یه ساله عقد کردیم و هنوز تو دوره عقد به سر میبریم. شوهرم 29 ساله هست و من دو سالی ازش کوچکتر. دوروز پیش شوهرم به همراه پدرش رفتند جایی تا کاری تنجام دهند ،برای کمک به پدرش رفت. شب قبلش،براش اس دادم و صحبت کردیم قرار گذاشتیم غروب بعد کمک به پدرش بیاد منزل ما و با هم باشیم چون دو،سه روزی بود با هم نبودیم.منم دلتنگش بودم و بهش گفتم. اون روز ظهر زنگ زد که غروب میام پیشت.منم منتظر تــــــــــــــــــا غروب.اما دیدم ساعت نزدیک 9 شده و ازش خبری نیست. با ناراحتی اس دادم حالا که دیر شد دیگم لازم نیست بیای.همون برو خونه خودتون استراحت کن.اما ته دلم که میخواست بیاد ولی میدونمم شوهرم خسته و کوفته بود باز حوصله خونه مارو نداشت تو اون شرایط.شوهرم هم نیم ساعت بعد که اومد پیش گوشیش و اس منو خوند برام زنگ زد فقط گفت تازه کارامون تموم شد مجبور شدیم تا الان باشیم که کلا تموم شه. کیا خونتونن خوبن. سلام برسون خداحافظ!!!!!! منم دیدم نخیر حتی نگفت قرار بود من بیام الان میام یه ساعت بعد میام این همه زنم منتظر بود از دیشب تا الان ایراد نداره برم پیشش.هیچی پشت تلفن بهم نگفت. حتی به من نگفا عزیزم شرمنده اصلا خستم منو ببخش نمیتونم بیام!!!! اصلا به روی خودش نیاورد. من ازین سوختم و کلی ناراحت شدم!!!! و توی اس بهش گفتم کارش زشته و حتی به روی خودت نیاوردیو ازین حرفاو لااقل میگفتی میام عزیزم به خاطر ذلت. یا نه شرمنده نمیام.... اونم هیچی نگفت . تا صبح داشتم سکته میکردم. بصبح که از خواب پا شدم دوباره گوشیو برداشتم و تو اس هرچی تو دلم بود بهش گفتم.. اما اون هیچی اس نمیده این وقتا و آدمو کلافه میکنه. بیدار که شد زنگ زد . گفت آماده شو با پدرم اینا میخوایم بریم تفربح. منم که ازش دلخور بودم واقعا گفتم نمیام. اونم گفت همیشه همینطوری بی حوصله ای و نمیای. مادرش زنگ زد که بی. .منم گفتم نه ممنونم.اونا خودشون رفتند. اما من موندمو یه ناراحتی که از شب قبل تو دله. بالای بیست تا پیام دادم تو اگه دیشب میومدی چی میشد. اگه لااقل میگفتی ببخش نشد بیام .. ازین حرفا. تو به من توجه نداری. حتی نگفتی این میگه لارم نیست بیای. اما من برم شادش کنم. یا حتی امروز صبح گفتی بیا تفریح گفم نه،دوباره رنگ میزدی اس میدادی بیا. نازمو میکشیدی.. مگه طرف مقابلتم من زنتم یکم برام احساس خرج کنیکم نازمو بخر.. تا بگم نمیام از خدا خواسته پیگیری نمیکنی..اونم باز اس نداد.فقط گقت میترسیدک بیام وقتی گفتی نیا دیگه لازم نیست گفام حتما حوصلمو نداری دیگه.اصلا ساکته ساکت. تا کلی بدوبیراه بهش گفتم و اونم تو اس بدوبیراه گفت. زنگ زدم روم قطع کرد وحرف مفت بهم زدیم...بعد گوشیشو خاموش کرد.انقد عصبیم کرد که من سریع هرچی طلا و حلقه و ساعن برام خریده بود رو برداشتم تو پلاستیک کردم با یه آزانش رفتم دم خونشون. زنگ زدمو درو وا کرد تا منو دید انگار هیچی نشده نیشش باز بود و اومد تا منو به آغوش بکشه.. اما من یه جیغی کشیدم یه دادی زدم که گلوم گرفت سریع رفتم اون طلاعاهرو پرت کردم پیشش . پلاستیک گرفتم و تموم لباس هام که تو خونشون بود رو جمع کردم. حالا دعوا اساسی شده بود.