بعد از اون کلا یه آدم بد شدم

20:12 - 1399/07/05

سلام من 35 سالمه و تا 5سال پیش زنی داشتم که حدود 7سال بود باهاش زندگی میکردم من راننده سرویس مدرسه بودم و مدرکمم لیسانس بود و میخواستم با این زن زندگی وآینده خوبی بسازم.هیچ چیز براش کم نزاشتم و هیچوقت بهش بدی نکردم حتی بخاطر اون با خانوادم قطع رابطه کردم و بغیر از اون هیچکس دیگری رو نمیدیدم تا اینکه یک روز ظهر زودتر اومدم خونه و صحنه ای رو دیدم که حتی از مرگ لحظه ای تمام عزیزانم سخت تر بود.اون چیزی که نباید میدیدم رو دیدم اون بهم خیانت میکرده بود و نه یک بار و یا با یک نفر بلکه با هزاران نفر،گیج شده بودم و زبونم بند اومده بود آخه مگه من چی کم گذاشتم محبت نکردم؟نیازجنسی شو رفع نمیکردم؟خرج و مخارج خونمون رو بهش نمیدادم؟بد اخلاق بودم؟بهش بی احترامی کرده بودم؟بی آبرو بودم؟چشمم دنبال زن مردم بود؟اما همش میگم این چه امتحانی بود که خدا ازمن کرد.بگذریم همون لحظه مرد فاسقش رو با چاقو زدم و خودشم حسابی زخمی کردم یعنی میخواستم سرشو ببرم ولی همسایه های مزاحم اومدن گرفتنم و اونم با اون حیوان در رفت بعدش بدلایلی که مفصله نتونستم ثابت کنم و ازم شکایت کرد و هم دیه ازم گرفتن هم پول مهریه قسطی شو گرفت و من بقوری داغون بودم که اصلا فکر ثابت کردن نبودم یعنی توحال خودم نبودم و فقط هرچی قاضی میگفت سرتکون میدادم و در این آخرا سه سال هم رفتم زندون بخاطر مهریه تا اینکه قانون جدید اومد که هیچکس بخاطر مهریه نباید بره زندون و منم آزاد شدم و الان 11سکه دیگه باید بدم به اون کثافت توی زندون هیچ چیز نمیخواستم نه آزادی نه زندگی دوباره و فقط از خدا عدالت و تقاص خواستم و خداهم عدالت داشت و بهم ثابت کرد اون الان در یک منجلاب جنایت گیر کرده و از زندگی که من براش ساختم الان رسیده به خود فروشی کنار خیابون و تمام پول مهریه هم چون حروم بود همش صرف عیاشی و الکل و مواد مخدر شده چون تازگیا بگوشم رسوندن که معتادهم هست اصلا باورم نمیشد پشت اون چهره و احلاق سادش همچین روح و روان پلیدی باشه و همش میگم خدا توی اون دنیا هم جوابشو بده.من قبل از این اتفاق آدم بسیار شوخ و خندان و دلقکی بودم و تمام فامیل منو بخاطر اخلاقم دوست داشتن من راننده سرویس مدرسه بودم و بچه ها عاشقم بودن زندگی داشتم منم حقوق داشتم و یک مرد مستقل و آبرومند بودم ولی الان همچی رو اون حیوان ازم گرفت و من الان یک دست لباس و یک پاکت سیگار که بعد از این ماجرا افتادم توش بیشتر ندارم.خنده هام وآرزوهام واتوبوسم و خونم و پس اندازم و طلاهارو همرو ازم گرفت.الان من نمیدونم خنده و شادی چیه و یادم نیست چطوری بوده درعرض یکسال پس از اون ماجرا تمام موهام و ریشام وحتی تازگیا ابروهامم سفید شدن و دندونام ریختن یک متر شکم داشتم اما الان مثل یک مارمولک لاغر و مردنی شدم.تو عمرم لب به هیچ دودی نمیزدم اما الان روزی یه پاکت سیگار میکشم و همه ازم بدشون میاد نه خانوادم دوستم دارن نه رفیق هام و نه آدم های محلمون همه منو ترک کردن من هیچکس رو ندارم باهام حرف بزنه و هیچکس درد ودلم رو گوش نمیده نمیدونم به کی بگم تا حداقل یه نفر کمی درکم کنه تا اینکه دوستم داشته باشن شاید نباید اون موقع تسلیم خشم میشدم و زبونم رو بند نمیکردم و از خودم دفاع میکردم تا حداقل اون زندگیمو ازم نگیره ولی اونقدر داغون بودم که هرچی قاضی داد میزد میگفت آقای محترم شما حرفی ندارید فقط سر تکون میدادم.و هزاران شاید دیگه ازتون میخوام بامنم درد ودل کنید و به حرفم گوش بدید خواهش میکنم بگید من چرا نمیمیرم تا از این زندگی نکبت بار خلاص شم یه راهی جلوی پام بزارید به امام حسین من هیچ بدی به کسی نکردم و هیچوقت کار ناشرعی انجام ندادم ولی نمیدونم چرا سرنوشتم این شد التماستون میکنم به حرفام گوش کنید و کمکم کنید.

