با این مادر و خواهر اهل گناه چیکار کنم؟

06:15 - 1399/07/29

سلام وقت بخیر، لطفا تا ته بخونید"بنده پدر و مادرم تقریبا 12 سالی هست از هم جدا شده اند، مادرم زمانی هم که با پدرم بود متاسفانه گناه میکرد و خودم شاهد بودم که با مردی رابطه داره، از این رو اخلاق خانه داری نداشت و مدام با پدرم در جر و بحث بودند و پدرم همش مادرم رو کتک میزد،  مادرم اصلا خانه داری نمیکرد و همش به ما دروغ میگفت،دوستای خوبی نداشت و از این رو پدرم هم عصبانی مزاج بود رفتار پدرم درست نبود که مادرم رو کتک میزد ولی واقعا پدرم مرد زحمتکشی بود و خب توقع داشت همسرش خانه داری کنه به امور منزل و بچه ها رسیدگی کنه نه اینکه همش با دوستاش باشه و یا فکر تفریح و پشت سر هم هی دروغ بگه، مادرم انگار هنوز در کودکیش مونده بود باورش نشده بود مادر شده و صاحب دو فرزند بالغه، من اون موقع 12 سالم بود و خواهرم 17 سالش،مادرم حتی سر لباس یا لوازم آرایش یا هرمساله ای با خواهرم هم دعوا میکرد و به او حسادت میکرد و گاهی مادر و خواهرم بهم حتی فحش هم میدادن، خانواده اصلا آرامش نداشت و من وقتی از مدرسه میومدم مدام شاهد دعوا و کتک کاری و دروغ شنیدن بودم، تا اینکه مامانم با ما به خونه ی مادربزرگم میریم و درخواست طلاق برای پدرم میاد، یه بار مادرم خواست آشتی کنه برگشت ولی اون موقع دیگه خونمون و تحویل دادیم و چند هفته ای خونه عمه ام بودیم ولی یهو مامانم با خواهرم من و تنها خونه عمه ام گذاشتن و معلوم نبود کجا رفتن، پدرم خیلی عصبانی بود و میخواست بلایی سر مادرم بیاره، خلاصه من با پدرم چندسالی توو همین وضعیت زندگی کردیم و مادر و خواهرم چندباری پیداشون شد و من و میدیدن و حتی یه بار سعی شد توسط عموم باهم آشتی کنن ولی نشد، مامانم میگفت این مدت خونه خالش بوده ولی دروغ میگفت معلوم نبود کجا بودن، من نگران خواهر بزرگترم هم بودم ولی واقعا توو اون سن و سال یه بچه مدرسه ای هیچ کاری نمیتونست بکنه، تا اینکه بالاخره قراری گذاشته شد جدی و من و خواهرم و پدر و مادرم در دادگاه حاضر شدیم و با رضایت مادرم از پدرم طلاق گرفت، من پدرم و خواستم و خواهرم مادرم و. طبق خواسته پدرم من چندروزی پیش مامانینا بودم که حواسم بهشون باشه تا تکلیف زندگیشون مشخص شه، ما این مدت خونه مادربزرگم بودیم ولی یهو مادرم مارو اونجا تنها گذاشت و یک روز صبح دیدیم نیست این بار خواهرم هم نبرد تا اینکه همون روز خواهرم هم رفت و من اونجا تنها شدم، با گریه زاری پیش پدرم برگشتم و این چندسال از اونها بی خبر بودیم، خبرهایی ازشون میشد گاهی باهم تلفنی صحبت میکردیم و گاهی هم و میدیدیم ولی هی میرفتن بی خبر یهو بعد چندماه با چندسال برمیگشتن، دیگه عادت کردم به نبودنشون تا اینکه فهمیدم خواهرم هم دیگه با مامانم نیست و این خیلی من و نگران کرده بود، مدتی دوباره از بی خبری گذشت تا اینکه من هم تصمیم گرفتم جدا برای خودم زندگی کنم چون پدرم با مادر و خواهر خودش هم مشکل داشت و من دوست نداشتم به مشکلات پدرم اضافه کنم و تصمیم گرفتم