بیایید از تجربیات معنوی بگوییم...

03:45 - 1393/10/06

به نام حی سبحان

باسلام

درزندگی هرکسی یه سری تجربه های معنوی زیبا اتفاق افتاده که باشنیدنش یادخدا دردلها زنده می شه...

این اتاق گفتگو رو ایجاد کردم تاازتجربه های معنوی خودمون بگیم...چراکه یکی از راههای تقویت ایمان شنیدن همین تجربه های معنوی زیباست...

فکر می کنم خیلی وقتها غیر قابل تحمل شدن مشکلات زندگی ناشی از ضعف ایمان باشه،یه وقتهایی وجود خدارو فراموش می کنیم، اینکه چقدر هوامون و داشته و داره...چقدرخوبه که گاه گاهی بایه تلنگر، روحیه معنوی و اعتقادیمون رو شارژ کنیم...

ان شاالله بااشتراک گذاشتن تجربه های زیبامون به تقویت و رشد ایمان و دینداری همدیگه کمک کنیم...

یاعلی(ع)...

http://btid.org/node/50472

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 1 =
*****
تصویر morteza jahangard

تجربه معنوی شبیه یه شکلاته با تعریف کردن نمیشه باید خودت بخوری تا مزه اونو بفهمی

تصویر آرام
نویسنده آرام در

سلام

ممنون از مثال زیباتون

بله کاملا درسته اما گاهی شنیدن تجربیات معنوی دیگران در عمل ما به دستورات دین و قوی تر شدن اعتقاداتمون کمک بسزایی می کنه...چه بسا که شنیدن یه جمله زیبا زندگی خیلی ها رو از این رو به اون رو کرده و مسیرشون و تغییر داده...

حاجتتون روا التماس دعا...

تصویر آرام
نویسنده آرام در

سلام

به نقل از یک بنده ی خدا:

ساعت 7 صبح،من در تاکسی درحال رفتن به محل کارم

دخترخانمی کنارم نشسته بودند و بعد دادن کرایه تاکسی راننده گفتن خرد ندارین؟من خرد ندارم...

من:آقا لطفا دونفر حساب کنید.

دخترخانم: نه ممنون...

من:نه خواهش می کنم...قابل نداره

دخترخانم تشکر کرد و چنددقیقه بعد پیاده شد...

من:cheeky

خدا:cheeky

دخترخانم:cheeky

-------------------------

فردای آن روز،ساعت 7 صبح، من درتاکسی درحال رفتن به محل کارم

کرایه رو دادم و راننده گفتن: خردندارین؟

من درون کیفم و نگاه کردم و گفتم:نه متاسفانه

راننده: من خرد ندارم

مسافر دیگری درون تاکسی: آقا کرایه دونفرو حساب کنید.

من: ممنونم...اگه خرددارین لطفا این پول من و خرد کنید...

آقا: نه خواهش می کنم...قابل نداره.

من:کرایه رو می اندازم داخل صندوق صدقات به نیت شما

آقا: ممنونم.ننداختینم عیبی نداره.

تشکر کردم و پیاده شدم.

من:cheeky

خدا:cheeky

اون آقا:cheeky

-----------------------

احتمالا فردای آن روز آن آقا(مسافر درون تاکسی)،ساعت 7 صبح، درون تاکسی درحال رفتن به...cheeky

خدا چقدرزود نتیجه عمل خیرشون رو نشون داد...

خدایاشکرت به خاطر تمام مهربانیت...

تصویر العبد
نویسنده العبد در

سلام.
گفتن تجربه هاى معنوى حتى توى سايتى که همديگر رو نميشناسيم هم سخته چون ارزش بعضى تجربه ها با بيانش از بين ميره. فقط اينو بگم که انسان با ذکر و ياد خدا ميتونه به جاهاى خيلى عالى و فراتر از حد تصور برسه. و حداقل ذره اى معرفت نسبت به جايگاه ائمه معصومين و نور بودن آنها پيدا کنه
و قرآن و ولايت ونماز و نمازجماعت و صلوات و محبت اميرالمومنين و امام حسين و حضرت محمد و حضرت فاطمه رو طور ديگه اى درک کنه يا وقتى ميره زيارت چيزى بيشترى از ديگران بهره ببره و شان اون بزرگواران رو طور ديگه اى حس کنه. يا بتونه با خدا خيلى راحت وصميمى صحبت کنه. و همه همه رو فقط ميشه با مراقبت بر ياد خدا و استعانت از معصومين و قرآن دريافت. البته نه اينکه بنده اينگونه باشم بلکه فقط روايت کردم. عاقبت شما جوار حضرت رحمان.

