نمیتوانم اورا نفربن نکنم

09:30 - 1400/07/20

سلام وعرض ادب خدمت شما کارشناسان محترم؛

من خانمی ۴۸ ساله هستم وبا پدر ومادرم و یه برادر و خواهر بزرگتر از خودم در روستا زندگی میکنم،

من به کارهای هنری و فرهنگ وآداب ورسوم روستاها علاقه زیادی دارم، یکی از فامیل نزدیک ما که بازنشسته یک اداره است تو این زمینه و احیای فرهنگ و آداب ورسوم ،سالهاست که فعالیت میکند، او ۵۷ سالشه و حدود ۳۰ سال پیس بایه دختر شهری ازدواج‌کرد واز روسنایمان به شهر همسرش رفت وهمان جا زندگی میکند که سه تا فرزند جوان هم‌دارد، ولی خودش به روستا خیلی می آمدو تحقیق در مورد فرهنگ و زبان مادری و آداب و رسوم و قصه های قدیمی روستا ها میکرد و از مردم میپرسید، من خیلی به کارهایی که او انجام‌میداد و کتابهایی که در این مورد مینوشت علاقه مند بودم و دنبال میکردم و خودم هم برای مجله اش که هر ماه چاپ‌میکرد مطلب نوشتم واو با خوشحالی با نام خودم چاپ کرد و همیشه ازم میخواست که باهاش همکاری کنم وبازم مطلب بفرستم.

برام شعرهایی که خودش سروده بود در مورد طبیعت و آداب و رسوم بود ودیگر مطالب پیامک میکرد. همسر و بچه هایش اصلا موافق فعالیتهای او دراین مسیر نبودند وسعی داشتن اورا منصرف کنن. به من اصرار میکرد که بیا تا بیشتر باهم تو این زمینه فعالیت کنیم تا کارمون پیشرفت کنه، ولی من که اون موقع ۴۲ ساله بودم قبول نمیکردم و میگفتم درس دارم و خانواده ام هم قبول نمیکند.

تا اینکه لحن پیام هایی که بهم میداد خیلی صمیمی شد و شعرهای احساسی وعاشقانه میفرستاد و من به روی خودم نمی آوردم ، مادرم میدانست که ما باهم ارتباط کاری داریم، خانواده ام همیشه برای شخصیت او احترام قائل بودند.

تا اینکه یه روز بهم پیامی داد که تنم لرزید، او گفته بود دوست داره باهم ازدواج کنیم وبچه هم داشته باشیم، من اصلا حرفهاش را جدی نگرفتم ولی اون اصرار داشت و میگفت میخاد بایکی ازدواج کنه که تو این مسیر باهاش همکاری کنه و چه کسی بهتر از تو، من به گفتم که این کار شدنی نیست تو همسر و سه تا فرزند جوان داری، او گفت اونها هرچی بخوان تو زندگی براشون فراهم‌کردم و میکنم.

