11:55 - 1396/07/15
سوال وارد شده در انجمن از سوی کاربر ناشناس:
آیا حضور امام در شورای شش نفره بیانگر قبول نظام شورایی در امامت است؟
-------------------------------------
کاربران محترم توجه داشته باشند که ادامهي ارتباط با کارشناسان سايت و درج نظرات جديد براي رسيدن به پاسخ نهايي و جامع، تنها با عـضويـت در سايت ممکن خواهد بود؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: www.btid.org/fa/user/register
بعد از عضويت ميتوانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: http://www.btid.org/fa/forums
سوالات خود را هم از طريق اين آدرس ارسال کنيد: http://www.btid.org/fa/node/add/forum
انجمنها:
http://btid.org/node/126327
ابن عبّاس به على(علیه السلام) گفت: وارد این شورا مشو! امیرمومنان(علیه السلام)پاسخ داد: نمى خواهم از جانب من مخالفتى صورت پذیرد.
ابن عبّاس گفت: «اِذاً تَرى ما تَکْرَهُ»; (دراین صورت آنچه را که خوشایند تو نیست، خواهى دید).(تاریخ طبرى، ج 3، ص 293) اما چون امام على(علیه السلام) نمى خواست به ایجاد شکاف و مخالفت متّهم شود، و تا نگویند اگر حضرت در آن مجلس شرکت مى کرد، حقّش را به وى مى دادند، از این رو مولا(علیه السلام) مصلحت را به حضور در آن شورا دید. (عاشورا ريشه ها، انگيزهها، رويدادها، پيامدها، سعید داودی ومهدی رستم نژاد،(زیر نظر آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى) ، امام على بن ابى طالب عليه السلام ، قم ، 1388 ه. ش ، ص129)
آیا حضور امام در شورای شش نفره بیانگر قبول نظام شورایی در امامت است؟
یکی از شبهاتی که ( وهابیت ) به شیعه وارد میکنند این شبهه میباشد که آیا حضور امام علی علیه السلام در شورای شش نفره بیانگر قبول نظام شورایی در امامت نیست؟
پاسخ: حضور حضرت در شورای شش نفره از روی اختیار نبود، زیرا تهدیدهای خلیفه قبل (عمر) دربارۀ اعضای شورا بیانگر یک استبداد عجیب و شگفتآور بود. هنگامی که عمر هر شش نفر را احضار کرد و مسأله خلافت را بیان نمود، رو به محمد بن سلمه کرد و گفت: هنگامی که از مراسم دفن من بازگشتی ، با پنجاه مرد مسلّح این شش نفر را برای امر خلافت دعوت کن و همه را در خانهای گرد آور و با آن گروه مسلح بر در خانه توقف کن تا آنان یک نفر را از میان خود برای خلافت برگزینند. اگر پنج نفر از آنان اتّفاق نظر کردند و یک نفر مخالفت کرد، او را گردن بزن و اگر چهار نفر متحد شدند و دو نفر مخالفت کردند آن دو مخالف را بکش و اگر این شش نفر به دو دستۀ مساوی تقسیم شدند، حق با آن گروه خواهد بود که عبدالرحمان بن عوف در میان آنها باشد. آن گاه آن سه نفر را برای موافقت با این گروه دعوت کن. اگر توافق حاصل نشد، گروه دوم را از بین ببر. و اگر سه روز گذشت و در میان اعضای شورا اتحاد نظری پدید نیامد، هر شش نفر را اعدام کن و مسلمانان را آزاد بگذار تا فردی را برای زعامت خود برگزینند. چون مردم از مراسم دفن عمر بازگشتند، محمّد بن سلمه با پنجاه تن شمشیر به دست، اعضای شورا را در خانهای گرد آورد و آنان را از دستور عمر آگاه ساخت.
آیا با این همه ارعاب و تهدید میتوان تصور کرد که امام علی علیه السلام از روی میل باطنی در شورا شرکت کرده باشد؟
درست است که امام خود را خلیفه شرعی میدانست و حق خویش را مغصوب و به غارت رفته میدید، ولی آنگاه که خلافت خلفا تثبیت گردید، مصلحت را در این دید که تا آنجا که مصالح اسلام و مسامانان ایجاب کند با آنان همکاری نماید، و لذا خلفا در کارهای مهم با او مشورت میکردند و حضرت نیز به آنان کمک فکری میکرد. هیئتهای علمی تحقیقی از یهود و نصارا وارد مدینه میشدند تا از برنامه آیین جدید آگاه گردند و یگانه کسی که پاسخگوی مشکلات آنان بود، شخص امام علی علیه السلام بود.