به هم بدوبیراه میگفتیم .ایراد همدیگرو میگرفتیم.. اونم گفت برو.منم تهدیدش کردم. اونم هزارتاحرف به م زد.منم هزار تا حرف بهش. وسایلم که جمع شد دیدم میگه نرو ..حرف بزنیم چرا اینوطر شد .موضوع به این ساده چرا بزرک میکنی اما من ازین میسوزم این اتقد بیخیاله ... تا یه چی بگم اصلا نازمو نمیخرهو این همه منتظر بودم اما نه گفت ببخشید نمیام و نه گقت باشه عزیز میام پیشت. ناراحت نشو که دیر شده... خلاصه.. پدرش زنگ زد .و گفت تو که نیومدی تفریح برو پیش پسرم تا تنها نباشهومنم مگفتم اونجام گفتم باشه میرم.ناهار درست کردیم و خوردیم. اونم خوابید منم خوابیدم اما بازم از خونسردی و بی تفادوتیش داشتم روانی میشدم یادم نرفتت موصو. تا شب شد. و گفت بریم هوایی عوض کنیم. رفتیم پارک اونجام بستنی خوردیم و حرف زدیم. اما نه قهر بودیم نه خیلی آشتی. عادی بودیم باهم. من کلی حرف زدم و ازش خواستم چطور باشه اونم گوش کرد. و جاهاییشو قبول داشتو به من گفت تو ناز کن تو یه مردی خشنی مثل مرد میای وسایل جمع میکنی داد میکشی.منم گفتم تو توجه نداری به من.نازمو نمیخری که ناز کنم. من بالای ده باره تو این یه سال کفت با من مهربون باش نازمو بخر.اما اون اونطور نیست.مثل همیسن صبح تا گفتم نمیام بیخیال شد.همش بهش میگم ذلم میخواد مناسبت خاصی میشه به جا ساعت و عطر و فلان لااقل یه ساخه گل توش باشه.. صد بار گفتموفقط گوش میکنه.میگه باشه. اما هنوز نخرید. شب برگشتیم خونه. وقت خواب شد.اومد پیشم.مهربونی کنه.ا ما من هنوز که هنوز تو دلم بود خسته شدم از بس مثل یه مرد منو میدونه و باهام لطافت برخورد نمیکنه.زیاد به حرفاش و محبتش تو آخر شب جواب ندادم. و از روی حرص و عصبانیت که تو وجودم بود باز موضوع رو آوردم وسط و گفتم به دروغ که عکسای آتلیه جشن عقدو پلره کردم. .و اونم قبول کردو خیلی به هم خورد. گفتم میخوام ازت جدا شم اصلا. شنبه تکلیفمو مشخص میکنم. به بابات میگم ازین حرفا... یهو دیدم روانی شود شوهرم.عربده کشید داد زد اومد منو خفه مردودستاشو گذاشت رو گردنم و ول نمیکردو هولم داد. ..سه چهار بار خفم کرد.. میگفت تیکه تیکت میکنم میفرستم واس بابات.اتیشت میزنم.وحشتناک بود. از بس داد میکشیدیم.خونوادش اومدن تو اتاق ما. مارو جدا کردنوسرشو کوبوند به دیوارومنم تو حالت خفگی نفس میکشیدم.دوباره همه رفتم و ماتنها شدیم.اون گریه من گریه و همدیگرو بغل کردیم که این چه اتفاقیه افتاده.... اما من کار شوهرم که تو این یه سال اولین بار بود دست رو من بلند کرد برام غیر قابل قبوله. هر چند دقیقه یاد دستاش می افتم که رو گلوم بود و خفم میکرد... اون معذرت خواهی کردهوو میگه اشتباه کردم.الان با هم خوبیم. اون اما بار اولش بود دارم شاخ در میارم.میخوام بار آخرشم باشه. ما خودمون همدیکرو انتخاب کردیم و با عقل و عشق ازدواج کردیم. شوهرم کارمند اداره دولتیه. خودمم همنیطور.هر دومونم فوق لیسانسیم.