تصویر آرام
نویسنده آرام در

سلام

ممنونم از تجربه های ارزشمندتون

"فقط اينو بگم که انسان با ذکر و ياد خدا ميتونه به جاهاى خيلى عالى و فراتر از حد تصور برسه. و حداقل ذره اى معرفت نسبت به جايگاه ائمه معصومين و نور بودن آنها پيدا کنه"

واقعا همین طوره که شما فرمودین...

ان شاالله خدامارو دراین مسیر قرار بده.

تصویر سروناز20

سلام ممنون بابت انتخابتتون

راستش داشتن تجربه معنوی یه کم بستگی به توجه انسان به خود خدا هم داره و این که متوجهش بشی...

آخرین تجربه من خیلی دور نیست ...

همیشه دوست داشتم یکی از همکارم  ازم خواستگاری کنه والبته تلاش های زیادی کرده بودم ولی منو نمیدید...اومدم تو این سایتا همه گفته بودن جز فراموشی راهی نیست...

تلاش کردم اون فرد رو فراموش کنم که نشد ... دچار افسردگی شدم .. بعد به این فکر افتادم که برم از خدا بخوامش ...

کلی دعا کردم .. خیلی زیاد ... تا این که مدت زیادی نگذشت که یه نفر تو شبکه اجتماعی گوشیم بهم پیام داد .. اون آقاهه بود که البته اصلا نمیدونست با کی تماس گرفته!!

گویا دنبال یه دختر میگشت که بشینه باهاش صحبت کنه... کلی تلاش که بشناسدم که بالاخره شناخت و عذر خواهی کرد ... از سبک حرف زدنش قبل آشنایی اون ، فهمیدم دنبال چی  بوده وبه روی خودم نیاوردم.. .اولش .خوشحال بودم که خدا یه عنایتی بهم کرده  اما کلماتی که رد و بلد شد رو که مرور کردم یه چیزی تو دلم میگفت خدا داره حرف هایی میزنه..

شاید خدا داشت میگفت اول بشناسش بعد از من بخواه...

خلاصه چون شماره اون آقا تو گوشی خواهرم هم بود مدت خیلی کوتاهی نگذشت که اون آقا از خواهرم برای عضویت در یه گروه هم دعوت مختلط کرد... !! در حالی که خواهر منو هم نمیشناخت و خواهرم چون فقط عکس خودشو گذاشته بود و تو لیست پیشنهادی اون اومده بود بهش پیام داده بود!!!!

راستش  کم کم دستم اومد  آدمی که من دوسش داشتم خیلی با اون بتی(ایمان و نجابت و...) که ازش ساخته بودم فرق داره...!!!

اون نه دنبال ازدواجه ونه هیچ ..

تفریحش دوستای داخل اون محیط بودن که مدام براش لایک میکردن که وجود سه تا دختر ثابت بیشتر اعصابمو بهم میریخت ...

البته نمیخوام بهتون بزنم ولی شواهد اینو میگفت که ممکنه دوستان اجتماعیش باشن.. از طرفی خواهرم میگفت تو اون گروهی هم که دعوت شده بودن 4- 5 تا دختر بودن و چندان هم خوش حجاب نبودن...

دیگه کم کم متقاعد شدم که واقعا خدا داره باهام حرف میزنه.. . تمام این حوادث تو مدت خیلی کوتاهی بعد دعاهام افتاد... وامروز مطمئنم دیگه هیچ علاقه ای به اون آدم ندارم... و خدا رو شکر میکنم که خدا دیدم رو باز کرد... خدا رو شکر میکنم ...

 

تصویر آرام
نویسنده آرام در

سلام خانم سروناز عزیز

ممنون از تجربه ارزشمندتون...خدارو هزاران بارشکر که همچین فرصتی رو به شما داد...

واقعا همین طوره و اگه خوب به اتفاقهایی که تو زندگیمون می افته نگاه کنیم...متوجه نگاه خدا می شیم...

اینکه فرمودین: "راستش  کم کم دستم اومد  آدمی که من دوسش داشتم خیلی با اون بتی(ایمان و نجابت و...) که ازش ساخته بودم فرق داره...!!!"

خیلی وقتها مااز بعضی از آدمها بت می سازیم و فکر می کنیم معصوم و عاری از خطاست و یادمون می ره که اون هم یک انسانه و ممکن الخطاء ست...

احسنت به شما به خاطر این نگاه زیباتون به این نشونه زیبا از جانب خدا 

ان شاالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشید و بهترین ها قسمتتون بشه...