افزودن دیدگاه

تصویر به تو از دور سلام

اسم قصه: گردش در باغ

موضوع: حفظ محیط زیست از آلودگی

یکی بود یکی نبود... .توی یکی از روستاهای شمال یه پسر کوچولو به اسم ارسلان با خانوادش زندگی میکرد... .
ارسلان برای رفتن به مدرسه اش که توی روستای اون طرف باغها بود، هرروز باید از توی باغها عبور میکرد... . 
ارسلان کوچولو عاشق درختها و پرنده ها و گلها و حیوونا بود... .
هر روز که به مدرسه میرفت به همه درختها و پرنده ها سلام میکرد و باهاشون حرف میزد...
یه روز که ارسلان کوچولو داشت به مدرسه میرفت، متوجه صدای ناله و جیرجیر یه پرنده شد که از پشت بوته ها میومد.
با احتیاط به سمت بوته رفت... .
می دونید چی پشت بوته دید؟! 
یه جوجه گنجشک کوچولو که تازه بدنیا اومده بود، از توی لونه اش، بیرون افتاده بود و توی آشغالها گیر کرده بود... .
بچه ها فکر می کنید اون آشغالها رو کی ریخته بود؟! درسته؛ آشغالها رو اونایی که توی باغها پیک نیک زده بودند، ریخته بودند و بدون اینکه جمع کنند، همینجوری آشغالهاشونو رها کرده بودند و رفته بودند... .
ارسلان خیلی ناراحت شد و به خودش گفت: این گنجشک بی پناه به کمک من نیاز داره و من باید کمکش کنم... .
بعد با کمک یه شاخه درخت، جوجه گنجشک کوچولو را از لابلای آشغالها بیرون آورد و نجات داد... .
اون یه دستی روی سر جوجه گنجشک کوچولو کشید و به جوجه گنجشک گفت: زود برو پیش مامانت که حتما خیلی نگرانته. منم دیگه داره دیرم میشه...
و بعد با سرعت به سمت مدرسه دوید...

وقتی رسید به مدرسه یه کم دیر شده بود؛ ولی وقتی ماجرا رو برای معلمش گفت: معلمش گفت: اشکال نداره... .
بعدش آقا معلم گفت: بچه ها فردا زنگ علوم همه با هم برای گردش به باغ میریم! 
همه بچه ها خوشحال شدن... .
فردای اونروز، وقتی که رفتند باغ ، آقا معلم از بچه ها خواست که هر چه می بینند رو یادداشت کنند... .
بچه ها چیزهای زیادی نوشتند... . 
ولی لابلای نوشته های بچه ها، آشغالها و زباله ها هم مشاهده میشد...
آخه بخاطر زباله هایی که مردم ریخته بودند، باغ خیلی کثیف شده بود و حتی رودخانه هم آلوده شده بود... .
بعد آقا معلم گفت: بچه ها اگه شما جای ماهیهای رودخانه و پرنده ها بودید، از انسانها چه انتظاری داشتین؟
بچه ها فکر کردن و هر کس یه چیزی گفت... .
بیشتر بچه ها گفتند که انتظار داشتیم که کسی توی باغ آشغال نریزه... .
ولی ارسلان گفت: انتظار داشتیم که همه با هم کمک کنند و آشغالهای پارک رو جمع کنند... .
آقا معلم گفت: آفرین بچه های فهمیده ی من! نظافت و پاکیزگی از نشانه های ایمانه! پیامبر مهربون ما فرموده : النَّظَافَةُ مِنَ الْإِيمَانِ(۱) حالا بچه ها حاضرید همه با هم کمک کنیم و آشغالهای باغ رو جمع کنیم؟
بچه ها گفتند: بله... .
بعد آقا معلم به هر دانش آموزی یه دستکش داد و همه باهم بطری های نوشابه و آب معدنی و آت و آشغالهایی که توی باغ ریخته شده بود، رو جمع کردند و توی سطل آشغال ریختند... .
بعد که کار بچه ها تموم شد، حسابی خسته شون شده بودند و تشنه شده بودند و خواستند آب بخورند... . 
ولی آقا معلم گفت: بچه ها آب رودخانه بهداشتی و قابل آشامیدن نیست. من آب معدنی آوردم، شما اول باید دستهاتونو خوب بشویید و بعد لیوانهاتونو بیارید تا براتون آب بریزم.
بچه ها بعد از خوردن آب، خسته گیشون درآمد و یه نفس راحت کشیدند و خوشحال شدند که تونستن باغ رو تمییز کنند... .
آقا معلم گفت: بچه ها شما امروز خیلی زحمت کشیدید. کار بزرگی کردید و کارتون هم خیلی خوب بود. خدا هم گفته: در کارهای خوب با هم همکاری کنید(٢) و کارهای خوب و نیک انجام بدید که خدا نیکو کاران رو دوست داره (٣) و گفته: هر کس که کار خوب و نیکی انجام بده، ده برابر بهش پاداش میده... .(۴)
بچه ها مطمئن باشید که پاداش زحمت امروزتونو از خدای مهربون و دانا و توانا میگیرین!
و بعد گفت: بچه ها دیدید که جمع کردن زباله ها چقدر زحمت داشت؟!
پس بچه های زحمت کش من! آشغال نریختن آسونتر از تمییز کردنه! و اگر هر کس آشغالهای خودش رو جمع کنه دیگه نیازی به این همه زحمت برای جمع آوری اون نیست.
بعد آقا معلم پرسید:
بچه های گل من! نظر شما چیه؟!

با همفکری کنیزالزهراء 

تابستان ۱٣٩۵
__________________________
۱. مستدرک الوسائل، ج ۱، ص ۱۰۱
٢. تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى (مائده، ٢)
٣. وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (بقره، ۱٩۵)
۴. مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها (انعام، ۱۶۰)

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
6 + 7 =
*****