آن حضرت احساس کرد که زمزمه اتحاد و دعوت به جاهلیت از گوشه و کنار شبه جزیره بلند شده و چه بسا اگر خلافت را یاری نکند، اصل و اساس به خطر بیفتد، چنان که در یکی از نامه های خود مینویسد:
« تا اینکه با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و میخواهند دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را نابود سازند. (در اینجا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود، چرا که این بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است، که زایل و تمام میشود. همانطور که «سراب» تمام میشود و یا همچون ابرهایی که از هم میپاشند. پس برای دفع این حوادث بپاخاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید ». [1]
بنابراین مشارکت امام در شورای شش نفره به معنی پذیرش نظام شورایی نبود، بلکه از یک اصل کلی سرچشمه میگرفت و آن اینکه: اکنون که حق از محور خود بیرون رفته، باید کوشش کرد لااقل مصالح اسلام و مسلمین در حدّ امکان محفوظ بماند، شکافت کمتر شود و فساد مستولی نگردد. [2]
منابع:
1. نهج البلاغه، خطبه 146.
2. کتاب راهنمای حقیقت آیت الله شیخ جعفر سبحانی، ص 332 ـ 337.
http://www.adyannet.com/fa/news/8972
قد «مشروعیت» شورای شش نفره
گروهی از اهلسنّت و به تبع آن، وهابیت که اعتراض شیعیان در مورد غصب خلافت از سوی خلفاء را بر خود گران میبینند، همواره در پی پیدا کردن راه و توجیهی میگردند تا خود را از این مهلکه نجات دهند و در این راه به انواع شیوهها و شگردها روی میآورند. امّا از آنجایی که خداوند مشیّت خود را به گونهای قرار داده که حق در نهایت پیروز و باطل همیشه زبون و شکست خورده خواهد بود، شیعه همیشه در مقابل ایشان با سرافرازی و افتخار به اثبات حق خود و به چالش کشاندن ایشان پرداخته و نظر صاحبان فکر و اندیشه را با خود قرین و همراه ساخته و از طرفی استدلالات متناقض ایشان را نیز با دلایل مستحکم رد نموده است.
ایشان در پی مشروعیت بخشیدن به خلافت ابوبکر و عمر با مفهومگیری ناصحیح از بیانات امیرالمؤمنین (علیه السلام) که در نامه ششم از نهج البلاغه آمده، چنین برداشت کردند که خلافت، با تصمیم شورا محقق میشود! در پاسخ به شبهه کننده که مدعی است خلافت نه با نصب از طرف خداوند و بلکه با تصمیم و رأی شوری محقق میشود، باید گفت: برای اثبات مدعای خود چه دلیل و مدرکی میتوانید بیاورید؟ و حال آنکه هیچ دلیل قرآنی و روایی از کتاب و سنّت، ادعای شما را تثبیت نمیکند.
امّا ممکن است ایشان به دو آیهای که درباره اعتبار شورا بیان شده است استناد کنند و آن را دلیلی بر مدعای خود قلمداد نمایند. ما در اینجا ضمن اشاره به این دو آیه از قرآن مجید پاسخ، استدلال ایشان را نیز بیان میکنیم و داوری را به نظر اهل فن میگذاریم:
الف: «وَ شاوِرهُم فِی الأَمرِ [آل عمران/159] و در کارها با آنان مشورت کن»؛ در پاسخ به چنین استنادی باید توجه ایشان را به نکات زیر جلب کنیم: با مختصر آشنایی از علم صرف و دانستن مقداری از اطلاعات تاریخی صدر اسلام، راحتی این مسئله کاملاً واضح است که: با وجود اینکه این آیه با توجه به صیغه امری که در آن آمده و ظهور در وجوب، خطاب به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد، امّا هرگز در خصوص تعین جانشینِ پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله) و سلم نبوده و بلکه اشاره به مشورت در جنگها و غزوات دارد؛ چنانچه فخر رازی میگوید: «بسیاری از علما بر این عقیده هستند که مشورت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، مختص جنگها و غزوهها است و «وَ شاوِرهُم فِی الأَمرِ» اختصاص به جنگها دارد به این دلیل که «آل» در «الأمر» الف و لام استغراق نمیباشد بلکه الف و لام عهد است.»[1] و قرطبی در این زمینه میگوید: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در امور مرتبط به جنگها به مشورت رو میآورد و در هیچیک از احکام الهی اعم از واجب، مستحب، مکروه، مباح و حرام، مشورت نمیفرمود.» [2]
با توجه به موارد مذکور جای این سؤال هست که جواب دهند چگونه ممکن است پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در اموری مانند: نصب حاکمان و فرماندهان سپاه و لشکر و... که موضوع آنها به مراتب کمارزشتر از مسئله جانشینی بوده، صلاح را در مشورت ندیدند، چگونه موضوع جانشینی خود را به مشورت واگذار مینمایند؟ آن هم مشورتی که خود، در آن نخواهد بود!
