دانستن حق مردم است

13:19 - 1395/02/17

متن زیر یادداشت خواندنی یکی از دوستان است ...

به نام خدا
دانستن حق مردم است
چهارشنبه، 15 اردیبهشت 1395
از اتاق استاد بیرون میام و میکروپلیتم رو روی میز می ذارم؛ نگاهی به ساعت موبایلم میندازم: 15:56؛ یکدفعه یاد پیامکی که دیروزدستم رسید می افتم: ساعت 16، کافه کراسه، با حضور آقای ابطحی (معاون آقای خاتمی). با عجله شروع به جمع و جور کردن میزم می کنم و راه می افتم...
با یک ساعتی تاخیر از راه می رسند و با چند نکته شروع می کنند؛ این که همه دنبال نقد رقیب هستیم و مچ­گیری، اما باید هر گروهی به نقد درونی خودمون روی بیاریم و ادبیات اخلاقی آسیب پذیر شده و باید با اخلاق­تر باشیم و...
بعد هم پرسش و پاسخ، از حرفهای گوناگون... چند باری هم بچه ها توی سوالاتشون گریز می زنند به ماجرای فتنه ی 88. اگرچه از هر سه نفر ِ آقایان کروبی و موسوی و خاتمی به نیکی یاد می کرد، اما خب آقای خاتمی براش یه چیز دیگه بود، در بین همین بحثها گفت: «آقای خاتمی هیچ وقت قبول نداشت که در انتخابات تقلب شده!!"» بچه ها با تعجب پرسیدند: «خب پس چرا هیچ وقت نیومد این رو اعلام کنه؟!»گفت: «چی رو میومد اعلام می کرد؟ قضایای 88 که شروع شد، یه عده ذوق زده شدند که با این بهانه می تونند کل اصلاحات رو بزنند و حذف کنند، خب آقای خاتمی می گفت من پدر اصلاحاتم، و اینها دارند اصلاحات رو اغتشاش­گر معرفی می کنند، من چی بیام بگم؟! فقط یک بخشی از اصلاح طلبان در اون قضایا دخیل بودند و نه همشون! آقای خاتمی دلخور بود از اینکه کل اصلاحات رو زیر سوال می بردند.» با تعجب گفتم: «خب میومد همین رو می­گفت، می گفت من پدر اصلاحاتم، اصلاحات رو دوست دارم، ولی تقلب نشده و اصل اصلاحات با این حرف مخالفه.» زیر بار نمی رفت، گفت:«خب چرا آقای خاتمی باید می گفت؟! چرا مثلا بسیج دانشجویی نیومد بگه؟!» با تعجب و ناراحتی گفتم: «چون این آقای خاتمی بود که می تونست مردمی که بهشون القا شده بود واقعا در انتخابات تقلب شده رو از کف خیابون ها جمع کنه، نه بسیج دانشجویی. آقای خاتمی بود که تو اون موقعیت می تونست با گفتن این واقعیت که تقلب نشده از اون همه آشوب و هزینه ای که به مردم و کشور تحمیل شد و نا امنی ها و آبرویی که از نظام رفت و بدبینی ای که تو دل مردم ایجاد شد جلوگیری کنه ولی این کار رو نکرد، چرا؟!» یکی دو ثانیه ای سکوت شد، و باز این حرف تکراری که آقای خاتمی دلخور بود!!... جلسه تموم شد، زدم بیرون، ولی حالم خیلی بد بود، درسته چیز جدیدی نشنیده بودم، از قبل هم می دونستم همه­ی به اصطلاح بزرگانی که در این سال ها یا دم از تقلب زدند و یا با سکوتشون اون رو تایید کردند می دونستند چه دروغ بزرگی به مردم دارن می­گن، اما اینکه این رو از زبون خودشون بشنوی... خب دلخور بوده که چیزی نگفته، حالا این وسط چهار تا جوون، جونشون رو هم از دست دادن که دادن، دلخور بوده که چیزی نگفته، حالا 8 ماه پایتخت تو آشوب بود که بود، گرگهای دنیا به فشار و تحریم های به قول خودشون کمر شکن بر ضد ایران تشویق شدند که شدند، امنیت جانی و روانی از مردم سلب شد که شد... به جوون هایی فکر می کنم که با این فکر که حقشون غصب شده به خیابون ها می ریختند و ندانسته می شدن سپر بلای اهداف کسانی که منافعشون در گرو این دروغ بزرگ بود، به جوون هایی فکر می کنم که برای حفظ امنیت مردم جلوی اغتشاش گران می ایستادن و ... جوونی که با ماشین از روش رد شدند، جوونی که در ظهر عاشورا به آتیش انداختنش، جوونی که برهنه اش کردن و مثل گرگ به جونش افتادن، ... و باز به جوون هایی که نمی دونستند سپر شدن برای اغتشاش گرانی این چنین... خیابون پورسینا و قدس رو قدم می زنم و از کنار هر عابری که رد می شم، از خودم میپرسم: یعنی این عابر می­دونه؟ می دونه که خودشون هم می دونستن تقلبی نشده و دم نزدند؟ همون هایی که شعارشون اینه: دانستن حق مردم است...
...یادداشت های چهارشنبه رو ورق می زنم، به این جمله ی آقای ابطحی می رسم: «من سیاست رو امری زمینی می دونم.»... و به سیاستِ آسمانیِ امام علی علیه السلام فکر می کنم، سیاستی که در بدترین شرایط هم حاضر نشد رنگ دروغ به خودش بگیره، رنگ سیاست ِ معاویه رو...
 

http://btid.org/node/91137

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 1 =
*****