افزودن دیدگاه

تصویر شازده خانوم

مانند آتش در كف ِدست است دينداري
كولي ِشب زده ي شهر دلش چركين است
به خدا آخر ِاين دربه دري نفرين است
دستت آلوده به خون چه كسي است كه شب...
سايه اش يكسره بر گُرده ي ما سنگين است
شاعران ، شهره به ديوانگي شهر شدند
اين جنون چيست ..!؟ كه جان كندن مان شيرين است
موي بامويرگِ طاقت ما بافته اي
لبت از سرخي خون چه كسي رنگين است
آخرش دل بده و اين دلِ ما را نشكن
به يقين فلسفه ي عمق ِنگاهت اين است
كوه را حوصله اي نيست كه پاسخ بدهد
گوش همدردي با با درد چرا سنگين است..!!
نيمه شب شعر بخوان گوشه ي ايوان خدا ...
هرچه باشد نفس ِبيش و كمت تسكين است
لحظه اي سر به سر بي كسي ما بگذار......
چشم هاي سحر از نيمه شب غمگين است
نيمه شب شعر بخوان و به دل خويش نگير...
سطح ادراك تمام ِده اگر پايين است

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 11 =
*****