بحث ویژه:این سوال را تا اخر بخونید و حتما نظر دهید

21:48 - 1395/05/13

با سلام
خیلی ممنون بابتِ سایت خوبتون و زحمتِ زیادتون
دختری هستم متولد سال 75 الان 20 سالِ هستم
تو خونه ی ما خبر از محبت و عشق نیست و هیچ وقت هم نبودِ سردترین و سخت ترین رابطه ای که دیدم تا حالا رابطه ی مامان بابامِ
مامانم خیلی توسط پدرم سختی کشیده
داداشم بواسطه کم محلی های پدرم بسیار بیشتر ب طوری ک کلِ فامیلِ پدری اذیتش کردن همه خاطراتِ بچگیش درد آورِ
من فقط داداشم باهام خوبه بابام ب زور جوابمو میده و کلا همیشه با خودش درگیرِ مادرمم ب زندگیش خیلی نمیرسه و این باعثِ سردیه من و برادرم شدهاین شرایط خانوادگیم بود
حدودا 4سال پیش برا کسب اطلاعات همیشه داخلِ ی سایتی تو اینترنت میشدم(من تنوع طلب نیستم تو هیچ زمینه ای بی خود و بی جهت هم دست به کاری نمیزنم)
من توی اون سایت در بعضی موارد اطالاعتِ خیلی بالایی داشتم و هر کس نظرش ایراد داشت من براش توصیح میدادم اوضاع همین طور پیشرفت تا اینکه شخص دیگری هم اضافه شدن که ایشون هم اطالاعاتِ بالایی داشتن و دقیقا کار منو میکردن
بعضی موقع ها با هم بحث میکردیم و اطلاعاتمونو بالا میبردیم بین اون همه شخصی ک اونجا بودن وقتی ایشون جوابمو میدادن احساس رضایت میکردم(اسم من تو اون سایت ایران و اسم ایشون کورس بود چون سایتِ تاریخی بود)
نظراتمون خیلی به هم شبیه بود و باعث شده بود اگه نظری یا حرفی برخلافِ کتابای تاریخی بود ما حرف دقیق رو با ذکر اسم کتاب میگفتیم
ی بار ایشون در برابر هجوم کاربران ب اکانت من از من حمایت کردن و ی بار هم من همین کار رو کردم که ایشون ازم تشکر کردن و من گفتم تشکر نیاز نیست شما هم قبلا از من حمایت کرده بودین ایشون گفتن علاقه نه ببخشید وظیفه بود(از اون موقع بیشتر میرفتیم ب اون سایت)نکته قابل توجه اینِ که بدون همزمانی میرفتیم و دقیقا همزمان با هم وارد سایت میشدیم
اواخر ماه مرداد بود که از من درباره جنسیت و سنم سؤالم کردن(ایشون هر سؤالی میپرسن قبلش خودشون نظر یا جوابشونو میگن)
و آدرس ایمیلمو خاستن منم ایمیل دادم و پیامای اولمون تو ایمیل بحث تاریخی و علمی بود تا اینکه درباره شخصیت هم سؤال کردیم(ایشون به خدا توکل کرده بودند که با نیمه ی خودشون ازدواج کنن منم همین رواز خدا خاسته بودم)
تو ایمیل که بودیم ایشون بعد مدتی به خانوادشون گفتن اما خانوادشون موضوع رو جدی نگرفتن
ما تو ایمیل درباره ازدواج حرف زدیم و ایشون شماره ی منو خاستن من بعدِ یک هفته بالاخره شماره دادم(مهر ماه بود) همون موقع زنگم زدن ارتباطمون گسترده تر از قبل شد لازمه که بگم قبلش تو ایمیل عکس فرستاده بودیم کاملا محجبه
ما هر روز به هم وابسته تر شدیم هردومون هم تنها بودیم و راضی بودیم از اوضاع ایشون نظرشون در مورد درس خوندن و دانشگاه رفتن زن این بود که خانم باید ب زندگیش برسه و درس خوندن وقای مفیدِ ک کار هدف باشه منم هیچ وقیت درس نمیخوندم اما هرروز مدرسه میرفتم وقتی ایشون این رو گفتن از درس دلزده شدم میخاستم بشم زنِ زندگی و برا همین در هفته 2روزشو به مدرسه نمیرفتم و کار های خونه رو میکردم
ایشون گفتن سالِ دیگه میان خاستگاری ی سال گذشت توی این مدت هردومون باهم تغییر کردیم و دیگه غرب زده نبودیم ایشون بدون فکر کردن هیچ حرفی نمیزدن
من خیلی اصرار کردم که چرا نمیان خاستگاری(بعد 1 سال)چون شدیدا تحت فشار خانوادم بودم برا ازدواج خیلی اصرار کردم که چرا نمیاند جواب ایشون مخالفت خانوادشون بود
ایشون از 13سالگی بدون اینکه بدونن خودارضایی چیه خودارضایی کردن و نیاز مبرم به ازدواج داشتن
شهریور سال بعد من بهشون گفتم که راهیه جمکران هستم بعد لحظه ای دیدم ایشون هم با خانوادشون راهی شدن و این شد اولین و تنها دیدارِمون ما فقط همدیگه رو دیدیم حرف نزدیم لبخند هم نزدیم اما بعدِ رفتنشون من تا صبح رو فقط گریه کردم ب مدت 3ماه خیلی به خدا نزدیک شده بودیم همش تاثیراتِ بعد دیدار بود
