خیلی تغییر کردم . ولی تغییراتم اکثرا منفی بوده . چکار کنم ؟

02:07 - 1399/09/01

سلام . دختری هفده ساله هستم از خانواده ای با ایمان و معتقد . از لحاظ مالی در سطح خوبی هستیم و از لحاظ عاطفی هم خانواده به من و خواهرم خیلی توجه و محبت میکنند . با وجود اینکه توی زندگیم هیچ مشکلی ندارم ولی داروی اعصاب مصرف میکنم . من پارسال دچار یک بحران روحی شدم . به این خاطر که مدرسه م تغییر کرده بود و وارد دبیرستان شده بودم و محیط مدرسه برام اصلا خوشایند نبود . از جو کلاس و بچه ها خوشم نمیومد . خودم رشته م رو انتخاب کرده بودم ولی اصلا درس نمیخوندم . حتی پارسال کلاس زبانم رو هم رها کردم . من چهار سال زبان میخوندم دو سال دیگه مونده بود تا تموم کنم ولی خیلی راحت ازش دست کشیدم . هیچ انگیزه و هدفی برای درس خوندن و اصلا زندگی کردن نداشتم . هیچ کسی رو دوست نداشتم و دلم برای کسی تنگ نمیشد با تمام دوستام قطع ارتباط بودم و جواب زنگ ها و پیام هاشون رو ماهی یکبار یا کمتر میدادم .

دلم میخواست دوست پسر داشته باشم . من دو سه سالی هست که از یه نفر خوشم میاد . چون به نظرم زیباست و  اولین چیزی که توی یک پسر منو جذب میکنه زیبایی و جذابیت هست . دلم میخواست یه دوست پسر شبیه اون داشته باشم . همیشه حسرت دوست دختراشو میخوردم .

خلاصه که همه چیز برام سخت شده بود . توی مدرسه بچه ها بهم میگفتن تو خیلی بی حالی . حتی معلما میگفتن تو کم خونی داری . همیشه سر کلاس خوابم میومد . گوشه گیر شده بودم چون اصلا نمیتونستم با بچه ها ارتباط برقرار کنم . حس میکردم از من خوششون نمیاد . اعتماد به نفسم خیلی کم شده بود . رفتم دکتر بهم داروی ضد اضطراب و افسردگی داد .  گفت تا یکسال باید مصرف کنی . هنوزم دارم مصرف میکنم تا یکی دو ماه دیگه دوره ش تموم میشه . الان بهتر از پارسال شدم . ولی هنوز خوب نشدم . تمام مشکلات پارسال رو دارم فقط از شدتش کم شده . 

ولی مثلا اینکه بی انگیزه و بی هدفم اصلا از شدتش کم نشده واقعا دلم نمیخواد درس بخونم . من سال بعد کنکور دارم ولی نه تست میزنم . نه درس میخونم و نه هیچی . الان خیلی هم راحتتر شدم چون کلاسا مجازیه . سر کلاس حاضری میزنم میخوابم . معاونمون از دستم کلافه شده . تا حالا چندین بار با پدرم تماس گرفته و گفته که دیگه نمیتو نه تحملم کنه چون همه معلما ازم شاکین . دفعه آخر پدرم پشت تلفن بغضش ترکید و معاونمونم به حرمت پدرم بهم فرصت داد . 

من وقتی نه سالم بود سابقه خودکشی داشتم . چون یکبار توی دعوا با خانوادم یه مشت قرص خورده بودم و کارم به بیمارستان و شست و شوی معده کشید . بعد از اون هم خیلی وقت ها دلم خواسته خودمو بکشم و از دنیا خلاص بشم . 

حس میکنم خدا اصلا صدامو نمیشنوه . من نماز نمیخونم و اعتقاد چندانی به نماز ندارم . چون خدا توی قرآن نگفته به این شکل نماز بخونید . نگفته توی نماز چی بگید و من فکر میکنم با نماز به خدا نزدیک نمیشم . یه وقتایی هرچقدر صداش میکنم جواب نمیده . حس میکنم باهام قهره .

درباره روابط دوستانه هم من دوره دبستان دختر کاملا اجتماعی بودم و دوستان زیادی داشتم و تقریبا با همه بچه های کلاس خوب بودم . دوره راهنمایی دایره ارتباطم کوچیک تر شد و دبیرستان کلا ارتباطم با دوستام قطع شد . چون حس میکنم اصلا حوصله رفیق بازی ندارم . علاوه بر اون آدمی که میخوام هم پیدا نکردم . 

اینا تمام چیزایی بود که باید میگفتم . خواهشا برای همشون راهنماییم کنید . ممنونم . 