مستقل شم، مدتی گذشت و من تنهای تنها شده بودم و هفته ای یکبار میتونستم پدرم و ببینم ولی از مامانینا خبری نبود، چندماه و نزدیک چندسال شد که ازشون بی خبر بودم،تا اینکه پیداش شد بهم زنگ زد دیدمش ولی حس کردم مریض شده، مامانم از خواهرم هم خبر داشت به اون زنگ زد و هردو به منزل من اومدم خیلی روزای خوبی بود تا اینکه باز اومدم از سرکار و گفتن میخوایم بریم وسیله های شخصیمون از محل کارمون بگیریم و بیایم من باورم شد ولی باز رفتن و نیومدن چندماه باز حالم بد بود گذشت تا اینکه با دعاهام خبری از مادرم شد هنگامی که خونه ی خودم بودم زنی بهم زنگ زد و گفت مادرت اینجاست، مادرم شماره ام و از قدیم یادش مونده بود" اونجا کمپ ترک اعتیاد بود، مادرم و توو پارک قاطی معتادای دیگه گرفته بودن، صدایی معصومانه:پسرم منم مادرت" من رفتم کمپ و مادرم و دیدم چند هفته ای گذشت و ترک کرده بود و من بالاخره مادرم رو ترخیص کرده بودم و مادرم رو خانه ی یکی از آشناهامون بردیم خودش اونجا راحت تر بود، خلاصه داستانش مفصله، الان مادرم اونجاست و خواهرم هم خونه ی یکی از دوستاشه که در جریان این اتفاقات نبود فقط تلفنی حال مارو میپرسید ولی خبر داشت که مادرم معتاد شده، خلاصه من خونه قبلیم و تحویل دادم و الان خونه ی جدیدی گرفتم، با همه ی این اذیت ها و اشتباهاتی که خواهر و مادرم داشتن و بلاهایی که سرم آوردن شما قضاوت کنید، من این چندماه به اونا نگفتم خونه گرفتم و نمیدونم چه تصمیمی بگیرم انگار دیگه دلم باهاشون صاف نیست که بخوام بیان پیشم زندگی کنیم، منم این مدت با دختری آشنا شدم که قراره ازدواج کنیم، از یه طرفی نیکی به پدر و مادرم جمله اش میاد جلو چشمم، واقعا پدرم برام پدری کرد و الان دستش هم میبوسم، ولی این مدت خواهر و مادرم خیلی من و اذیت کردن و خب مرتکب گناه هم میشدن، با این حال من حتی موقع هایی که خودم پول نداشتم قرض میکردم و بهشون میدادم ولی اونا فقط وقتای گرفتاری به من زنگ میزدن، خلاصه نمیدونم حکمش چیه من باید چیکار کنم،ممنونم 

------------------------------------

کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: https://btid.org/fa/user/register

http://btid.org/node/154568

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
8 + 1 =
*****
تصویر گل یاس 313
نویسنده گل یاس 313 در

به نظرم هواشون و داشته باش خداوند در قران نگفته فقط پدر مادر مومن ... اگر واقعا برای خداست پس هواشون و داشته باش ... من خودم خیلی وقت پیش یک خانم و دیدم که کارتون خواب بود یکم باهاش حرف زدم خانومه گفت دخترش خونه داره ولی راهش نمیده و ... من خیلی دلم به حال اش سوخت

هر چی باشه مادر هست نباید تنهاش بذاری هوای مادر و خواهرت و داشته باش مطمئن باش این کار درستی هست چون خدا میگه 

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

هوای پدرت رو داشته باش. خصوصا اگه در تمام این سالها زن نگرفته. 

اگه زن نگرفته بدون حال باطنش خیلی خرابتر از توئه. دستش رو ببوس.