همین طور رابطمون ادامه پیدا کرد تا اردیبهشتِ امسال هیچ وقت باهم کوچکترین بحثی نداشتیم اردیبهش ماه ایشون به خاطر فشار زیاد شهوت از من خاستن به ازدواج موقتِ ایشون رضایت بدم منم راضی نشدم(اما همون موقع گفتم راضیم چون دوست ندارم ناراحتشون کنم و ایشون وقتی حرفی میزنن ک من مخالف باشم اصلا توجهی ب من نمیکنن منم حرفمو ب دوستشون زدم و دوستشون ایشون رو از جو خارج کردم اخه ایشون جوی هستن)دلیل مخالفتم این بود که برا ترکِ خودارضایی ازدواج موقت بیشتر وابسته میکنه به انجام رابطه جنسی اما برای ترک باید فطرت رو پاک کرد
ایشون طبق سخنان دوستشون متقاعد شدن و شدن مثلِ قبل(در ضمن ما هیچ چیزی نداشتیم برا مخفی کردن حتی اگه تو کوچکی هم اشتباهی مرتکب شده بودیم به هم گفته بودیم) و من بخاطر کمک ایشون در ترک چون گفتن دوست ندارن هر بار با فیلم و عکس کسی خودارضایی کنن وقتی ازم عکس جنسی خاستن خیلی مقاومت نکردم و فرستادم بعضی موقعا میگفتن من عاشقِ تواَم نمیخام نگاه جنسی داشته باشم بهت منم بخاطر اینکه هردومون رو مال هم میدونستم ارومش میکردم ک من زتنم با من ارضا نشی با کی ارضا شی
اردیبهشت ماه عمشون ایشون رو بردن بیرون و باهاش حرف زدن که یکی از دخترای فامیل خیلی خوبه و.... ایشون گفته بودن :بله خوبه اما چون شما نسبت به اون(یعنی من)هیچ شناختی ندارین این رو میگین و درسته دختر فامیل خوبه اما همسرم خوبترِ اگه دختر فامیل 19 است همسرم 20 است
(لازم به ذکر است که ما از همون اول قصدمون دوستی نبود و اصلا همدیگه رو دوست ندونستیم ما خودمون رو همسر هم میدونستیم و حس مالکیت داشتیم)
ایشون تحت تأثیرِ حرفای عمشون و مخالفتِ خانوادشون به اون دختر فامیل فکر کردن و دلیل متطقی آوردن که من بهتر از اونم
اوضاع خوب بود تا حدودا دو هفته ی پیش من یکم حس کردم ازم سرد شده همش خودم ازش محبت میخاستم من خودم از ایشون درخاستِ رسیدگی میکردم
ما هردومون به وجود هم نیاز داشتیم
ایشون 5روزِ پیش با خانواده پدری رفتن مسافرت ی مسافرت 4روزِ که اون دختر فامیل هم همراهشون بود و روز اول بخاطر خطری که برا اون دختر پیش اومده بود ایشون بهش کمک کردن و شهوتشون نسبت ب اون دختر فعال شده بود
ایشون تو پیاماشون به من
فقط از اون دختر تعریف کردن و تو مقایسه هاشون خیلی اون دختر رو نسبت ب من بالاتر دونستن اون دختر هم خیلی دلبری کرده بود تو اون سفرِ 4روزِ
من اولش یکم ناراحتیمو بروز دادم اما وقتی گفت که شیطان در کمینِ و فقط نیاز از جهت من سرد شه از اون خاستگاری میکنه من سعی کردم نگهش دارم وقتی اون دختر خواب بودن یا نبودن با من خیلی خوب بودن اما به محصِ بودنِ اون دختر یهو تغییر میکردن و فقط ذکر و نامِ اون رو به زبون می آوردند
من ازشون پرسیدم واقعا کی رو میخان گفتن منو ولی اگه برن با اون ازدواج کنن من چیکار میکنم منم گفتم تو موقعیتش نبودم که بگم
ایشون درباره تعدادِ خاستگارامم سؤال کردن سردیشون برام غیر قابل تحمل بود آخه مگه من چقدر تحمل داشتم
دیروز از اون خانم خاستگاری کردن و اون هم چند ساعت بعدش یعنی وقتی سفرشون تموم شد جواب مثبت رو داد
الان اون آقا سردردگمن میگن منو میخان و اون خانم رو هم میخان میگه
دوست داره دوتا زن داشته باشه بدون هیچ کدوم نمیتونه البته به اون خانم گفتن که نامزد دارن ولی میگه الان با احساساتش بازی کردم.
من هم حرفم این بود که رابطه ی 4سالِ رو فدای رابطه ی 4روزِ کرد که بازی با احساساتِ 4ساله ی من رو بد نمیدونه اما بازی با احساساتِ 8ساعتِ رو بد میدونه بهش ک گفتم گفت من 4سال. عاشق اون دخترم احتمال میدم دروغ میگه فکر میکنم اون هم میخاد به نفع من کنار بکشه