-------------------------------------
کاربران محترم ميتوانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: http://www.btid.org/fa/forums
همچنين ميتوانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: http://www.btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران ميتوانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگهدارند و به آن استناد کنند و همچنين نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مديرانجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: www.btid.org/fa/user/register
کپی شده اینا??!
بسم الله و بذکر بقیه الله
دخترکم یه کلام میگم که بشه ختم کلام:
اگه میخای شوهرت عاشقانه دوست داشته باشه
اگه میخای تو رو بپرسته
اگه میخای خونه دلش شش دانگ با سند منگوله دار به اسم خودت باشه
بهش مــــــــــــــــــــــــــحـــــــــــــــــــــــــــــبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت کن ( با همین غلظت)
و به غـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرورش احترام بذار
وقتی چپ و راست بهش غر میزنی و هی میگی چرا نازمو نمیخری چرا ال چرا بل داری بهش میگی فلانی تو بی عرضه ای (البته غیر مستقیم) اونم حس میکنه واقعا بلد نیست دل تو رو بدست بیاره و احساس میکنه ناتوانه و حس تامین کنندگی ای که باید داشته باشه ضعیف میشه وقتی این اتفاق میفته با جواب ندادن به تو و طفره رفتن یه جورایی میخاد موضوع فراموش شه و بهش یادآوری نشه که بلد نیست
دخترکم همه آدما بنده محبتند با محبت همسرت رو تسخیر کن با اخلاق خوب و با صـــــــــــــــــــــــــــــــــــــبــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
دوسش داری و دوست داره پس زندگی رو بکام هم تلخ نکنید باهاش صادقانه حرف بزن بگو هردومون اشتباه کردیم و برای حل این مشکل به یه نفر سوم باید مراجعه کنیم که همون مشاور میشه
زین پس هم بیشتر هوای آقای همسر رو داشته باشه
باریکلا به این نظر
وای چه خوب بلدی دلبری کنی
مسئله اول توقع هست (شما یه توقعاتی از شوهر تو ذهنت دارید شاید حداکثرش بحق باشه اما فانتزی و حالت ایده آل هست سعی کنید همسرتون رو بپذیرید و ضعف هایی هم رو با هم قبول کنید تو رفعش تلاش کنید) مسئله دوم اینه که شما اینقدر یه چیزی کوچیک و کش میدید و بزرگ میکنید یعنی هر باره که دارید بحث میکنید همه اتفاقات رو از اول براش شرح میده و تو سرش میزنید. یعنی شما سر یک مسئله ناز کردن طلاق رو پیش کشیدید! شما هنوز تو مشکلات زندگی نرفتید این حرکتت سر این مسئله خیلی توی این سن عجیبه هست. به نظر خودتون این حرکتتون خام نیست؟
ناز کردن برای شوهر شرایط داره. به فرض شوهرتون بدونه باید ناز زنونه بکشه هر نازی رو مگه میشه کشید؟ خوب اگه دلتون می خواست چرا صریح نمی گید اگه دلتون میخواست میگفتید شب بیاد.چرا ناز؟ بعد قهر کردن شرایط داره هر جایی هر تقی به توقی میخوره که آدم قهر نمی کنه.ببخشید غر و نق نزنید تو سرش نزنید به جاش با هم صحبت کنید مثل دو تا آدم عاقل. نزارید روتون روی هم باز شه که متاسفانه این اتفاق افتاده شما در ذهن قبل اون جایگاه گذشته رو ندارید.
حتی المقدور با هم پیش مشاور برید.