-------------------------------------
کاربران محترم مي‌توانيد در همين بحث و يا مباحث ديگر انجمن نيز شرکت داشته باشيد: https://btid.org/fa/forums
همچنين مي‌توانيد سوالات جديد خود را از طريق اين آدرس ارسال کنيد: https://btid.org/fa/node/add/forum
تمامي کاربران مي‌توانند با عضويت در سايت نظرات و سوالاتي که ارسال ميکنند را به عنوان يک رزومه فعاليتي براي خود محفوظ نگه‌دارند و به آن استناد کنند و همچنين در مرور زمان نظراتشان جهت نمايش، ديگر منتظر تاييد مسئولين انجمن نيز نباشد؛ براي عضويت در سايت به آدرس مقابل مراجعه فرمائيد: https://btid.org/fa/user/register

http://btid.org/node/155405

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 10 =
*****
تصویر یعقوبی

با عرض سلام؛

کاربر گرامی تمامی علایمی که بیان کردید از جمله  احساس ناامیدی، بی انگیزه و بی هدفی، بی حالی، روابط اجتماعی پایین، خواب زیاد، افکار خودکشی و ...  همه از نشانه های افسردگی در شماست و باید به درمان کامل آن توجه داشته باشید چرا که افسردگي از اختلالاتي است كه بدون مراجعه ي به متخصص بهبود نمي يابد و بي اعتنايي به درمان باعث مزمن شدن آن مي شود.
افسردگي اختلالي است كه قادر است افكار، خلق و خو، احساسات، رفتار، سلامتي جسماني و روحي انسان و به تبع آن آينده شغلي، تحصيلي، زناشويي و فعاليتهاي اجتماعي فرد را تحت الشعاع قرار دهد. افسردگي در واقع به يك حالت خلقي پايدار از احساس غمگيني با كاهش واضح لذت بردن از تقريبا همه ي فعاليت ها گفته مي شود كه اكثر اوقات يا همه ي روزها تداوم دارد و مي تواند جنبه هاي مختلف از زندگي فرد را تحت تاثير قرار دهد. 

کاربر گرامی از شما تقاضا داریم كه در اين خصوص هر چه سريعتر به يك  مشاور و روانشناس باليني مراجعه نماييد و تحت درمان او باشید. چرا که يک مشاور آموزش ديده مي تواند شما را در درك مفهوم افسردگي و يافتن مناسب ترين و موثرترين روشها براي مقابله با افسردگي كمک كند. روش هاي متفاوتي براي مقابله با افسردگی و افكار منفي آن وجود دارد. يكي از اين روشها استفاده از رويكرد شناختي ـ رفتاري است كه راههاي زير را شامل مي شود:
-افزايش آگاهي نسبت به افكار منفي
- تشخيص اينكه برداشت شما از موقعيت ها ممكن است از روي تعصب يا تحت تاثير افسردگي صورت گيرد
-ياد گيري روش مقابله با افكار منفي و برقراري توازن بيشتر ميان اين افكار
افكار منفي خود را، بطور اتوماتيك، باور نكنيد؛ هر چند كه ممكن است اين افكار در آن لحظه بسيار قوي باشند. با ارزيابي ساير توجيحات، بدترين نتيجه گيري ممكن به يكي از چند ارزيابي احتمالي شما در خصوص موقعيت تان تبديل خواهد شد. اين كار به شما امكان مي دهد كه تك تك توجيحات و ارزيابي ها را بررسي كنيد و ببينيد كه هر يك از آنها تا چه اندازه درست هستند.

موفق باشید

 

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

میدونی منم دخترم و ۱۷ سالمه 

فکر میکنم کنکور و فشار های روانی درسی توی این سن واقعا ظلمه. 

توی نوجوونی ما با خودمون سر و کله میزنیم، خودمونو تازه میخوایم بشناسیم، درحد مرگ این افکار خستمون میکنن، اینکه کی هستیم، اصلا چرا خدا انداختمون تو ایران و این شرایط، چرا این خانواده، این مسیر درسته اصلا یا نه. 

من فکر میکنم اونایی که بی دردسر و راحت کنکوری میشن و درس میخونن دو حالت دارن، یا اونقدری بره های مطیعی هستن که کورکورانه فقط پیروی میکنن، یا اونقدری قوی هستن که هردو جبهه رو کنترل میکنن. به هرحال هردو خوشبختن. 

این افسردگی و علایم حدود ۶۰ درصد طبیعین، حداقل از نظر من.

اما اون ۴۰ درصد رو فکر کنم پیش روانشناس بری که عمیق ریشه یابی کنه بهتره.

چون هرچی کهنه تر بشه، درست کردنش سخت تره. 

دید مثبت، انرژی خوب داشتن این روزا چندان کار آسونی نیست. 

حتی اگر خانوادتم از هر لحاظ اوکی باشن(که خیلی کم پیش میاد)، غصه ی ایران و آیندت روحیتو خراب میکنه. 

اما سعی کن، مدیتیشن و اینام جواب میده. 

منم نماز نمیخونم، کلیم غصم میشه به خاطرش، اما نمیدونم انگار میلم بهش نمیکشه. 

امیدوارم حالت خوب بشه، بالاخره دوتامون کنکوری های بیچاره ای هستیمlaugh