افزودن دیدگاه

تصویر Yoosof
نویسنده Yoosof در

سلام من ۱۴ سالمه من درس ۱۲ سالگی رفته بودم روستای پدربزرگم اون روز پدربزرگم گاوش فرار کرده بود من و پسر عموم رفتیم دنبال گاو پسر عموم ۹ سالش بود بعد رفتیم یه جایی که درس از خونه های قدیمی گفتم شاید گاو رفته تو یکی از اینقدر خونه ها داشتیم دنبال گاو میگشتیم که پسر عموم گفت من یه چیزی دیدم من گفتم خیالاتی شدی بعد که رفته جلوتر یهو یه چیزی دیدم به پسر عموم گفتم اون سیاه رمگ بود گفت تو از کجا فهمیدی گفتم چون دیدم بعد دوتایی پاه به فرار گزاشتیم 

قبلی که بریم داخله خونه های قدیمی درمورد کتاب جن کافر میگفتیم که هرکی اینقدر کتاب رو داشته باشه اعدامش میکنن 

قبله اینکه برم خونه ها اصلا تو فکر جن نبودم 

بعد به چند نفر گفتم اماده کسی باور نکرد 

 

خلاصه یه روز دیگه پسر عموم با خاهرام رفته بودم بیرون همون موقع پسر عموم داشت درمورد کتاب صحبت میکنن که دوباره همون موجودو دید

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 13 =
*****

با عضویت در خبرنامه مطالب ویژه، روزانه به ایمیل شما ارسال خواهد شد.