خودمم میدونم حرمتامون شکسته شد و ازین به بعد هم پس میتونیم باز این مشکلا داشته باشیم چون داره برامون عادت میشه. دیگه از ذهن جفتمون پاک نمیشه.. نمیخوام تو زندگیم دعوا باشه... اما شد... تعجب میکنم 1 ساله عقد کردیم بالای 10 باره ازین دعواها.............. واقعا پشیمونم
شما اشتباه کردی باید قبول کنی مردا حوصله غر زدن زن رو ندارن باید تو فرصت مناسب بهش این چیزا رو میگفتی البته نه به شکل غر زدن بلکه اول خوبی هاشو یاداوری کن بعد بهش بگو خواسته ات به عنوان همسر چیه .شما دقیقا بدترین زمان روانتخاب کردین. خانوم محترم ماهم هم جنس خودتیم و درکی از محبت داریم ولی باید زمان شناس بود. مشخصه دختر عجولی هستی یکم صبر رو چاشنی زندگیت کن. نذار این دوران زیبا به جفتتون تلخ بشه. قدر این دوران رو بدونید الکی الکی خرابش نکنید. برای بالا بردن صبرت هم پیشنهاد میکنم کارهای هنری انجام بدی.
توکل جون اثر "چــــــــــــشـــــــــــــم" گفتن به اقایون برابری میکنه با اثر "خـــــــــــــــانــــــــــــــــــمــــــــــــــم" گفتن آقایون به خانوماشون
لامصب از صدتا آرامبخش اثرش بیشتره (میگن البت)
مردها از زنشون زنانگی میخوان یعنی یه زن باشه نه یه مرد!!! قلدر و جسور و یکی به دو کن و از این چیزا
زنی رو میخان که اونا رو بعنوان تکیه گاه قبول داشته باشه و بهشون افتخار کنه با وجود داشتن عیب و نقص حتی ( هیچ کس کامل نیست مگر ذات احدیت)
آره دختر عجول و کم حوصله ای هستم این یکی از خصوصیت من هست که هرکسی که با من برخورد کنه متوجه میشه. خودمم میدونم. دلم میخواد همیشه هرکاری رو زود انجام بدم هر موضوعی رو حتی تو دعوا. خیلی هم زود عصبی میشم. شوهرممم اینارو میدونه.خوب یکم با من راه بیاد.منم سعی میکنم باهاش راه بیام. به من میگه تو جسوری که این طوری میکنی این طور برخورد میکنی. تو باید لطیف باشی. خوب من لطافتم داشته باشم اون باز ناز نمیکشه خوب.
در ضمن میدونم اگه به شوهرم محبت کنم،غذاشو آماده کنم،مریض شده بهش دارو بدم، لباساشو اتو کنم،بهش بگم آقا تو جمع اون خوشش میاد و اعتماد به نفسش بالا میره اینو به عینه تجربه کردم. مردا این طورین؟؟ یعنی باید پیششون یکم پایین تر باشیم و بهشون بها بدیم؟چشم بگسم خوشخال میشن؟ شوهر من که اینطوریهو اصلا دلش نمیخواد من قدرت زیادی داشته باشم پیشش. جسور باشم!!!
شماها متوجه نیستین یه زن نیاز به توجه داره وقتی همش مستقیم به شوهرش میگه چرا توجه نداری .. و شوهرشم بی تفاوت و خونسرد هستش. کلافه میشه. همش تو فکر میره.. من یکی که این طورم. اما قبول دارم زیاد غر زدم. اما شوهرم آخه حتی 1 بارم نگفت حق با تو کاش می اومدم یا نه خسته بودم.همون شب باید بهم میگفت. هیچی نگفت .با اینکه میدونست منتظرشم از صبح ، به خودش زحمت نداد که یا بگه ببخشید نمیتونم بیام خستم یا نه بگه میام ایراد نداره دیر شده ولی میام. مت.جه اید هیچی نگفت... این یعنی بی توجهی. من نمیتونم تحمل کنم.لااقل موضو رو بیاره وسط ،متوجه شم حرفش چیه. حالا زیادی آخر شب کشدارش کردم میدونم. دوسش دارم زیاد.