-------------------------------------

کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي را که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: https://btid.org/fa/user/register

http://btid.org/node/154274

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
6 + 0 =
*****
تصویر محمد صالح
نویسنده محمد صالح در

دلم بحال شما خیلی میسوزه خدا کمکتون کنه. نمیتونم بگم درکتون میکنم چون برام پیش نیومده ولی میتونم حدس بزنم چقدر ناراحتید.

ولی شما یک اصل بزرگ رو فراموش کردید خدا با شماست غم خوار شماست با خدا حرف بزنید اول ها چیزی متوجه میشید ولی پس از یه مدت زمان شیرینی ارتباط با خدا به دلتون میفته که بسیار قشنگه...

پیشنهاد من به شما

جون خودتون رو با خدا معامله کنید (شهادت) و امید به بهشت جاودان خدا داشته.

من زندگی تامینی دارم و خانواده خوب  و  مثل شما هم ادم شوخ طبعی بودم 

اما

تازگی با کمی تفکر در خلقت خودم و جهان متوجه حقایقی شدم که باعث شد یک ادم دیگه بشم

من از زندگی خودم ناراضی شدم و دنیا با همه زیبایی هایش برایم یک شکنجه گاه شده و همه امیدم به شهادت زود هنگامم هست.

پیشنهاد من به شما معامله جان خود با خداست.

تلاش کنید که شهید شوید و لیاقتش را بدست اورید و دنیای پوچ را با بهشت بهشت جاودان خدا معامله کنید.

تصویر مصطفی راهی

با سلام و عرض تشکر از سؤالی که در انجمن رهروان ولایت مطرح نموده‌اید.
ما نیز از شنیدن ماجرای شما متأثر شدیم و شرایط شما را بسیار سخت می‌دانیم. یکی از مواردی که کمی ما را حساس کرده است و در ابتدای امر باید بدان اشاره کنیم این مطلب است که شما فرمودید به خاطر همسرتان با خانواده قطع رابطه کرده‌اید. ذکر این مطلب نشان‌دهنده این واقعیت است که از ابتدای انتخابتان احتمالاً افرادی با این وصلت مخالف بوده‌اند و انتخاب شما را درست نمی‌دانسته‌اند و با آگاهی یا عدم آگاهی به هر صورت شما آن مطالب را نادیده گرفته‌اید.
این مطلب را به این جهت بیان کردیم که بدانید در هر اتفاق بدی غیر از امتحانات الهی به‌احتمال‌زیاد خود فرد نیز مقصر باشد و نباید آن را پای خدا بگذارد.
حال برای برون‌رفت از ماجرایی که برای شما اتفاق افتاده است و تمام سرمایه و زندگی شما را از شما گرفته است باید مطالب زیر را بیان کنیم:
1.در گذشته ماندن کار شما را سخت‌تر خواهد کرد اما از گذشته درس عبرت گرفتن به‌منظور جبران کردن چیز لازمی است.
2.این حقیقت را بدانید که تا خدا هست جای جبران وجود دارد  و نباید ناامید شد که ناامید شدن خود بزرگ‌ترین گناه و خطا است.
3.تنها چیزی که حال شما را مساعد خواهد کرد تغییر است و با دست روی دست گذاشتن مشکلات شما افزوده خواهد شد.
4. برای تغییر نیز باید به تلاش و حرکت دائم روی آورد و انسانی که وظایف خود را به‌خوبی شناسایی کند و در مسیر انجام آن حرکت کند حتماً به نتایج خوبی دست پیدا خواهد کرد.
ما مطمئن هستیم که با تلاش و برنامه‌ریزی درست شما از این بن‌بست رها خواهید شد و برای این کار به شما توصیه می‌کنیم حتماً به یک مشاور کارآزموده و امین مراجعه نمایید  و از او کمک بگیرید تا مسیر پیش روی شما را روشن‌تر و هموارتر نماید.
با تشکر از صبر و حوصله شما

تصویر مصطفی راهی

با سلام سوال شما در نوبت پاسخگویی قرار گرفت

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

تو دلت نریز... وقتی دلت گرفت حداقل بیا اینجا حرف بزن و درد دل کن... یکی هست باهات همدردی کنه... حرفات رو گوش میکنن.

