یاد من باشد فردا حتما،
صبح بر نور سلامی بکنم
سیصد و شصت و چهار غفلت را، من فراموش کنم
سینه خالی کنم از کینه این مردم خوب
و سلامی بدهم بر خورشید
گوش بر درد دل ابر کنم
تا که دل تنگ نباشد دیگر
و ببارد آرام
یاد من باشد فردا دم صبح،
خواب را ترک کنم، زودتر بر خیزم
چای را دم بکنم
به پدر، شاخه گلی هدیه دهم
بوسه بر گونه مادر بزنم
و پتو را آرام، روی خواهر بکشم
تا که در خواب دلش گرم شود
و در ایوان حیاط، سفره را پهن کنم
در جوار گل یاس، در کنار دل غم دیده مادر، آرام
نان و چایی بخورم، برکت را بتکانم به حیاط،
یاکریمی بخورد
یاد من باشد فردا حتما،
صبح بر نور سلامی بکنم
سیصد و شصت و چهار غفلت را، من فراموش کنم
سینه خالی کنم از کینه این مردم خوب
و سلامی بدهم بر خورشید
گوش بر درد دل ابر کنم
تا که دل تنگ نباشد دیگر
و ببارد آرام
یاد من باشد فردا دم صبح،
خواب را ترک کنم، زودتر بر خیزم
چای را دم بکنم
به پدر، شاخه گلی هدیه دهم
بوسه بر گونه مادر بزنم
و پتو را آرام، روی خواهر بکشم
تا که در خواب دلش گرم شود
و در ایوان حیاط، سفره را پهن کنم
در جوار گل یاس، در کنار دل غم دیده مادر، آرام
نان و چایی بخورم، برکت را بتکانم به حیاط،
یاکریمی بخورد