افزودن دیدگاه

تصویر به تو از دور سلام

به تو ای دوست سلام
باشد ایامت به کام
صبحهایت روشن
آشیانت گلشن
آسمانت آبی
سهم شبهای دلت مهتابی
دل پر نورت نرم
خانه ات باشد گرم
روزگارت آرام
توسَن بخت برایت رام
دست خوش بوی خدا همراهت
هر چه خوبیست در این بزمکده در راهت

خانم جان؛ خدا میدونه قصه شما رو خواندم؛ خیلی ناراحت شدم. اول صبح منو شاعر کردی!

یک خانم 20 سال میسوزه، میسازه، نمیگذاره ول کنه بره، از همه چیزش میگذره، اون خانم حتی اگه هم بتازه به این امیده که آخرش نبازه.
یکموقع از انرژی و توان جوانیت مایه میگذاری، تحلیل میری؛ ولی باز هم رو پا هستی! آبجی گرون تمام شده، باور کن!
یکروز برمیگردی نگاه میکنی به همه سالهای پشت سرت، می بینی که دستاوردت از همه اون سالها دونه دونه موهای سپیده و دندانهایی که یکی یکی خالی شده. 
به خودت میای؛ اگه این سالها رو خوشی کرده بودم و به خودم رسیده بودم؛ مگه قرار بود دیگه چطور بشه که نشده؟! مگه بالاتر از سیاهی رنگی هست؟!
ولی به یک سنی میرسی که پرداخت هزینه بابت این حرص و جوش خوردنها خیلی گزاف میشه؛ خیلی گزاف. که هرجور بخوای محاسبه کنی نمی ارزه. به قیمت یائسگی زودرس و هزاران عقبه! 

به خودت رحم کن عزیزم. به سالهایی که جوونی نکردی! به سالهایی که میتونست بهترین سالهای زندگیت باشه؛ ولی ازش گذشتی!
آخرش یکجا استپ می کنی؛ باور کن. لَس میشی. دیگه گذشته میاد و میره و دیگه ککت هم نمیگزه. چون حال و رمقی برات نمونده. به پا اینقدر دیر نشه؛ عزیزم!
یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد
خوب شد پیر شدم، کم کم و نسیان آمد.

حالا اگه اجازه بدی؛ زندگی رو از منظر همسرت با هم ببینیم.(جسارت منو ببخش. هدفم کمکه)
من مردی هستم، طی 41 سال عمری که از خدا گرفتم؛ هیچوقت اونچیزی که خواستم نبودم.:::: من به خودم مدیونم. 
از بچگی شاهد دخالتهای بیجای خاله ام بوده ام. پدرم رو همیشه آزرده و مستأصل از دخالتها دیده ام.:::::: خانه برای من به انداره کافی خانه نبود.
ازدواج کردم، فکر میکردم از خونه پدرم میام بیرون و زندگیمو خودم میسازم. ولی خانمم باهام از نظر فکری و اعتقادی و ... همخونی نداره. بهم محبت میکنه، سعی میکنه چیزی کم نگذاره؛ ولی توی چشماش میخونم که من اونچیزی نیستم که اون بخواد. من برای ایشون نتونستم همسر خوبی باشم. :::::: من برای همسرم به اندازه کافی همسر نبودم.
من از نظر مالی هم نتونستم خوب پیش برم. بعد از 21 سال هنوز مستأجرم. وضعیت مالی خونه افتضاحه. من جنم یک مرد رو نداشتم. ::::::: من به اندازه کافی مرد نبودم.
وقتی خانواده همسرم خونه ام میان، استرس میگیرم؛ نکنه زندگیم بپاشه. اونا هیچی نمیگن؛ ولی فضای سنگین رو حس میکنم. حس میکنم زیر وزن نگاهها دارم له میشم. کسی به من چیزی نمیگه؛ ولی من از سکوت و نگاهها همه چیز رو میخونم. :::::: من به اندازه کافی برای خانواده همسرم داماد نبودم.
آخ اینو کجای دلم بگذارم که بچه هام هم که از گوشت و پوست و استخونم هستند منو نمیخوان، میگن اگه بهزیستی ما رو بزرگ کرده بود خیلی بهتر بود. من زندگی بچه هام رو هم نابود کردم. :::::: من به اندازه کافی پدر نبودم.
دیگه مادرم هم باهام همراه نیست و قبولم نداره. آخه دردم رو به کی بگم که حتی مادرم هم منو دوست نداره. خواهر و برادرهام هم همینطور. ::::: من به اندازه کافی پسر و برادر نبودم.
مادرم میگه خدا ازت قهر کرده. جلوی همسرم میگه تو توی گل فرو رفتی. کدوم خدا؟ اگه خدا عادله چرا من اینقدر تنها و بدبختم. من نماز نمیخونم. نمیخوام اصلا؛ تنهام بگذارید. با هیچکی کار ندارم. تو لاک خودم میخوام باشم. ولم کنید. :::::: من به اندازه کافی برای خدا، بنده نبودم. برای خودم، آدم نبودم. من به خودم و به همه مدیونم.
حالا سر و کله یک خانم پیدا شده که منو میفهمه. میگه دوستم داره. بعضی حرفهاش رو اولین باره میشنوم؛ هیچکی تاحالا به من نگفته. دارم با این خانم زنده میشم؛ ولی خانمه متأهله. خوبه که متأهله. بعدها نمیتونه آویزونم بشه. من بهش نیاز دارم. چون فقط اونه که منو میفهمه! ::::: من برای او به اندازه کافی، کافی هستم؛ پس با او میمانم.