تصویر نویسنده سوال
نویسنده نویسنده سوال در

چی بگم تو خودم نریزم کجا بریزم؟مگر نمیبینید بدبخت شدم رفت.فقط تقصیر خودمه که به یک زن اعتماد کردم پس حقمه هر بلایی سرم بیاد.

تصویر چنگیز پنگیز
نویسنده چنگیز پنگیز در

من رو میگی؟

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

شما یه ادم بد نشدی که عنوان زدی بد شدم. شما یه اتفاق منفی تو زندگیت رخ داده حالت بد شده.

اگه میخوای حالت خوب شه باید بخوای تغییر کنه. و در مقابل تغییر مقاومت نکنی.

خیلی خوب میشد اگه همونجور که زمانی با اتفاقات بد متحول میشدیم، اتفاقات خوب هم تو زندگیمون رخ میداد و متحولمون میکرد.

ولی بهرحال چاره ای نیست، یا باید این حالمون رو بپذیریم و سیر قهقهرایی طی کنیم. یا باید از یه نقطه شروع کنیم. گاهی برای رسیدن به حال خوب باید از صفر شروع کنی.

براتون دعا میکنم برای رسیدن به حال خوب.

 

تصویر ازیتا
نویسنده ازیتا در

ازخدامیخوام دراینده بسیار نزدیک عشق یک خانم خوب و ابرومند رو تودلت بکاره و باز خونه وماشین دار شی....

بعدازهرسختی یک آسونی بهت قول میدم....

تصویر علیرضا2020
نویسنده علیرضا2020 در

سلام.میگم داداش راستی توچراپیر بشی؟!چرا اون نازن حیوون پیرنشه؟!چرا تو افسردگی بگیری باید اون بره از افسردگی بمیره؟!پاشو برو حموم و مسواک بزن،تقاص کاراشم که داره پس میده وپس داد.نمیخوام بگم که برو زن بگیر چون از خانمها متنفری واین قابل درکه اصلا نمیخواد دوباره زن بگیری من درکت میکنم چه حسی داری پس راحت باش و یه زندگی جدید بساز و فراموش کن چه اتفاقات شومی افتاده اینم قبول دارم که گذشته هیچگاه انسان رو رهانمیکنه ولی شما اونو میتونی رهاکنی.موفق باشین

تصویر نویسنده سوال
نویسنده نویسنده سوال در

ای بابا من چی میگم توچی میگی!من دارم میگم کلا تغییر کردم و فراموش کردم چجور آدمی بودم بعد تو داری میگی بروحموم!من تصمیمم رو گرفتم میخوام از این شهر برم و یه جای دیگه به زندگی جهنمیم ادامه بدم الانم که اسرار کردی میرم حموم تا ببینم مشکلاتم حل میشه.

تصویر Mitra
نویسنده Mitra در

سلام.این که نشد زندگی فقط سیگار بکش و فکر گذشته بکنی.شما نه اولیش هستی که این بلا سرت اومده  ونه اخریش.بعضیآ بخاطر کمی کسری یا کم توجهی نیست که تن میدن به اینکارا.ی کرم کثیف تو وجودشونه .عادت کردن به تن فروشی.از فکرش بیا بیرون.لیاقتش همون ولگردی معتادی بوده .روزانه دوش بگیر.برو سرکار ی کم پول جمع کن ویک زن پاک و کم توقع بگیر.انشاالله خدا کمکت کنه

تصویر نویسنده سوال
نویسنده نویسنده سوال در

خواهش میکنم دیگه نگو زن بگیر اهه خسته شدم از بس اسم زن شنیدم من دیگه از هیچ زنی نه خوشم میاد نه به زنها حس دارم.