وقتی ایشون گفتن ب اون خانم تمایل دارن من بعد کلی سعی و تلاش که موفق نشدم خودمو کشیدم کنار اما واقعا بدون ایشون نمیتونم 2روزه همش بغض دارم و نمیتونم گریا کنم هضمش برام سنگینه که ایشون برن چون اصلا فکرش رو هم نمیکردم بهش گفتم چرا فقط نسبت ب اون دختر ناراحتی گفت چون من خاستگار زیاد دارم و اون کسی رو نداره
با وجود اینکه عزیزترین شخصِ زندگیمه و بدون اون با هیچ کس نمیتونم
من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم ایشون اگه با قاطعیت گفتن که منو میخان من چی بگم با وجود وابستگی و عشق زیاد نسبت بهش و این ک بدون اون با هیچ کس نمیتونم زندگی کنم ایا میتونم بهش اعتماد کنم؟
من چیکار کنم کنار بکشم؟بعد 4سال رابطه که از همه چیزه هم خبر داریم کنار کشیدنم درسته؟
امروز گفت که دلیلش برا ازدواج با اون اینِ که خانوادش راضی نمیشن بعد 4سال راصی نشدن

http://btid.org/node/96463

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
10 + 7 =
*****
تصویر آسمان95

طرف تو رو بچه گیر آورده و خیلی راحت بازیت داده
بعدا هم مطمئن باش مثل دستمال کاغذی مصرف شده، پرتت میکنه سطل آشغال

تصویر الف
نویسنده الف در

سلام دوست عزیز. من کاملا با نظر دوست بزرگوارمون  Mr. Saad موافقم. خصوصا جمع بندی نیم خطی که از بحث شما داشتن. دوست عزیزم همه ی ما وقتی تو هر شرایط خاصی قرار میگیریم فکر میکنیم تکیم. با بقیه فرق داریم. مشکل ما فقط یکبار اتفاق افتاده اونم فقط برای ما. خصوصا تو بحث عشق و احساسات که وقتی درگیرش میشیم لزوما فکر میکنیم خاص ترین ماجرای عاشقانه دنیا رو داریم. ولی داستان  شما مثل فیلمیه که فقط بازیگراش فرق میکنن وگرنه فیلم نامه ش کاملا تکراریه. 4سال دیگه که برگردین مجبورید به اشتباهات خودتون یه لبخند تلخ بزنید. امروز فقط از یه فرمول تبعیت کنید تا طول دوره اشتباهاتتون بیشتر نشه تا 4سال دیگه لبخندتون تلخ تر نشه. فرمولش اینه:
1.توبه و استغفار قلبی
2.انجام اعمال صالح ( اولین سودش هم به خودتون میرسه چرا که سرخوشیه حاصل از عمل صالح باعث میشه حال دلتون زودتر خوب بشه)
3.قطع کامل ارتباط اشتباه گذشته
4.تنظیم یه نقشه هدفمند برای آینده و ادامه زندگیتون اونم فقط با محوریت خودتون( نه اون ادم اشتباه زندگیتون و نه هیچ ادم اشتباهی دیگه) و به پشتوانه خدا
عاقبت بخیر باشید.