خلاصه آنقدر پیام فرستاد و از دوست داشتن و این حرفها گفت که من کم کم قبول کردم و باورم شد که این‌کار را میخاد انجام بده ، با خودم‌گفتم بدم نیست اون قدرها که پیر نبست بهش علاقه مند هم شده بودم و از صحبتهاش لذت میبردم ، با خودم گفتم از همه چیز بهتر اینکه از فامیلمون است و بهش اعتماد صدرصد پیدا کردم و در این مورد به خانواده اهم فعلا چیزی نگفتم، او گفت برای اینکه با خصوصیات همدیگه بیشتر آشنا بشیم اگه ناراحت نمیشم ازم سوالاتی بپرسد، منم گفتم باشه بپرس، سوالاتی میپرسید که جواب دادن به اونها برایم خیلی سخت بود چون بیشتر از مسائل جنسی سوال میکرد و بعضی موقع ها هم پیامهایی میفرستاد که خیلی خصوصی بودو شاید زن وشوهرها چنین پیامهایی به هم‌بدن، ومن خیلی خجالت میکشیدم،  وقتی اعتراض میکردم میگفت هر خواسگاری چنین سوالاتی میپرسه، مثلا میگفت که برای من زیبایی اندام زن آینده ام خیلب مهمه و باید ازاین بابت خیالم راحت باشه و بهم میگفت در این باره براش بگم که من چطوری ام ، من تا حدودی براش میگفم، تا اینکه گقت یه روز همدیگر را قرار بزاریم تا از نزدیک ببینیم، من اولش قبول نمیکردم ولی اینقدر اصرار کرد و گفت‌که مگه ما بچه ایم که تو میترسی و مگه من قریبه ام‌که اعتماد نداری، بالاخره راضی شدم و رفتیم توی یه پارک ونشستیم، واو شروع کرد به حرف زدن در مورد خودش و زندگیش ، ووسوالاتی هم از من کرد و گفت اگه سوالات را میکنه و یا اگه خواسته ای داره فقط میخاد مطمئن بشه که من بچه دار میشم‌و مشکلی ندارم، گفت که ما ۹۰ درصد به تفاهم رسیدیم و او خواسته ای از من داره و خواهش کرد که من اون خواسته اش را برآورده کنم تا اون ۱۰ درصد هم کامل بشه، از من درخواستی کرد که به خودم لرزیدم و  گفتم این غیر ممکنه و نمیتونم ودرست نیست ، ولی اون آنقدر التماس و خواهش و اصرهر کرد که من احمق قبول کر م و تا حدودی انجام‌دادم، خواسته اون این بود که میگفت قبلا بهت گفتم‌که اندام زن آینده ام برای من مهمه و دوست دارم همونجوری که میخام باشه وازت خواهش میکنم که بهم نشون بدی تا ببینم و مطمئن بشم، من دختری بودم‌که همیشه چادر میپوشیدم و اون لحظه انگار عقلم را از دست داده بودم و احساسم برعقلم غلبه کرده بود و انگار هیپنوتیزم شده بودم و بزرگترین اشتباه زندگیم‌را کردم .

وقتی اومدم خونه به خودم اومدم و پیام لعنت و ونفریم براش فرستادم‌و گفتم تو از اول هم قصدت خیانت بود خدا ازت نگذره که سرم کلاه گذاشتی، ولی اون میگفت که دارم اشتباه میکنم   و اون قصدش ازدواجه و باید از این بابت مطمئن میشد ومیگفت چرا من این مسئله پیش پا افتاده را اینقد بزرگش میکنم، داشتم دیوونه میشدم که من چرا اعتماد کردم چرا اینکار را کردن کارم فقط گریه بود و خودم را سرزنش کردن و گوشیم را هم خاموش کردم و کارم شد نفرین و آه و ناله کردن و خود خوری کردن وبه کسی هم چیزی نگفتم .

اون چند بار به خونمون زنگ زد که حال من را بپرسه به مادرن گفته بود من از دست اون به خاطر بعضی مطالبی که برام میفرسته ناراحت شدم و سوالاتی ازم کرده که من ناراحت شدم و میخاد بدونه چرا من گوشیم را خاموش کردم چراوباهاش صحبت نمیکنم تا ناراحتی از بین بره، مادرم به من میگفت که زنگ زده ومن میگفتم که بگو حالش خرابه ، چند بارهم در خونمون اومدگفتم بگین خونه نیست واون گفته بود که به من بگن که اگه بدی ویا خوبی ازش دیدم حلالش کنم و خداحافظی کرد و رفت،

چند هفته ای گذشت ومن با خودم میگفتم حتما برمیگرده ، ما این همه باهم حرف زدیم اصلا وجدانش قبول نمیکنه که اون همه سوال خصوصی ازمن کرد و آخرش هم اون اتفاق وتا اون مرحله باهن رفتیم بزاره بره و میگفتم حتما برمیگرده و منتظرش بودم،

تا اینکه بعد چهار ماه شنیدم رفته با یه دختر هم سن دخترش ازدواج کرده و زنش هم حامله است، دنیا رو سرم خراب شد، باورم نمیشد اینطور راحت بدون عذاب وجدان رفته بایکی دیگه ازدواج‌کرده،

الان که ۴دسال از آم ماجرا میگذره خدا شاهد زندگی همش زجر کشیدن و گریه کردن بوده و سرزنش کر ن خودم و نفرین و لعنت کردن اون، من مخاطب گوشیم را فقط دو نفر گذاشتم فقط شماره این آقا و شماره زن اولش را ذخیره کردم چون میدونم پروفایل و وضعیت من را نگاه میکنن ، نمیتونم شمارشون را حذف کنم  به خاطر اینکه دائم کارم شده پروفایل گذاشتم از نامردی بعضیها، خیانت بعضیها، از هوا و هوس بعضیها ،  و حساب و کتاب و نفرین کردن و از اینجور حرفها پروفایل و وضعیت میزارم و میدونم که اونها هم شماره من را دارن و نگاه میکنن  اینجوری کمی آروم میشم مخام با اینکارو خواندن پروفایل من بدونه که چه کاری بامن کرد و چقدر نامرد و پست فطرت بود.