چجوریه خانم؟! این وضعیت آقای شماست!!!!!
همیشه یک زاویه دیگه هست که میشه از اون بُعد به قضیه نگاه کرد. اون زاویه رو کافیه پیدا کنید. باور بفرمایید مشکلاتتون حل میشه. دردها و رنجهای شریک زندگیتون رو ببینید. و با هم لمس کنید.

خانم من تقریبا همسن شمام. شما بزرگوارتری عزیزم؛ ولی من دو سال زودتر بدنیا آمدم. من هم مثل شما مشاوره رفتم. حرفهایی که به شما زدند رو من هم شنیدم. من هم مثل شما زندگی برام مهمتره. من هم از طلاق متنفرم. من هم همیشه توی چشم بچه هام نگاه کردم. من هم مثل شما اهل مطالعه کانالها و سایتهای مشاوره ام. من هم مثل شما آبروم برام مهمه. من هم مثل شما موقعیت اجتماعی دارم. البته مداح نیستم؛ ولی مداحها رو دوست دارم. سنخیت منو شما زیاده. با تمام وجودم درکتون میکنم. ولی من بچه طلاقم و فردای طلاق رو با گوشت و پوست و استخونم درک میکنم؛ ولی شما خدا رو شکر چیزی دراینباره ننوشتی!
 
عزیزم تا حالا خودتون رو جای همسرتون گذاشتید که ببینید چقدر تنها و بدبخته؟! خانم من شاغلم. یک کم که قسط و وامم عقب و جلو بشه. بجای همسرم استرس میگیرم که ایشون فردا باید جواب طلبکارها رو بده. همسر شما حتی نمیتونه درددل کنه و بگه تو چه مخمصه ای گیر کرده!

ولی خب ما مدافع حق شما هستیم. چون همسر شما خودش حتما تلاشی نکرده و یا شایدم تلاشش به نتیجه نرسیده؛ نمیدونیم. قضاوتش نمی کنیم. ولی اینو به تجربه همان 15_20 سال زندگی آموخته ایم که حال شما که خوب بشه؛ حال بچه های شما؛ حال همسر شما و حتی باور کن حال خانواده خودتون هم عوض میشه! و مهمتر از همه ی همه ی همه اینه که حال خودتون خوب میشه!

فرمودید بهیچ وجه طلاق نمیخواهید. حتی پس از سر و سامان دادن به بچه ها. که واقعا چنین فداکاری و طرز تفکری توی این روزها جای تقدیر داره. و باید بر دستان شما و بر قلب رئوف و باگذشتتون بوسه زد.
آبجی شما تصمیمت رو گرفتی؛ تصمیمت هم تصمیم خوب و معقولی بوده. پس دیگه سعی کن زندگی رو واقعا زندگی کنی. حداقل زمان باقیمانده رو زندگی کن؛ عزیزم.
با فکر اینکه مشاور خانواده و حقوقی گفت طلاق بگیر و نگرفتی؛ زندگی رو بر خودت تنگ و فضا را برای خودت اختناق آور نکن. گفتی مداحی؛ بنابر حدیث، یک سوم زندگی تغافل هست. چشم پوشی کن از تمام آنچه که زن بودن تو رو ازت گرفته. نفس بکش عزیزم.

امیدوارم جسارت مرا ببخشی و درک کنی که تنها و تنها هدفم کمک کردن به زنی بود که اینروزها دلم خیلی برای زن بودنش، برای وفاداری در همسر بودنش، برای مادر بودنش، برای آدم بودنش تنگ شده بود.

امیدوارم که از این به بعد هر روزت بهتر از دیروزت بگذره. آمین

یاعلی

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 8 =
*****