من اگه جای شوهرتون بودم برای تلافی این کاراتون سر تاریخ عروسی و ...بدجور اذیت میکردم
اونطور نیست،خودش بیشتر مایله زود عروسی بگیریم. در کل آدم خوبیه. اما فقط بی توجه هستش.مشکل من همینه.
پسره ی بدبخت زو روانی کردی، توی اوج دیوانگیش بازم شما رو به عاغوش کشیده. بازم غرولند میکنید. چقدر ناسپاس
والا ما هنوز املای آغوش؟ عاغوش؟ آقوش؟ رو نمیدونیم، پسر مردم اینجوری جواب میگیره.
یک دقیقه سکوت
من تعجب میکنم این مرد به این عاقلی چرا همچین خطای بزرگی کرده. بیچاره...
حالا یه کاری کنین، یه نرم افزاری چیزی پیدا کنین که اتوماتیک وار اول پیامک ها بنویسه عزیزم. احتمال زیاد بعد از اون فخر فروشی میکنین حلوی عمه سهیلا اینا!
اینجوری دیگه شما تو تنهایی خودتون مث زودپز داغ نمیشین که بعد منفجر شین.
خلاصه بگم : بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوآآآآآآآآی پسرووووره سوزوندی...... یعنی زغالشم نمونده ها همش شد گرت رفت هوا ...................
بعد ما میگیم پیدا نمیشه ، خانم پروا و باران و هانا هی میگن چرا پیدا میشه ....
خراب اون پختگی نهفته در رفتاراتون هستم
Fake
بازم??????
مرد بیچاره رو کلافه کردی ابجی دیوونش کردی سر یه موضوع بی اهمیت؟؟
والا قدر زندگیتو بدون..قدر شوهرتو بدون
اگه دنبال حل شکلی هردوتون برید پیش یه مشاور و حضوری ازش راهنمایی بخواین
وای وای تو دیگه چه جور زنی هستی
شرمنده که میگم همش تقصیر خودته
من با اینگه یه دخترم اصن نمی تونم دلیل رفتاراتو درک کنم
مگه بدبخت چی کار کرده بود فقط خسته بود نیومده بود
تو خیلی احساساتی هستی وقتی خودت میگی خو برو خونتون اونم باخودش میگه حتما باید برم ناراحت نمیشه
اصن یه وضعیه ها برو پیش یه دکتر روانشناس (فشار های زندگی خارج از توانته )مطمئنم مسائل دیگه ای هم مطرح بوده وگرنه به این شدت خودتم از کوره در نمی رفتی
جیگر پسررو له له له له له له له له (عمق له کردنو دریاب دیگه خودت )کردی والا عجب پسر خوبیه که هنوز باهات مونده
در اینجا من میگم که پسره خیلی گناه داره
من با غر زدنم و عصبی کردنش اونو له کردم و اونم با بی توجهی و بی تفاوتی به احساس و نیاز من منو له کرد. فرقی ندارن جفتمون له شدیم
معمولا اقایون خونسرد عصبانی نمیشن وقتی هم که میشن به اندازه یکسالشون خشمشون رو خالی میکنن. به نظر من مشکل شما و شوهرتون مشکل حادی نیست فقط انگار شما یه ذره تحت فشاری که اونم من فکر کنم مربوط به طولانی شدن دوران عقد هست انشاالله اگه برین زیر یه سقف این گیر دادن ها کمتر میشه.
الان تنها راهتون اینه که برین بیش یه دکتر روانشناس راهنماییتون کنه که دیگه اینطور موارد پیش نیاد.
روانشناش نه، روانپزشک
یعنی چه این رفتارها... اخر متن فک میکردم 13-14 سالته ازدواج کردی...یه تجدید نظر اساسی روی رفتارت داشته باش..
جدا الان متوجه نشدین منظور من از این نوشته چیه؟
اگه دقت کرده باشین همون اول خط نوشتم شوهرم 29 ساله و من دو سال کوچیکتر. چطور تا آخر خط خوندین و متوجه نشدین
اینکارا چیه واقعا به اینا که نمیگن ناز کردن
ناز کردن با لوس بودن فرق داره ببخشید انقد رک میگما
با سلام، ابتدا از اینکه ما را به عنوان راهنمای خود انتخاب کردهاید، تشکر میکنم.