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

برادر من! ناراحت موی سفید و... نباش. ما هم موهامون توی این سن با نداشتن مشکلات شما و البته با مشکلات دیگری؛ سفید شد. سفیدی مو که خوبه نماد تجربه است. من تو آینه که نگاه میکنم از خودم بدم میاد. موهام ریخته و سفید شده و یاد مشکلاتم که میفتم به مشکلاتم نسبتشون میدم ولی باز به خودم میگم:

گلی می میرد تا عشقی به وجود آید.

پس از مدت ها عشق می میرد تا نهالی سبز شود.

در این صورت ای گل با طراوت و زیبا برای همیشه پژمرده و پرپر شو

تا عشق ها ابدی و جاودان باقی بمانند.

گاهی به مشکلاتم فکر میکنم میگم این چند سال تو زندگی من گم شده. ولی واقعیت اینه که زندگی همینه. حتی اگه مشکلی هم نداشتیم، ما پیر میشیم وکمکم باید از این دنیا پیاده شیم و افراد دیگری بیان. به این قضیه اونجوری فکر نکن که خیلی ازار دهنده میشه! 

در رابطه با اون خانم همه کاره و ... که شانس اوردید از شرش راحت شدید. خیلی هم غصه اینو نخور که توی دادگاه از خودت دفاع نکردی؛ به دوعلت: 1_ گفت دیگر بر گذشته غم مخور/چون ز تو بگذشت زان حسرت مبر

2_ اثبات این مورد کار ساده ای نیست و باید 4 شاهد عادل شهادت یکسان بده (اونم به شکل کالمیل فی الکحل) که خیلی بندرت میشه اثباتش کرد. در غیراینصورت شاکی و شاهد هر دو محکومند. اونا که این مساله براشون پیش اومده و زن یا رفیق زنشونو کشتن، قید دادن مهریه و زندان و همه چیز رو به تنشون مالیدند. خدا رو شکر که اخرتت اباده؛ تنت سالم و سرت سلامت. غصه دنیا رو برای چی میخوری؟ خیلی واسه خدا عزیز بودی که انتقامت رو تو همین دنیا از اون خانم انگل گرفته.

به زندگیت برگرد. اول از همه سیگار لعنتی رو ترک کن. و کم کم به اجتماع برگرد. اگه نمیتونی مشاوره برو و کمک بگیر. 

در رابطه با اون 11 سکه اگه توان پرداخت نداری با توجه به بیکاریت و ... دادخواست عسر از پرداخت مهریه پر کن(دادخواست اعسار). اگه بلد نیستی پول یه سکه رو بده وکیل بگیر.

و سعی کن به خودت انرژی مثبت بدی؛ و اینو بدون که دوره ای شده که مثل قیامت، برادر به داد برادر نمیرسه و ایقد مشکلات زیاد شده که دیگه کسی گوشی برای شنیدن مشکلات کس دیگری نداره(روزگار گوش نداره که تو هی شکوه کنی). برای همین بگو یا علی و بلند شو و روی نقاط خوب خودت تمرکز کن و اینکه چقدر پیش خدا عزیز بودی که از اون زندگی کثافت و از اون زن لجن نجاتت داده. وبقولی با نگاه کردن به زوایای مثبت و وسعت دید سعی کن در خودت تجدید قوا کنی و انرژی از دست رفته ات رو بدست بیاری.

شما هر چقدر به مشکلات گذشته ات فکر کنی فقط هی مشکلات رو در خودت وزن میدی، و هیچ اثر مثبتی نداره.

ان شاء الله یک کار پیدا کن و دوباره ازدواج کن. ایندفعه خیلی خیلی چشمت رو بازکن. اگه تو فامیل دختر نجیب که می پسندید دارید؛ خیلی بهتر از غریبه ای هست که نمی شناسی.

ان شاء الله که خوشبخت بشید و ارامش از دست رفته تون رو بدست بیارید.

