو روبراه کنند ؛ می بینند باید با دو سه نفر دیگه هم همراهی کنند و براش پایه باشند؛ بداخلاق میشند. حالا شما که گویا تک فرزندی، خب اونم یکجور دیگه است. مامانت همه توانشو برای شما گذاشته دیگه. راست میگه بنده خدا.. عزیزم، حرف بدی بهت نمیزنه!

بداخلاقیشون برای این نیست که دوستت ندارند یا نمیخواهند درکت کنند؛ یا برات پایه باشند؛ برای اینه که نمیدونن دیگه چکار کنند که حالت جا بیاد!

بچه کوچیکا وقتی دایره المتعارف فحششون ته میکشه؛ شروع میکشند شکلک و ادا دراوردن. ما ادم بزرگها و مامانها وقتی صبر خودمون لبریز میشه یا دایره المتعارف تدبیرمون خالی میشه و دیگه نمیدونیم چکار کنیم، یکسره غر میزنیم. اینکه مامانت میگه من برای تو از خودم گذشتم، برای تو تحمل کردم و ... معنیش همینه. یعنی که هرکاری از دستم بر می اومد انجام دادم. الان دیگه واقعا نمیدونم چکار باید برات بکنم! آخه؛ خوب شو! چرا حالت خوب نمیشه؟! (حال شما که بد میشه، حال مامانت بدتر میشه)

چون دوست نداره اینجوری دمق و گرفته و پریشون ببیندت. ببین من چون مادرم، مادرتو میتونم درک کنم. من اگه بچه ام بره تو اتاق در رو ببنده گریه کنه؛ حاضرم کارد به دلم بخوره، ولی اونجوری اشکاشو نبینم که دلم بسوزه!

گاهی به بچه ام میگم؛ به تو هم میگم؛ شما هم مثل دختر من! به بچه ام میگم: چرا من گذشته و حال و اینده و ... مثلا پسر همسایه برام مهم نیست؟ چون من مادرش نیستم. به من چه؟ لوس، ننر، گریه کنه ؛ نکنه؛ تربیتش چی باشه؛ کجا بره ؛ بیاد و درس بخونه، نخونه ... . چون اون خودش ، مادری داره! من مادر توأم. با نفس تو نفسم میره و برمیگرده! به بلندای قامت تو اوج میگیرم و با فرود تو زمین میخورم! شاید مثلا کارنامه پسر همسایه رو ببینم که همه درسها رو افتاده؛ ککم هم نگزه، ولی تو که بچه خودمی، یه مساله ریاضی بلد نباشی من نگران کنکور اینده ات میشم. به روت هم نمیارم که اذیت بشی؛ ولی خودم تو دلم غوغاست! نگران کنکورت نیستم؛ نگران کارت هستم؛ کارِت چی میشه؟ و .... برای دخترم هم یکجور دیگه دلواپسم؛ این نگرانیها رو که از دوست داشتن زیاده ممکنه منم درست نتونم منتقل کنم؛ ممکنه ظاهرش بداخلاقی باشه؛ ولی مطمئن باش که باطنش از دوست داشتن زیاده؛... مامان شما هم همینه! 

ان شاء الله که امسال هم بسلامتی میگذره؛ به خوبی و نتیجه عالی! امین

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 4 =
*****