من دائم میرم تو صفحه مجازی اونها تا ببینم کی آنلاین میشن، همش فکر میکنم که اون الان داره با زن هاش میگه میخنده و شوخی میکنه ولذت میبره بدون هیچ عذاب وجدانی و آتیش میگیرم ، البته شنیدم که زن اولش هم خیلی  جر وبحث باهاش کرد ه به خاطر ازدواج دومش،

نمیدونم باید چکار کنم گذشته ام آزارم نده اصلا نمیتوتم فراموش کنم خیانتی که اون به من کرد ،کارم شب وروز و سرنماز نفرین کردن اوست از خدا میخام که به بدترین دردها دچار بشه .نمیتونم کینه ای که از ان ت  دلم است را فراموش کنم.

لطفا من را راهنمایی کنید.

-----------------------
کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum  
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: https://btid.org/fa/user/register

http://btid.org/node/185940

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 10 =
*****
تصویر به تو از دور سلام

سلام مجدد بر شما دوست عزیز

عزیزم؛ من چند سال پیش مشکلی برام پیش آمده بود و از نمک نشناسی و حد نشناسی بزرگی بسیار آزرده بودم. بشدت حالم بد بود. و اون موقع تازه برای اولین بار فهمیدم کینه توزی چجوریه و یعنی چی!!!!
و وقتی پی مشاوره آنلاین و نجات می گشتم، با این سایت آشنا شدم. نظر کارشناس محترم هم همین بود که حالم خوب نیست و باید ببخشم. در همان دوران هم کتاب شفای زندگی و چند تا کتاب دیگه رو به پیشنهاد یکی از دوستانم خریدم که اتفاقا اون هم مجرده و حدودا همسن شماست. امیدوارم همه خوبیها برای هم ایشون و هم شما باشه.

یه حس غریبی دارم که انگار برای دوستی که سالهاست میشناسم، این اتفاق افتاده!
دوست دارم بدونی از صمیم قلب از خدا میخوام که به دلتون آرامش بده!

براتون چکیده ای از کتاب شفای زندگی اثر لوییز هی رو مینویسم. امیدوارم براتون مفید باشه. 

لوییز هی میگه : روزانه با خودتون بگید: تو را عفو میکنم آنگونه که من می خواستم نبودی؛ تو را می بخشم و آزاد میکنم.(این تاکید ما رو آزاد میکنه).

_ به چشمان خود خیره شو و بگو: من تو را دقیقا همانطور که هستی دوست دارم و می پذیرم.

_ با خودتون مرتب تکرار کنید من مشتاقم که عوض شوم.(حداقل 10 بار بگید: من مشتاقم که هرگونه مقاومت را در برابر تغییر کنار بگذارم).

_ غبطه خوردن به خیر و خوشی دیگران، سدی در برابر رشد و دگرگونی خواهد بود.

_ آنچه به گذشته مربوط است؛ گذشته و تمام شده است. اکنون زمان آنست که با خود چنان رفتار کنید که دوست دارید با شما رفتار کنند.

_ سرزنش خود، تنها شما را وحشت زده می کند، آن وقت جایی نخواهید داشت که به آن پناه ببرید.

_ تکرار کنید: من مشتاقم که نیاز به روابط ناآسوده را رها کنم. من مشتاقم که نیاز به مورد انتقاد قرار گرفتن را رها کنم. من مشتاقم که فلانی را ببخشم. 

