افزودن دیدگاه

تصویر نفیس ۷۲
نویسنده نفیس ۷۲ در

سلام ما تقریبا سه سال هست که ازدواج کردیم قبل ازدواج هم ۶ ماه باهم جهت آشنایی رابطه داشتیم

تقریبا ۱/۵ سال هست که فهمیدم همسرم با خانوم های مختلف چت سکسی میکنه و فیلم های سکسی میبینه و مدام توی گوشیش نرم افزار های چت میریزه و با زنان چت سکسی میکنه

حتی بارها امتحانش کردم و دیدم که خیانت میکنه ولی واقعا انقدر از ته قلبم دوستش دارم و واقعا انقدر خوبی داره که نمیدونم چیکار کنم

ازار دهنده ترین چیز ها برام اینکه پیامهاش با اون زنا یادم میاد ی بار شماره یکی از این زن ها رو برداشتم بهش زنگ زدم و پول دادم که چت هاشون رو بفرسته

هروقت صدای شوهرم که باهاش حرف میزد توی ذهنم میپیچه واقعا از زندگی سیر میشم

اوایل زندگی اصلا مشکلی نداشتیم و خیلی احساس نیازشو باهام مطرح میکرد حتی توی دوران نامزدی هر روز به بهانه های مختلف منو میبرد جایی که بتونه باهام رابطه داشته باشه یا همش بهم پیام های جنسی میداد و صحبت های سکسی میکرد

اون موقع ها خیلی اعتماد به نفس داشتم چون بارها بهم کفته بود هیچ مردی نمیتونه جلو تو مقاومت کنه و خیلی با آرامش به قول خودش اتیشش میزدم خیلی ازم تعریف میکرد و اصلا خجالتی نداشت همه خواسته هاشو مطرح میکرد و منم چون دوسش داشتم و شوهرم بود واقعا براش سنگ تموم میذاشتم نامزدیمون سه ماه کلا طول نکشید وقتی رفتیم  خونه خودمون کم کم دیگه ازم خجالت میکشید قبلا همش اصرار داشت عکسای برهنمو ببینه و لباس خواب براش بپوشم و عکس بفرستم ولی توی خونمون دیگه میگفت همینجوری معمولی میخواست نمیخواد آرایش کنی یا لباس خاصی بپوشی

ی مدت که گذشت باردار شدم و به طور اتفاقی و ناگهاانی متاسفانه بچمون از دست رفت من مدتی مریض بودم و شدیدا تو بستر افتاده بودم دیگه همسرم خیلی داغون شد و تقریبا از بعد اون هی عوض شد

همش سرد تر شد حتی وقتی قبلا رو بهش یادآوری میکردم خجالت میکشید و دیگه هیچی نمیگفت و رابطمون رو خیلی کم و سطحی کرده بود و همش میگفت برات خطرناکه و بهت فشار میاد و این حرفا

بهش میگفتم پس چیزایی که دوست داشتی چی میگفت نه دوست ندارم یا عصبی و ناراحت میشد که راجع بهشون حرف نزنم

تا اینکه ی بار اتفاقی گوشیمو دیدم و فهمیدم چقدر شماره های زن های مختلف رو تو تلکرام داره و همه از عکساشون معلومه چیکارن به یکی از زن ها زنگ زدم و با کلی اصرار و خواهش و پول دادن بهش چتاشون رو برام فرستاد واقعا می‌توانم بگم از اون روز واقعا مردم

دیگه هیچ اعتماد به نفسی ندارم همه زندگیم نابود شده و تو بهترین لحظات هم نمیتونم احساس خوشبختی کنم همش حس میکنم زندگیم ی پوسته پوشالیه

به هیچکس هم نمیتونم بگم بخاطر پدر مادرم چون واقعا دوسش دارن و همه جوره ما از نظر همه خوشبخترین ها هستیم

بارها بهش تذکر دادم حتی گریه کرده و با خواهش تمنا ازم خواسته بمونم حتی وقتی بهش گفتم از ناراحتی با لیوان زد توی سرش و سر خودش رو شکست ولی بازم ی مدت بعد تکرار کرد

مجدد باردار شدم و الان ماه نهم هستم دیگه کلا همون ی مقدار رابطه کممون هم از بین رفت و همش میگه برای بچه بده و فقط مواظب ماست و هیچ واکنشی نشون نمیده برای نیاز جنسی

همه این نه ماه ناراحت بودم که اون آدم به شدت اکتیو حتما داره بهم خیانت میکنه ولی خب قسم میخورد و میگفت نمیکنم اینکارو ولی متاسفانه هنوز بهش شک دارم

نمیدونم چیکار کنم همش میگم خدایا وقتی من میتونم و انقدر در این زمینه فعالم چرا اینحوری مبکنه یعنی آدم چرا باید  از حلال چشم پوشی کنه و دنبال حروم بره

خیلی فشار روم هست حالا میل جنسی خودم رو دائما سرکوب میکنم با اینکه از ابتدا خودم هم نیاز شدیدی داشتم و همراه بودم باهاش

ی وقتا شیطون گولم میزنه که مث خودش باش ولی غرورم بهم اجازه نمیده این پستی رو تحمل کنم چون ی زن متاهل هستم ی وقتا میخوام ازش طلاق بگیرم و راحت شم ولی نمیشه دیگه واقعا نمیدونم چیکار کنم

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
12 + 5 =
*****