برخلاف آقایان که معمولا دارای شخصیت بصری هستند، خانمها شخصیتی سمعی دارند. بدین معنی که خانمها بیشتر از طریق شنیدن تحت تاثیر قرار میگیرند. لذا این نیاز طبیعی آنهاست که با همسر خود گفتوگو و درد دل کنند و انتظار داشته باشند که همسرشان هم با آنان گفتوگو و موقعیت و شرایط آنان را درک کند.
از این رو شرایط شما را درک میکنیم. بعضی از توقعات و انتظارات شما به جاست و نیاز است که همسرتان نسبت به شما توجه بیشتری داشته باشد ولی برای حل مسأله باید توجه داشت که قهر یا ایجاد تنش و خودخوری موجب نمیشود که همسرتان به شما توجه بیشتری کند بلکه چه بسا باعث دوری او از شما شود. باید سعی کنید از طریق گفتوگو در یک فضای آرام و به دور از هرگونه تنش باهم حرف بزنید. این گفتوگوها باعث شناخت و درک بیشتر طرفینی میشود؛ بدین صورت که شما با شرایط همسر و خود روحیات او شناخت و درک بیشتری پیدا میکنید و از طرفی همسرتان هم با شرایط، توقعات و انتظارات و روحیات شما آشنایی بیشتری پیدا میکند و در نهایت منجر به سازگاری طرفین در زندگی مشترک میشود.
امّا اینکه شما در برابر رفتار غیرمنتظره همسرتان بخواهید با اس دادن ناراحتی خود را ابراز کنید و ... درست نیست؛ زیرا گاهی اوقات با اس دادن سوءتفاهم و برداشتهایی صورت میگیرد، پس به جای این کار بهتر است به صورت حضوری باهم صحبت کنید. توجه داشته باشید که این گفتوگو صرفا جنبه منفی و همدیگر را ناراحت کردن نباشد.
اینکه همسرتان در برابر گفته شما؛(قصد جدایی و طلاق دارید) واکنش منفی نشان داد و ... شکی نیست که این رفتار نادرس بوده ولی میتوان از این زاویه به مسأله نگاه کرد که همسرتان چقدر نسبت به این مسأله حساس است و این حساسیت او هم ناشی از دوست داشتن شما و زندگی باشماست وگرنه اگر تمایلی به شما نداشت، آیا واکنشی از خود نشان میداد؟ پس میتوانید از این جهت به خود ببالید که همسرتان، شما و زندگی با شما را دوست دارد.
امّا واقع بینانه به این قضیه نگاه کنیم، شما هم در این رابطه دچار اشتباهاتی شدهاید که در ایجاد تنش، دلخوری و ناراحتی میانتان بی تاثیر نبوده از جمله اینکه؛ ان روزی که همسرتان قرار بود به خانه شما بیاید و نیامد و فردای آن روز شما هرچه توی دلتان بود از طریق پیام به همسرتان گفتید، در حالیکه این روش درستی برای ابراز ناراحتی خود به همسرتان نیست. یااینکه از روی خالی کردن ناراحتی خود، به همسرتان گفته بودید که عکسهای جشن را پاره کردید یااینکه گفتید که طلاق میخواهید و ... همه اینها اشتباهات پی در پی شما بود که منجر به دلخوری و واکنش منفی همسرتان نسبت به شما شد.