_ در حالت آسوده و راحت با خود بگویید:
من مشتاقم که رها شوم.
من رها می کنم.
من هر فشاری را رها میکنم.
من هر ترسی را رها میکنم.
من هر خشمی را رها میکنم.
من هر احساس گناهی را رها میکنم.
من هر غم و اندوهی را رها میکنم.
من رها میکنم و در آرامشم.
من با خودم و با فرایند زندگی در آرامشم.
من ایمن هستم.
(این تمرین را 2_3 بار در روز انجام دهید)

دوست عزیز؛ اگر چنانچه براتون قابل استفاده است؛ تمرین بخشایش و تجسم و ... هم هست. میتونم براتون بنویسم.
من خودم یکمدت انجام دادم و حالم خوب شد. صدای خودم رو ضبط کرده بودم و در حال آشپزی، خیاطی و ... همراه با صدای خودم تکرار میکردم. تاثیرش چشم گیر بود.
در کنارش شکر گزاری و قرائت روزانه قرآن هم بسیار کمک کننده است.
امیدوارم که براتون مفید باشه و دوباره به روال عادی زندگی برگردید.
براتون یک بغل آرامش آرزو میکنم.

یاعلی

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

سلام دوست خوب

متشکرم از ابرازهمدری و راهنمایی و لطف شما دوست گرامی.

ان شاءالله که موفق و سلامت باشید.

التماس دعا.

تصویر روئین تن مهدی

سلام و عرض ادب خدمت شما کاربر گرامی!

هر کسی قضیه شما و امثال شما رو می خونه، شرایط شما رو درک می کنه و بیش از پیش زمانه رو خواهد شناخت و بیش از پیش اهل احتیاط خواهد بود.

فکر نکنید تنهایید، قطعا به شما ظلم شده و با داستان شما "همه" با شما همدلی می کنند.  تشریح این ماجرا ، تا حدودی شما رو تخلیه می کنه اما چند نکته عرض می شود و امید هست که مفید واقع بشه!
بدون تعارف باید گفت خود شما خالی از اشکال نبودید. درسته که با یه هوس باز مواجه شده بودید اما شما با جسارت و اقتدار زنانه ای که می تونستید در مقابل نامحرم داشته باشید، این امکان رو داشت که این سیر تدریحی رو در نطفه خفه کنید.

مساله ای که شما رو به این مرحله رسونده، ضعف در قدرت "نه گفتن" بوده. وقتی در اولین پله ای که یک نامحرم برا شما پیامهای دوستانه و عاشقانه می فرسته، باید بسیار بد بین باشید. و این حکم شرعی بسیار می تونست به شما کمک کنه. (حکم شرعی: کسی که حتی قصد ازدواج داره، قبل از عقد هم حق نداره پیامکای عاشقانه بفرسته تا نکنه موجب وابستگی بشه و ازدواج هم محقق نشه) بخصوص اینکه در مقابل هر ناهنجاری از طرف مرد، دست به توجیه زدید!

اشکال دیگر شما بعد از اشکال اول این بود که بعد از خیانت، عقب نشینی کردید و منتظر طرف موندید و حال آنکه باید به طور طلبکارانه مراحل ازدواج رسمی رو تدارک می دیدید و همین روند رو شرط می کردید برای گذشت شما از اون مرد. با ازدواج هم خودتون سروسامون پیدا می کردید و هم اینکه عذاب وجدانتون کاسته و بلکه فراموش می شد. شاید بهتر بود در همون برهه چند هفته ای، با کسی مشورت می کردید. البته این مطلب در صورتی است که واقعا به شما تجاوز شده باشه (نه فقط لذت دیداری و لمسی)!

اما بهرحال گذشته ها گذشته و شما مجبورید به انتخاب بین دو گزینه!

1- در گذشته بمانید و دائم در این افکار و افسوس بسوزید و بسازید

2- گذشته رو بپذیرید و از اون عبور کنید و به آینده فکر کنید

قطعا گزینه دوم مطلوب شماست، چرا که شما رو به شیرینی زندگی نزدیکتر می کنه!

اما برای اینکه گذشته رو فراموش کنید و به راحتی از اون عبور کنید لازمه چند تکنیک رو اجرا کنید

1- هر بار که اون مرد رو تصور می کنید، شما رو به یاد این قضیه می ندازه و این سرگذشت به طور زنجیر وار بارها و بارها براتون تکرار میشه، که باعث میشه افسوس شما غذای هر روز شما باشه. شما وقتی می خواهید طرف رو نفرین کنید لازم هست که تصورش بکنید و تصور شما همان و کشیده شدن اون سرگذشت در ذهن شما هم همان!
در اینکه اون مرتیکه خیانت کرده، شکی نیست. اما دست از نفرین بردارید تا به سمت جلو حرکت کنید و در گذشته توقف نکنید. (بازم توجیه نکنید که این نفرین باعث تخلیه شما میشه، چون بالاخره تبعات منفی خود رو خواهد داشت).