ب: «وَ أَمرَهُم شُوری بَینَهُم [شوری/38] و کارهایشان به صورت مشورت در میان آنهاست» در پاسخ به استناد به این آیه از قرآن مجید کار به مراتب آسانتر و قابل فهمتر است زیرا که خداوند در این آیه، راجع به مؤمنان سخن میگوید که ایشان در امور معیشت خود به مشورت میپردازند؛ بنابراین، آیه مذکور نیز نمیتواند ناظر به موضوع تعیین خلیفه پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد به جهت اینکه نزول این آیه در مکّه بوده و در آن زمان به صورت خاص چنین موضوعی هم مطرح نبوده است و حال آنکه در زمانی که در سالهای آخرین از عمر شریف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که این موضوع کاملاً مطرح و مورد نیاز بود، هیچ آیه و دستوری بر ایشان نسبت به شورایی نمودن آن وارد نگردید.
http://www.adyannet.com/fa/news/16174
یکی از شبهاتی که ( وهابیت ) به شیعه وارد میکنند این شبهه میباشد که آیا حضور امام علی علیه السلام در شورای شش نفره بیانگر قبول نظام شورایی در امامت نیست؟
پاسخ: حضور حضرت در شورای شش نفره از روی اختیار نبود، زیرا تهدیدهای خلیفه قبل (عمر) دربارۀ اعضای شورا بیانگر یک استبداد عجیب و شگفتآور بود. هنگامی که عمر هر شش نفر را احضار کرد و مسأله خلافت را بیان نمود، رو به محمد بن سلمه کرد و گفت: هنگامی که از مراسم دفن من بازگشتی ، با پنجاه مرد مسلّح این شش نفر را برای امر خلافت دعوت کن و همه را در خانهای گرد آور و با آن گروه مسلح بر در خانه توقف کن تا آنان یک نفر را از میان خود برای خلافت برگزینند. اگر پنج نفر از آنان اتّفاق نظر کردند و یک نفر مخالفت کرد، او را گردن بزن و اگر چهار نفر متحد شدند و دو نفر مخالفت کردند آن دو مخالف را بکش و اگر این شش نفر به دو دستۀ مساوی تقسیم شدند، حق با آن گروه خواهد بود که عبدالرحمان بن عوف در میان آنها باشد. آن گاه آن سه نفر را برای موافقت با این گروه دعوت کن. اگر توافق حاصل نشد، گروه دوم را از بین ببر. و اگر سه روز گذشت و در میان اعضای شورا اتحاد نظری پدید نیامد، هر شش نفر را اعدام کن و مسلمانان را آزاد بگذار تا فردی را برای زعامت خود برگزینند. چون مردم از مراسم دفن عمر بازگشتند، محمّد بن سلمه با پنجاه تن شمشیر به دست، اعضای شورا را در خانهای گرد آورد و آنان را از دستور عمر آگاه ساخت.
آیا با این همه ارعاب و تهدید میتوان تصور کرد که امام علی علیه السلام از روی میل باطنی در شورا شرکت کرده باشد؟
درست است که امام خود را خلیفه شرعی میدانست و حق خویش را مغصوب و به غارت رفته میدید، ولی آنگاه که خلافت خلفا تثبیت گردید، مصلحت را در این دید که تا آنجا که مصالح اسلام و مسامانان ایجاب کند با آنان همکاری نماید، و لذا خلفا در کارهای مهم با او مشورت میکردند و حضرت نیز به آنان کمک فکری میکرد. هیئتهای علمی تحقیقی از یهود و نصارا وارد مدینه میشدند تا از برنامه آیین جدید آگاه گردند و یگانه کسی که پاسخگوی مشکلات آنان بود، شخص امام علی علیه السلام بود.
آن حضرت احساس کرد که زمزمه اتحاد و دعوت به جاهلیت از گوشه و کنار شبه جزیره بلند شده و چه بسا اگر خلافت را یاری نکند، اصل و اساس به خطر بیفتد، چنان که در یکی از نامه های خود مینویسد:
« تا اینکه با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و میخواهند دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را نابود سازند. (در اینجا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود، چرا که این بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است، که زایل و تمام میشود. همانطور که «سراب» تمام میشود و یا همچون ابرهایی که از هم میپاشند. پس برای دفع این حوادث بپاخاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید ». [1]
بنابراین مشارکت امام در شورای شش نفره به معنی پذیرش نظام شورایی نبود، بلکه از یک اصل کلی سرچشمه میگرفت و آن اینکه: اکنون که حق از محور خود بیرون رفته، باید کوشش کرد لااقل مصالح اسلام و مسلمین در حدّ امکان محفوظ بماند، شکافت کمتر شود و فساد مستولی نگردد. [2]
http://www.adyannet.com/fa/news/8972