افزودن دیدگاه

تصویر به تو از دور سلام

سلام بر شما بانوی نازنین

مطلب اولی که خدمتتون باید بگم این هست که وضعیت شما کاملا قابل درک هست و من خودم بشخصه معتقدم انشاء کردن آسونه؛ دیکته کردن دشواره.(پیاده کردنش سخت هست که بعهده شماست).

از آنجایی که فرمودید: "در مقابل نوع رفتارایی که من براتون شمردم دقیق بگین من تو اون لحظه چیکار کنم؟"؛ اگه اجازه بدید(بنده یکبار دیگه جسارت کنم) برخی گزاره هایی که در پست های شما بود رو با هم مرور کنیم. البته عزیزم؛ شما خودتون ماشاءالله استادید؛ منتها بنده بمنظور تبادل تجربه، باهاتون همفکری میکنم. و این را مطمئنم که بنده در بسیاری عرصه های زندگی، نیاز به مشاوره بزرگواری چون شما دارم. بنابراین جسارتم را ببخشید.

یکی از نکاتی که در کلام شما بود این جمله بود که فرمودید: "اصلا ناراحت نیستم که جوونیم رفت..." (البته اصل مطلب درسته. خب کاملا طبیعی هست که با گذشت ایام، سن بالا بره و جوانی بگذره و ...). ولی با صحبتهای بعدیتون در رابطه با گذشت و فداکاری این حس بهم دست داد، که گویی هیچ وقتی برای خودتون نمی گذارید و همش رو بذل و بخشش و نثار خانواده می کنید؟! چرا؟ مگه پرداختن به خود مذموم هست؟! یک خانم باید برای خودش وقت بگذاره و خودش رو دوست بداره. شما شایسته بهترین ها هستید. چراکه نه؟! پیشنهاد میکنم کتاب "شفای زندگی" از لوییز هی رو بخوانید. (خودم خواندم و حتی نُت برداری کردم و یکمدت هم بکار بستم).

نکته بعدی که فرمودید : "مشاوره رفتم گفتن احتمالا صیغه کرده"... . مشاور مذهبی بود؟! با خانم متأهل که نمیشه متعه کرد. پس ببینید همینطور که این احتمالشون غلط هست. این احتمال رو هم بدید که نظر مشاور محترم در رابطه با "به بن بست رسیدن زندگیتون" هم درست نباشه. (ایشون که حرفشون وحی منزل و الزام آور نیست). بنابراین شما که قصد ادامه زندگیتون رو دارید فکرتون رو از بن بست و تنها راه حلی که ایشون ارائه دادند؛ فارغ کنید. چراکه عبور از یک کوچه بن بست تقریبا غیر ممکن هست. ولی وقتی راه رو باز ببینید، اونوقت این انگیزه رو خواهید داشت که بهترین و مطمئن ترین و سهل الوصول ترین راه رو انتخاب کنید.
از طرفی شما وقتی صغری و کبری می چینی که چنین است و چنان. بعد نتیجه میگیری که: ولی من در همین زندگی میمانم و هرگز به جدایی نمی اندیشم. یعنی که تمام. این مقدمات منتج به این نتیجه نشد؛ پس این مقدمات مخدوش هست؛ و باید متناسب با نتیجه تغییر یابند. بنابراین هرگز خودتون رو درگیر اون مقدمات غیرمتنج نکنید! (چون اون مقدمات نتیجه ای میده که شما خواهانش نیستید؛ پس مقدمات ذهنیتون رو (بن بست و لاینحل و لایتغیر و لا ؛ لا؛ لا ؛...) عوض کنید). به این بیندیشید که مشکلی نیست که آسان نشود و اِن مع العسر یسرا.

