افزودن دیدگاه

تصویر خداجو
نویسنده خداجو در

با سلام بنده زنی رو میشناسم که ۱۷سال پیش یک دختر ۱۵ ساله بود که به زور دادنش به یک مرد ۲۸ساله. طوری که حتی به زور سر سفره عقد حاضر شد وبله به داماد هم نگفت وبه زور عقدش کردند و روزها ی بسیاری از شوهرش کتک میخورد و اکنون که ۳۲ سالش هست و دارای سه فرزند هست دارای اعصابی بهم ریخته و بدنی ضعیف وروانی پریشان هست که ۱۷سال از بهترین دوره زندگیشو هدر رفته وفقط به خاطر بچه هاش وایساده وزندگی کرده من ایشونو زمانی میشناختم که ۱۶سالم بود وهمسایه دیوار به دیوار بودیم و رفتار شوهرش را نه تنها من بلکه تمام همسایه های مجاور میدیدند حتی یک روز شوهرش سر این بنده خدارو شکسته بود بعد از چند مدتی چون در سنین پاینیی بودیم با هم ارتباط کلامی پیدا کردیم فقط در این حد . بعد داستان زندگیشو برام تعریف کرد که شخص دیگری رو میخواسته وچون ترک نبوده وفارس بوده به او ندادن وبه اجبار به مردی دادند که ۱۳سال از خودش بزرگتر بوده ومخالف ازدواج با او که حتی در سر سفره عقد به او بله نیز نگفته که فیلم عقدش گواهی این ادعا می باشد وبعد از دقیقا ۹ماه باردار شد یعنی همان شب اول عقد به زور داماد نطفه ای در رحمش گذاشتند وبعد از ۷ماهه شدن بچه اش مرا از خود راند تا برم دنبال زندگیم وبعد از محله ی ما رفتند چندی پیش بعد از ۱۲سال نا خوداگاه دیدمش که خیلی میل به ارتباط با من را داشت خلاصه همکلام شدیدم واز این چند سال که گذشت از او پرسیدم و گفت تا وقتی که فرزند دوم را بدنیا اوردم اصلا نمی دانستم که باردار وچه جوری صاحب دو بچه شدم وبچه سوم تازه فهمیدم حس مادری چیست چون در سنی رسیده بودم که می فهمیدم بچه دار شدن ومهر مادری چیست الانم تحت نظر دکتر روانشناس هستم وهیچ لذتی از زندگیم نمی برم از لحاظ حس جنسی هم مثل اجاقی هستم که سالهاست خاموشه وهیچ حرارتی نداره چون هیچ حسی به شوهرم ندارم وفقط اونه که خودشو ارضا میکنه وبعد تمام به جایی رسیدم که دکترم سوای قرص هایی که می خورم تجویز فیلم های جنسی بهم کرده تا این حس رو در من دوباره فعال کنه خیلی کتاب های عشقی وتحریک امیز حسی میخونم اما باز نمیشه حتی دکترم بهم گفته از هر کسی که خوشت اومد برو باهاش روابط جنسی داشته باش تا این حسه ولذت جنسی رو تجربه کنی ومشکل منو پایین بودن سن ازدواج ویک نوع تجاوز تشخیص داده که به صورت بی رحمانه صورت گرفته حالا شوهرم ۴۵سالشه ومن ۳۲سالم او لذت برد ازمن ومن سوختم او در فکر اینه که ویلایی در دهاتشان درست کنه ودر سن پیریش انجا خوشگذرانی کنه ومن به یاد سال هایی که بهترین روز های جوانیم بوده وهدر شده و نتیجه اش سه فرزند که اگر انها نبودند خودم رو کشته بودم چه بسا که دو بار دست به خود کشی زدم ولی ناموفق بود داستان زندگی ایشون تا اینجا اکنون مدت سه ماه که باهم کم وبیش در ارتباطیم و به طور شدید به من وابسته شده ومن یک بار خواستم قطع ارتباط کنم ولی به قدری عصبی شد که با الفاظ رکیک با من برخورد کرد ومن فهمیدم که اصلا تعادل روحی ندارد و واقعا دارای وضعیت بدی می باشد و من هم متاهل هستم ودوست ندارم ارتباط من واون باعث بدتر شدن زندگیش یا حتی جدایش شود و بعد از مدتی دوباره با من ارتباط برقرار کرده واز من کمک می خواهد که با تو هستم احساس ارامش میکنم اعصابم کمتر بهم میریزد تو رو خدا فقط با من باش شما بگویید من چه کنم به خدا خودم مانده ام از یک طرف عذاب وجدان متاهل بودن او وخودم دوم گناه رابطه لطفا راهنمایی کنید

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
9 + 0 =
*****