تصویر zm@45
نویسنده zm@45 در

اشتباه کردی عزیزم
تو خیلی از خانواده ها از این مشکلات هست. نباید دنبال جایگزین براش باشی اونم از اینترنت...خلاء روحی که داشتی باعث شده متوجه نشی چه کاری داری انجام میدی و هی خودتو وابسته کردی..الانم مطمئنا برات ساده نیست.اما چاره ای نداری عزیزم باید خودتو جمع و جور کنی کلی آینده در انتظارته. نگران نباش
اول از همه به خودت بیا.با واقعیت روبرو شو نه وهم و خیال
بفکر آینده ات باش.اگه درس نخوندی یا دنبالش باش یا به فکر یادگیری یه هنر باش که کاری از دستت بربیاد
حتما و حتما ورزش کن.
تمام وقت خودتو پر کن
هرچه یادگاری و ایمیل و sms و عکس و ... دارین از هم بدون هیچ فکری پاک کن تا به یاد گذشته کمتر بیفتی
خودت در درجه اول میتونی به خودت کمک کنی عزیزم
موفق باشی
 

تصویر Mr. Saad
نویسنده Mr. Saad در

سلام
اول بگم که بیشتر ماهایی که داریم نظر می دیم از همینجایی می آیم که شما هستید. از نوجوانی، از بیست سالگی. اینو میگم که بدونید ما هم توی همین سن، توی همین حال و هوا بودیم و حتی تقریبا همه ی ما ماجراهایی مشابه با دوزهای بالاتر یا پایین تر داشتیم. محتوای روابط فرق داره، ولی همین که بیای اون ها رو خلاصه کنی و چکیده ش رو روی کاغذ بیاری، می بینی که خیلی شباهت به هم دارن.
بذارید ماجرای به ظاهر طولانی شما رو خلاصه کنم:
خانواده با رفتار والدین بد؛ ارتباط عشقی اینترنتی با پسری که طبق برداشت من ثبات عقلی و بلوغ لازم رو نداره؛ بعلاوه یه سری خطاهای رفتاری هر دو طرف (رفتارهای بچه گانه و رویاپردازانه) همین و بس
من خودم به شخصه چیزی توی مطلب شما ندیدم که ببینم این آقا چه نکات مثبت، چه وجنات و چه تشابهاتی با شما دارند که ایشون رو متمایز و مناسب برای خرج کردن احساس، عمر و وقت شما کردند.
ببخشید که صریح می گم. اولش که گفتم همه ما این مسیر رو رفتیم و الان که به عقب نگاه می کنیم می بینیم که چقدر بچه بودیم. گذشته رو که مرور می کنیم به خامی تفکرات اون دوره و ماجراهای ذهنی و دلی اون زمان می خندیم و خدا رو شکر می کنیم که به سلامت اون دوره گذشت و خطاها ادامه پیدا نکرد.
ماجرای شما چندان پیچیده نیست. یه رابطه ای رو اشتباه شروع کردید، ادامه دادید. جلوی ضرر رو هر وقت بگیرید منفعته. شما بیست سالتون بیشتر نیست، گل زندگی و عمرتون رو دارید سر رفتارهای اشتباه و احساسات بچه گانه، تلف می کنید.
 

تصویر حلما
نویسنده حلما در

به آقای Ali7291 :

منظورتون «بگید چرا؟؟» بود دیگه بله؟!!
درکل نمیدونم چرا حس خوبی نسبت به این پست ندارم. یجوریه. حالا نمیخوام قضاوت نادرست کنم و یا خدایی نکرده جسارت به نویسنده مطلب باشه.

