11:26 - 1394/08/27
روزی رسول اکرم (ص) از قبرستان بقیع می گذشت.
به یاران فرمود: بشتابید!
در برگشت، یاران خواستند با سرعت بگذرند،
حضرت فرمود: آرام بروید.
در هنگام رفت، مرده ای را عذاب می کردند ولی در بازگشت، عذاب از او برداشته شد؛
چرا؟
چرا که فرزندی دارد و در همین فرصت فرزندش نزد معلم رفت و «بسم الله الرحمنِ الرحیم» را آموخت و خداوند به همین جهت، عذاب را از پدرش برداشت.
انجمنها:
http://btid.org/node/79828
دخترک از میان جمعیتی که ساکت و بعضا بی تفاوت شاهد اجرای تعزیه اند رد میشود...
عروسک و قمقه اش را محکم زیر بغل میگیرد....
شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین (ع) می چرخد و نعره می زند، از گوشه چشم دخترک را می پاید...
او با قدم های کوچکش از پله های تعزیه بالا می رود.
از مقابل شمر میگذرد.
مقابل امام حسین(ع) می ایستد و به لب های سفید شده اش زل میزند...
قمقمه اش را مقابل او می گیرد.
شمشیر از دست شمر می افتد... و رجز خوانی اش قطع میشود.
دخترک میگوید: "بخور،برای تو آوردم" و برمی گردد.
رو به روی شمر که حالا دیگر بر زمین زانو زده می ایستد.
مردمک های دخترک زیر لایه ی براق اشک می لرزد.
توی چشم های شمر نگاه می کند و با بغض می گوید : " بابا، دیگه دوستت ندارم."
صدای هق هق مردم فضا را پر می کند.