بهتر است با قبول کردن اشتباهات همدیگر و بخشیدن هم، صفحهای تازه برای زندگی مشترک خود باز کنید. پیامبراکرم(ص) درباره بخشش و مدارا با همسر میفرماید: « مَا اصطَحَبَ اثنَانِ إلّا کَانَ أعظَمُهُما أجراً وَ أحَبُّهُما إلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أرفَقَهُما بِصَاحِبِه؛ هیچ دو نفری با هم مصاحبت و زندگی نکردند مگر این که یک نفر از آن دو نفر پیش خدا محبوب تر است، آن محبوب تر کیست! آن که با همنشینش رفیق تر و نرم خوتر باشد و بیشتر مراعات و مدارا کند.» [کافی/ج2/ص120]
در روایت دیگری از امام علی(ع) درباره همسرداری میفرماید: «أحسِنِ الصُّحبَةَ لَها فَیَصفُوَ عَیشُكَ؛ با همسرت خوش رفتار باش تا زندگىات با صفا گردد.»[من لایحضره الفقیه، ج4،ص392]
بنابراین اگر هرکدام از زن و شوهر، بخواهد فقط تمنیّات خودش را ببیند و بر ان پافشاری کند، ادامه زندگی برای طرفین بسیار پر زجر و پر زحمت خواهدبود. لذا در بسیار از موارد، زن و شوهر میتوانند با مدارا، صمیمیت و گفتوگو مشکل را حل کنند؛ در همان قدم اول نباید تند و خشن برخورد کرد بلکه با حوصله، گفتوگو و تدبیر میتوان تنشها را به حداقل رساند.
امّا راهکارهای عملی در بهبود رابطه میان زوجین؛
- بهتر است زوجین در مورد توقعات و انتظاراتی که از همسرشان دارند، در یک فضای آرام و به دور از هرگونه تنش، خواستههای خود را در میان بگذارند. این باعث میشود که هم نتیجه بهتری بگیرید و هم اینکه یاد بگیرید که چه زمانی و در چه فضایی با هم گفتوگو کنید.
البته باید سعی کرد گفتوگو را زمانی انجام داد که هردو در حالت آرامش روحى باشید و دچار تشویش، خستگى، یا عصبانیت نباشید، چون در این حالات، افراد نه تنها اشتباه و نقطه ضعف خود را نمىپذیرند؛ بلكه به شدت در مقابل آن ایستادگى مىكنند و در نهایت کار به دعوا و اوقات تلخی کشیده میشود.
- باید توجه داشت که اگر تذكری هم میخواهید به همسرتان بدهید، نباید جنبه نصیحت كردن داشته باشد، بلكه بایستى به صورت گفتوگویى دوستانه و صمیمانه مطرح گردد. لذا شما میتوانید اول با بیان نقاط و ویژگیهای مثبت او شروع کنید و به او بگویید که خوشحال هستید که در کنارش هستید و بعد گفتوگو را آغاز کنید.
- بهترین شیوه اثر گذاری یک زن بر همسرش، استفاده از قدرت عاطفی فوق العادهای است که خدای متعال به زنان بخشیده است؛ مثلا شما میتوانید به مناسبت روز تولد، سالگرد ازدواج، اعیاد، هدیهای برای او بگیرید و نامهای همراه با ابراز احساسات برای او بنویسید.
- در هنگام ناراحتی و عصبانیت از همسرتان، گفتن جملاتی از این دست؛ تو آدم بیعرضهای هستی، از تو بدم میآید، از تو طلاق میخواهم و ... نه تنها اینها موجب ناراحتی و عصبانیت همسرتان میشوند؛ بلکه باعث میشود که اعتماد به نفس خود را از دست بدهد و در نهایت نسبت به شما رفتار بدتری از خود نشان دهد.
- گاهی در خلوت خود با همسرتان، احساسات او را برانگیزانید و به او اظهار محبت کنید و به او قدرت بدهید؛ مثلا به او بگویید که خوشحالم که تو را دارم، به تو افتخار میکنم و ... هرچقدر که به او قدرت بدهید، مسلما به شما احساس عُلقه بیشتری خواهد کرد و در ادامه سعی خواهد کرد که انتظارات شما را برآورده کند.
- مسأله نازکشیدن همسر، نیازمند مهارت است، لذا بیشتر همسرانی که تازه ازدواج کردهاند به گونهای با این مسأله روبه رو هستند. برای همین همسران باید توجه داشته باشند که این مهارت به صورت تدریجی و با شناخت بیشتر از همدیگر، بدست میآید.
با آرزوی موفقیت
صفحهها