 

تصویر نویسنده سوال
نویسنده نویسنده سوال در

ممنونم از همدردیتون ولی آخه من چیکارکنم که شما میگیدبرگرد به زندگی؟من الانم تو زندگی هستم و زندگی نیست زندانه ومن کارمیکنم وبازم چرخه زندگیم ادامه داره ولی کلا ده اخلاقم تغییرکرده همش با این و اون جروبحث و دعوا میکنم روزی صدبار با دیگران دعوا میکنم حتی بچه های محل هم منو میبینن توپشونو ول میکنن در میرن با خودم همش حرف میزنم و مردم بهم میگن خل وچل دیگه خودمم قبول دارم که روانی شدم.درباره زن گرفتن هم باید بگم که من ازهمه زنها متنفرم و حتی دیگه نمیخوام مادروخواهرم رو ببینم چون تو چهره هرزنی قیافه اون فاحشه دوهزاری میاد جلوی چشمم من تصمیمم رو گرفتم از این شهر میرم چون اینجا هرچی آدم من میبینم یا مسخرم میکنن یا میگن این شوهر سابق همون...نیست.خسته شدم پارانویید فکری گرفتم 5ساله مادرمو بغل نکردم دوماهه نرفتم حموم یعنی حموم هست ولی من حال ندارم اون موقع ها خیلی به خودم میرسیدم ولی الان میخوام برم زیر گل.

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

متوجه هستم چی میگید. احتمال میدادم اوضاعتون همینی باشه که نوشتید.

ببینید شما برای گذشته کاری نمیتونید بکنید. درسته گذشته قابل حذف نیست، ولی قابل جبران هست. 

دیدید گاهی ادم یکچیزی رو میذاره تو یک صندوقی درش رو می بنده. شما هم باید همین کار رو کنید. اون گذشته رو بذار توی صندوق و درش رو سفت کیپ کن!

با خودت رو راست باش. از حال امروزت راضی هستی؟؟؟؟؟ نه!

پس کارهای دیروز و امروز رو ادامه نده. اول از همه حمام برو و طهارت بگیر. دو رکعت نماز شکر بخون به شکرانه اینکه ابتدای تغییر قرار گرفتی و با خدا حرف بزن. گریه کن. هر چی دوست داری بگو! خدا همه رو میشنوه!

من یکزمانی مشکلی داشتم که میرفتم حرم امام رضا(ع) همون بیرون حرم می ایستادم و در سکوت فقط گنبد طلایی رو نگاه می کردم و گریه میکردم. یکروز یه خانمی اومد روبروی من نشست اون منو نگاه میکرد و با گریه من گریه میکرد! وقتی پاشد بره بهم گفت دلت خیلی سوخته است ولی برات دعا کردم ان شاء الله حل میشه. پس از 5 سال حل شد! گریه های من دل بعضیها رو میسوزند. ولی حل شد. تمام. گذاشتم توی صندوق و سرش رو بستم.

گریه کن با خدا صحبت کن... به حرف زدنت با خودت شکل و رنگ خدایی بده! 

خیلیها مشکل شما رو داشتن... خیلیها نتونستن رها بشن ولی شما رها شدی. خیلیها بخاطر مهریه دارن میسوزن و میسازن... شما رو خدا دوستتون داره... شما چندین قدم از خیلیا جلوترید! مشکل شما تقریبا حل شده! مونده با خودتون کنار بیایید. و گذشتتون رو ببخشید!

اره ببخش. ببخشید گذشته تون رو. خودتون رو رها کنید... ازاد ازاد ... با خودتون قهر نباشید. از خودتون متنفر نباشید.

اول از خودت شروع کن. رابطه ات باید با خودت درست شه. بعد برو خونه پدرتون. دست مامانت رو ببوس! مادر ادم تنها فردی هست که بعد از خدا خیر بچه اش رو میخواد. تا مادرتون هست برو دامن مادرتو بگیر ... مادر پدرها همیشگی نیستن... تا هستن برو دعاشون رو طلب کن! میدونم حالتون خوب نیست! ولی شروع کن! از اینجا از همین نقطه با همین پیام!

اینکه میخوای شهرت رو عوض کنی فکر بدی نیست ولی بشرطی که فکرت رو هم عوض کنی!

بنشین مشکلاتت رو بنویس... اخرش برگه رو پاره کن بنداز دور. بعد نگاه کن جای مشکلات گذشته کجاست؟ توی سطل اشغال ، بی استفاده، بی ثمر.

پس خودت رو درگیر مسائل بی ثمر نکن! از پیگیری اتفاقات و ...اون خانم هم دست بردار. اصلا انگار که وجود نداشته! از صفر شروع کن! شما میتونی... اگه نمیتونی مشاوره حضوری برو و کمک بگیر. چیزی که درمان نداره مرگه.

مشکلات شما بخش اعظمش حل شده... چیزی نمونده تا رهایی... رهایی از وابستگی فکری به گذشته... این هم بگذرد. و چون میگذرد غمی نیست!