یازهرا س

تصویر Ali7291
نویسنده Ali7291 در

چرایش را من نمیدانم از کسی پرسیدم که میداند..؟
حالا واقعا چرا..؟
 

تصویر Ali7291
نویسنده Ali7291 در

با سلام 
خودتون جواب خودتونو دادین اما متوحه نشدین....یه پسر که مرتکب به عمل خود ارضایی هست (بخاطر نیاز جنسیشون فک میکنن به ازدواج نیاز مبرم دارن!!)و با دختری اشنا میشه به قصد ازدواح، دختر مثه  یه همسر حالا به نوعی نیاز جنسیشون رو پاسخ میدن بعد  ۴ سال میگذره ................هییییییییچ خبری نشده بود و این جریان نفر سوم میاد وسط بنظر من اون پسر روابطش با شمارو تموم شده میدونه و فقد شاید کمی عذاب وجدان داره...............با ادامه این وضعیت و شرایط به هیچی جز رنج و درد غصه نمیرسی........ تموم کن کارای خیلی زیادی پیش رو  داری
ب ریکاوری روحی رفتاری شخصیتی و حتی جسمی نیاز داری سخته اما میگذره   اینا زمان بره درسته بییییییییییست سال گذشته اما هنوز اول راهی
یه دخترییییی که تا حدودی شخصیتت شکل گرفته دیگه باید یه تصمیم درست و محکم بگیری
همیشه در  روابط های اشتباه دختر پسر مقصر نیستن
بتده به عنوان یه تماشاچی این فیلم شما در این چهار سال هرچند میشه گفت کلی بود شمارو مقصر نمیدونم حتی اون پسر( نفهمیدم چند سالشون بوده فرض میذارم همسنتون باشه) با   در نظر گرفتن این که همه گفته هاتون جز واقعیت نبوده باشه...الانپسرای زیر ۲۳ یا حتی ۲۵ سال هم نباید زیاد رو حرفشون  دل خوش کرد یا حساب  باز کرد حتی در روابط های خیلی عمیق 
اینم بگم جریان فرایند عاشق شدن و فروکشش حدود شاید یک سال هم نشه و مفهومش برای پسرو دختر تفاوت داره امیدوا رم بهترین تصمیم رو بگیرید و خوشبخت شوید 

تصویر حلما
نویسنده حلما در

این چیزایی که نوشتی واقعیه؟؟؟؟؟!
:|

تصویر Ali7291
نویسنده Ali7291 در

چرا؟
ها؟ 
بگو چرا؟؟

تصویر s.saeed
نویسنده s.saeed در

سلام.

واقعا متنتون طولانی بود!

ببینید یه چیزی رو بعنوان برادر بهتون میگم اون آقا از اول هم قصد ازدواج نداشته و فقط میخواسته مثل یک شیاد از شما سواستفاده کنه...

من اصلا نمیتونم به شما ایراد بگیرم چرا این رابطه رو شروع کردید چون اون موقع 16 سالتون بوده ولی از الان به بعد دیگه فرق میکنه . بر فرض محال اگه اون بیاد خواستگاریتون (که هیچوقت چنین نمیوفته!) شما تازه باید ببینید این آقا میتونه بعنوان یک همسر ایفای نقش کنه یا نه...

شما رابطتون رو قطع کنید و رابطه تون رو با خدا نزدیکتر کنید و به آینده و خواستگارهای دیگتون فکر کنید تا آرامشتون رو بدست بیارید.

چندتا نکته میخوام بهتون بگم:

1 اینکه بدون اون نمیتونم زندگی کنم رو بزارید کنار چون این ذهن شما بوده که از ایشون این چنین شخصی ساخته که شما حتی بدون اون قادر به زندگی نیستید!

2 اگر بعد از قطع رابطه باهاتون تماس داشت و احیانا تهدیدتون کرد که عکسهایی که از شما داره رو منتشر میکنه سریعا به پلیس فتا گزارش بدین و از عواقبش اصلا نترسید.

3 در مورد روابط سرد و بدرفتاری پدرتون هم زیاد فکر نکنید خیلیها درگیر چنین مشکلاتی هستن، زیاد فکر کردن به این موارد باعث میشه ذهن شما بصورت ناخودآکاه حتی یکسری خاطرات جعلی در تایید بدرفتاری پدرتون ایجاد کنه

و در آخر شما 20 سالتون هست و در ابتدای زندگی حیف نیست بهترین لحظات عمرتون رو درگیر این مسائل کنید؟

امیدوارم شخصی وارد زندگی شما بشه که قصدش خوشبخت کردن شما باشه نه هوا و هوس.

 

تصویر sadaf85
نویسنده sadaf85 در

برو سراغ زندگیت..از سایت اینجور چیزا شوهر انتخاب نکن