 در رابطه با موضوعات سیاسی و ... این بیان شما که " به من و تو ربطی نداره" خب عزیزم این جمله ادبیات محترمانه به تو ربطی نداره؛ هست. و کاملا طبیعی هست که لجاجت و عناد و جبهه گیری ایشون رو برانگیزه؛ کما اینکه می بینید در ادامه به همه تعمیم میدند و می فرمایند:"شما آخوندا همتون مثل همین". خانومم وقتی در زندگی مسائل مهمتری هست؛ طرح و بحث مسائل سیاسی چه جایگاه و درجه اهمیتی داره؟! اونم در جایی که ما نه سر پیازیم نه ته پیاز!

و اینکه می فرمایید: "خسته شدم بس براش قسم خوردم که دروغه حرفات" و "همش من در حال توضیح دادن و تلاش برا رفع ابهامات ذهنی اونم". وقتی که بارها و بارها برای شما این اتفاق افتاده و ایشون بقول شما بدبین هستند و توضیحات شما را نمی پذیرند؛ چه نیازی به تکرار هست؟! از طرفی وقتی بر سر مسائلی که از اهمیت خاصی برخوردار نیست، بحث می کنید؛ ناخواسته به ایشون این ذهنیت را منتقل خواهید کرد که من بهتر می فهمم. خصوصا زمانی که تحصیلات شما بالاتر و در فن بیان برتر؛ بالاخص اگر که حوزوی باشید و ایشون میانه ای با این صنف نداشته باشند.
در رابطه با نوع قضاوتشون در ارتباط با خانواده تون من کاملا با مثال مشاور محترم سایت موافقم و در زندگی شخصیم هم سالهاست همینکارو انجام میدم و نتیجه بخش بوده. با خانواده تون گرم بگیرید. ولی برداشت همسرتون رو هم تخطئه یا انکار نکنید که بدتر ایشون رو در موضع بدبینی و جبهه گیری قرار میده. از راه همدلی پیش برید که بهتر جواب بگیرید. اگه خیلی مساله خاصی پیش آمد، بفرمایید رسیدگی میکنم و ادامه ندید.

در رابطه با چشم پوشی های مکرر؛ اهم و مهم کنید. از مسائلی که اهمیت کمتری دارند، بگذرید که جا باز بشه برای مسائل مهمتر و روی اونها مانور بدید. مثلا اگه با 100 تا مسأله ناخوشایند که نیاز به اصلاح داره، مواجهید؛ مثل عملیات ریاضی؛ ساده کنید بیایید پایین؛ برای اون دونه درشتها هزینه کنید و کوتاه نیایید. (گاهی کوتاه آمدن، خودش عامل از هم پاشی خانواده ‌هاست).به جاش هم باید مقتدرانه ایستاد. کم کم خط قرمزهاتون مشخص میشه و وقتی شما به وقتش سکوت کردید و به وقتش مقاومت؛ و طرفتون در زندگی لذت آرامش رو چشیده، برای امنیت و آرامش خودش هم شده؛ پا روی خطوط قرمز شما نمی گذاره.(نعمتان مجهولتان؛ الصحه و الامان)
با یکدست نمیشه دو تا هندوانه برداشت. بنابراین شیئا فشیئا بیایید پایین. ولی تا موقعی که وقتش برسه؛ در قبال مسائلی که از اهمیت کمتری برخورداره(هرچند ناخوشایند) سکوت کنید. گاهی خواهید دید که سکوتتون کارش رو انجام داده و نیازی به واکنش خاص دیگری نیست. (رُبّ سکوتٍ أبلغ من الکلام).

در رابطه با اینکه فرمودید : "شاید اینو به عنوان یه حربه داره استفاده میکنه". امکانش زیاده. گاهی فرد برای اینکه نمیخواد بحث به مسأله اصلی کشیده شه؛ طرف مقابل رو درگیر فرعیات میکنه و شما هم وقتی پاسخ میدید، جواب میگیره و دفعات بعد تکرار میکنه. لذا اینجور جاها که حس کردید حربه ای درکاره؛ هم سکوت کنید. و با تکان دادن سر موافقت ضمنی خودتون رو اعلام کنید. و زمینه رسیدن به هدف رو با همدستی خودتون برای او فراهم نسازید. (مثلی هست میگه ما اینقدر پولدار نیستیم جنس ارزون بخریم. یعنی در چنین موقعیتهایی به خودتون بگید من اینقدر بیکار نیستم؛ وقتم رو برای مسائل کم اهمیتی که شما منو هر روز درگیرش میکنی، هزینه کنم).