2- از این سرگذشت تلخ می تونید یک وجه مثبت برداشت کنید واین نکته قیمتی رو به کار ببرید. اون نکته مثبت "کسب تجربه" است. این تجربه رو خیلیها ندارند و از این بابت شما از اونها جلویید. تجربه اینکه فرایند ازدواج باید چگونه باشه. روابط و معاشرت دو زن و مرد نامحرم باید چگونه باشه. تجربه شناخت روزگار و از این موارد.
البته تجربه به این حد نباید باشه که به زمین و زمان بدبین باشید و همه مردها رو با یک چشم ببینید. این، تجربه نیست. این مارگزیدگی است. شما باید در اینده ازدواج کنید اون هم با یک مرد خوب و صمیمی و با محبتی که شما رو به خوشبختی برسونه. دل چرکینی شما از کلیه مردها، شما رو به این خوشبختی نخواهد رساند.

3-  قطعا خداوند این شخص متجاوز رو به جزاش می رسونه، لذا مطمئن باشید فرار نخواهد کرد. اما قرار نیست که زندگی خودتون رو تلخ و تلخ تر کنید. با این ترفند می تونید این تنش ذهنی رو کم کنید. شما با کم کردن میزان تنفر، به تدریج اون شخص رو می تونید فراموش می کنید. شما با تصور مرتبه بالاتری از خیانت می تونید این خیانت رو در درجه کمتری بدونید. دقت کنید قصدم این نیست که خیانت این مرد رو تطهیر کنم، بلکه می خوام شما از این مخصمه نجات پیدا کنید. با خودتون بگید "این مرد از من سرقت نکرد" "این مرد مرا با تهدید مجبور به این کار نکرد" "این مرد حلق اویزم نکرد" و ... و حال آنکه مواردی از خیانت هست که همه اینها رو داره

4- هر چند دیره اما ازدواج کنید . ازدواج با کیس مناسب، فضای جدیدی برای شما فراهم خواهد کرد که می تونید با درگیریهای ذهنی جدیدی که پیش میاره، به مرور می تونید گذشته رو فراموش کنید. مشغله های ذهنی، فاصله شما رو از گذشته بیش از گذر زمان دورتر می کنه

5- اهل فعالیتی باشید که ذهن شما رو مشغول می کنه و از این فعالیت احساس ارزشمندی می کنید. اهل گردش باشید

6- به دور دستها نگاه و فکر کنید. این خیلی خوبه که در روستا هستید. روستا برای این جور تفکرات خیلی خوبه. چشم انداز وسیعی داره. گوشه ای بشینید و روی آینده متمرکز بشید. گستره هستی رو ببییند. اگر بزرگ فکر کنید، این مسائلی که گذشته کوچیک خواهد شد . و خواهید دید که گذشته ها ارزش فکر کردن نداره.

7- ارتباطتون رو با خدا به عنوان مهربونترین مهربونها،و بزرگترین بزرگترینها نزدکتر کنید. و معنویت رو جایگزین این افکار قهقهرایی کنید.

زندگی زیباست، با تمام تلخی هاش

موفق باشید

 

تصویر به تو از دور سلام

سلام و عرض ادب

بسیار عالی، مشاوره آرام و امیدوار کننده ای دادید. استفاده کردم.

اگر زحمتی نیست، خواستم خواهش کنم کارشناسان در رابطه با "مهارت نه گفتن" در صفحاتشون بیشتر مطلب بگذارند.
البته مطالب سایت رو خواندم. 
راستش من خودم در این بخش خیلی مشکل دارم. احتمالا مشکل خیلی خانمهای دیگه هم هست.
حدودا یکماه پیش سوالی در همین رابطه پرسیدم. منتها چون داشتم مطالب سایت را می خواندم، همانجا سؤال رو نوشتم. متاسفانه حواسم به تاریخ مطلب نبود که برای چند سال پیش بوده. بهرحال پاسخی نگرفتم.
ممنون میشم چنانچه وقتش رو دارید، در این رابطه راهنمایی بفرمایید.
جهت اطلاع سؤالم رو در این صفحه نوشتم:
https://btid.org/fa/photogallery/138671

سپاسگزارم.

تصویر روئین تن مهدی

علیکم سلام

درخواست شما رو به مشاور مورد نظر انتقال دادم .

موفق باشید