نکته بعدی این هست که فرمودید :"هرگز در حقش کوتاهی نکردم". این رو به اعتقاد بنده هیچ کس نمیتونه ادعا کنه. ذی حق خودش باید بگه. (بدلیل اختلاف سلایق و ذائقه ها) کما اینکه فرمودید: "هرکاری دوست داشته براش انجام دادم علیرغم میل باطنیم" این "علیرغم میل باطنیم" کار رو خراب میکنه، عزیز!
و همینطور فرمودید که چت جنسی انجام میده؛ عذرخواهی میکنم آیا برای پاسخگویی به این میل ایشون(چت جنسی) به شکل حلال در قالب گفتگوهای خصوصی زناشویی چاره ای اندیشیدید؟ (بنده به دنبال پاسخ شما نیستم. فقط احتمالات رو بررسی میکنم؛ شما خودتون بررسی کنید) وقتی میلی بطریق حلال میتونه پاسخ داده شه و یکسری حیاها و یا ... مانع میشه؛ سر از حرام به شکل چت جنسی و دیدن فیلمهای مستهجن درمیاره و اونموقع مقایسات شروع میشه و بهیچ طریقی عرضه با تقاضا و نیاز برابری نمیکنه. خصوصا زمانیکه شما کاملا به میزان تقیدات طرف مقابلتون واقف هستید. بگذریم.

در ارتباط با اینکه فرمودید به کلانتری و مشاور حقوقی مراجعه کردید؛ نازنین بانو؛ کار مشاور حقوقی احقاق حق هست. یعنی شما بمحضی که به وکیلی مراجعه کردید؛ ایشون در ذهنش دنبال موادی میگرده که حق شما رو بگیره. بنابراین طبیعی هست که بگه حقت رو بگیر. ولی همانطوریکه پلیس فتا بهتون فرمودند همسر شما هر نقل و انتقالی هم انجام داده در حالی انجام داده که از اهلیت قانونی برخوردار بوده یعنی رشید، بالغ و عاقل بوده و با رضایت تام انجام داده. مگر اینکه همسر شما خودشون مستقلا برای استرداد حقشون اقدام کنند. از اون خانم هم که شما هیچگونه مطالبه مالی نمیتونید داشته باشید. از طرفی خانومم، قانون خشکه و شوخی بردار هم نیست. شما چگونه با مردی که شکایتش رو تا ناکجا آباد کردید بعد میخواهید زیر یک سقف زندگی کنید؟! پس تحقیقتون رو کامل کنید و برای شکایتی که نتیجه ای براتون حاصل نمیکنه زندگیتون رو بیش از پیش دستخوش ناملایمات نکنید و به چالش نکشید.

در رابطه با مثال "چای" و اینکه فرمودید: "قلبم میشکنه وقتی اینجوری باهام حرف میزنه". عزیزم حرفشون رو به شوخی بگیر و بگذر... مثلا بفرمایید تو فقط لب تر کن. بگو چایی بریز میریزم؛ بگو بمیر من برات میمرم. جون بخواه. اصلا بگو چای که چیزی نیست خدا به من توان بده، من روزی هزار دفعه جونمو به پات میریزم... خلاصه اینقدر تو لفاظی ببریدش که دیگه اصلا یادش بره چی گفته! وقتی بره اون بالا بالاها تو آسمون ندا میده چاکریم! خخخخخ. (البته اولش نه. چند سال که بگذره اونوقت نتیجه شو می بینید). باور کنید خانم من خودم گاهی پیش اومده صحبتی انجام دادیم و برخلاف انتظارم دیدم همسرم عصبانی شده، بلافاصله میزنمش به شوخی و خنده؛ نمی گذارم خشمشون شدت بگیره و به مراحلی برسه که جمع کردنش سخت بشه! (چرا بذاری کار به قهری بکشه که بعد همیشه شما پیش قدم بشی؟!)

و نکته ای که من از مکاتبات شما برداشت کردم این هست که اعتماد به نفس همسر شما کم هست. گویا ایشون قلبا احساس عدم کفایت و لیاقت می کنند. روی این کار کنید. اگرچه در ظاهر سعی دارند جور دیگری وانمود کنند.

آخرین مطلب که حس کردم میتونه به شما کمک کنه خاطره ای هست که من از استاد اخلاقم به یاد دارم. و تاحدودی به ماجرای زندگی شما نزدیک هست؛ اگه دوست داشتید بخوانید.

عذر خواهی میکنم. خیلی طولانی شد. باور کنید موقعیتش پیش نیامده وگرنه من باید پیش شما هنر زندگی بیاموزم. 

آرزو دارم روزهایی که پیش رو دارید؛ همان روزهایی باشد که آرزو دارید.

یاعلی
_____________________________
زمانی که نوجوان بودم گاهی با مادرم به بازار میرفتم. یک آقای فروشنده ای بود که متاسفانه خیلی هیز و چشم چرون بودند و من بشخصه حالم ازشون بهم میخورد. سالها بعد با خانم موقری دوست شدم که بسیار از همسرش دلگیر و بریده بود، با آدرسهایی که دوست من از محل کار و ظاهر و ... همسرشون دادند؛ متوجه شدم_ ای داد بیداد_ اون آقا همسر دوست ماست. یکروز سرکلاس مشکلات زندگیش رو با استاد اخلاقمون _که بسیار دقیق و متخلق به اخلاق حسنه و سرتا پا ابهت بودند_ در میون گذاشت و قبلش به من گفته بود امروز تکلیف من با زندگیم روشن میشه. به استاد گفتند که همسرم نماز نمیخونه و اهل طهارت نیست؛ هرچی هم تو سرم زدم فایده نداشته. استاد گفتند که خب شما گفتی و دیگه وظیفه ای نداری؛ نخونه، خودش میدونه و خداش. شما کاری به نماز نخوندنش دیگه نداشته باش. (کل نفسٍ بما کسبت رَهینه). بعد دوباره دوستم گفت: خب نمیگذاره منم نماز اول وقت بخونم؛ قهر میکنه و ... . استاد فرمودند: در وقت مشترک بخوانید. وقت مشترک هم نشد در وقت مخصوص بخوانید. (خداوکیلی من شاخ درآوردم؛ خصوصا از این استاد اصلا انتظار نداشتم). دوستم گفت ولی من ناراحتم که نمیتونم فضیلت نماز اول وقت رو کسب کنم؛ ایشون فرمودند اول وقت شما اولین زمانیست که مجالش براتون مهیاست. (الاعمال بالنیات) گفت انتظار داره تو عروسیهاشون که ساز و ... هست؛ شرکت کنم. ایشون فرمودند شرکت کنید، قلبا ذکر بگید؛ قاطی نشید. در کارهای دیگه مشغول بشید. گفت با رجال سیاسی میانه ای نداره؛ استاد فرمودند شما چه کاره نظامی؟ سیاست رو وارد زندگیتون نکنید. خلاصه ایشون هرچی گفتند استاد ما نفرمودند که این زندگی به پایان رسیده و طلاق بگیر و ... . 
(این خیلی بده که یک آدم با قدمهای مصمم برای مشاوره اقدام کنه و فکر کنه داره میره راه حل بگیره و بر مشکلاتش فائق بیاد؛ ولی اون مشاور طوری مشاوره بده که ناامید و مثل لشکر شکست خورده از اتاق مشاوره بیرون بیای. که باید چند جلسه دیگه مشاوره بری تا بتونی مشاورات قبلی رو خنثی و کم اثر کنی. درک میکنم شما الان چه حال ضدنقیض و سردرگمی براتون ایجاد شده)!

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
15 + 0 =
*****