دیندار باشید تا شایسته دیدار باشید!

07:36 - 1400/03/22

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز 
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد 
این مدعیان در طلبش بی خبرانند 
کانرا که خبر شد خبری باز نیامد

یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت حضرت بقیة اللّه ارواحنا فداه را داشت و از عدم موفقیت خود، رنج می برد. مدتها ریاضت کشید و آنچنان که در میان طلاب حوزه نجف مشهور است، شبهای چهارشنبه به «مسجد سهله» می رفت و به عبادت می پرداخت، تا شاید توفیق دیدار آن محبوب عاشقان نصیبش گردد.

مدتها کوشید ولی به نتیجه نرسید. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد، چله ها نشست و ریاضتها کشید، اما باز هم نتیجه ای نگرفت. ولی شب بیداریهای فراوان و مناجاتهای سحرگاهان، صفای باطنی در او ایجاد کرده بود، گاهی نوری بر دلش می تابید و حقایقی را می دید و دقایقی را می شنید.

روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان(ع) برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر سفر کنی». به عشق دیدار، رنج این مسافرت توانفرسا را بر خود هموار کرد و پس از چند روز به آن شهر رسید. در آنجا نیز چله گرفت و به ریاضت مشغول شد. روز سی و هفتم و یا سی و هشتم به او گفتند: «الان حضرت بقیة اللّه ، ارواحنافداه، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند، هم اکنون برخیز و به خدمت حضرت شرفیاب شو!» با اشتیاق ازجا برخاست. به دکان پیرمرد رفت. وقتی رسید دید حضرت ولی عصر(ع) آنجا نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز می گویند. همین که سلام کرد، حضرت پاسخ فرمودند و اشاره به سکوت کردند.

در این حال، دید پیرزنی ناتوان و قد خمیده، عصا زنان آمد و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: اگر ممکن است برای رضای خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی بخرید که من به سه شاهی پول نیاز دارم. پیرمرد قفل را گرفت و نگاه کرد و دید بی عیب و سالم است، گفت: خواهرم! این قفل هشت شاهی ارزش دارد؛ زیرا پول کلید آن، بیش از دو شاهی نیست، شما اگر دو شاهی به من بدهید، من کلید این قفل را می سازم و ده شاهی، قیمت آن خواهد بود!

پیرزن گفت: نه، به آن نیازی ندارم، شما این قفل را سه شاهی از من بخرید، شما را دعا می کنم.

پیرمرد با کمال سادگی گفت: خواهرم! تو مسلمانی، من هم که مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم منفعت ببرم، به هفت شاهی می خرم، زیرا در معامله هشت شاهی، بیش از یک شاهی منفعت بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت شاهی می خرم و باز تکرار می کنم: قیمت واقعی آن هشت شاهی است، چون من کاسب هستم و باید نفعی ببرم، یک شاهی ارزانتر می خرم!

شاید پیرزن باور نمی کرد که این مرد درست می گوید، ناراحت شده بود و با خود می گفت: من خودم می گویم هیچ کس به این مبلغ راضی نشده است، التماس کردم که سه شاهی خریداری کنند، قبول نکردند؛ زیرا مقصود من با دو شاهی انجام نمی گیرد و سه شاهی پول مورد احتیاج من است.

پیرمرد هفت شاهی به آن زن داد و قفل را خرید؛ همین که پیرزن رفت امام(ع) به من فرمودند: «آقای عزیز! دیدی و این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار، این پیرزن عرض حاجت کرد و چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه در مقام آن بودند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمی گذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی می کنم».(1)

عبادتی نبُود در جهان از آن بیشی
که مرهمی نهی از لطف بر دل ریشی
به زیر پای تو جبریل، بالْ فرش کند
اگر پیاده شتابی به کار درویشی

خداوند می فرماید: فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ ؛  در نيكى‌ها و اعمال خير بر يكديگر سبقت جوييد. (2)

و امام کاظم (ع) فرموده اند: همانا مُهر قبول اعمال شما، برآوردن نیازهای برادران تان و نیکی کردن به آنان در حد توان تان است والا (اگر چنین نکنید)، هیچ عملی از شما پذیرفته نمی شود.(3)

اگر نفع کس در نهاد تو نیست
چنین جوهر و سنگ خارا یکی است
_________________________
1 .ملاقات با امام عصر، ص268 _برگرفته از: محمدرضا باقی اصفهانی، عنایات حضرت مهدی(ع) به علما و طلاب، ص204-202، به نقل از: سرمایه سخن، ج1.
2. بقره 148
3. اِنَّ خَواتیمَ أعمالِکم قَضاءُ حَوائجِ إخوانِکم والإحسانِ إلیهِمْ ما قَدَرْتُم و الاّ لَمْ یقْبَلْ مِنْکم عَمَلٌ. «بحار الانوار، ج 75، ص 379»

اللّٰهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِيقَ الطّاعَةِ، وَبُعْدَ الْمَعْصِيَةِ، وَصِدْقَ النِّيَّةِ، وَعِرْفانَ الْحُرْمَةِ... 
اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَةَ وَ اكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ... آمین

یاعلی

http://btid.org/node/170263

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
12 + 1 =
*****
تصویر به تو از دور سلام

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللّٰهِ مِنَ الصَّفْوَةِ الْمُنْتَجَبِينَ

خانه را مرتب کن تا آقا بیاید...

مرحوم حاج اسماعیل دولابی درباره‌ی انتظار واقعی فرج، داستانی لطیف و آموزنده نقل کرده: 
« پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، و توی کاغذی می‌نوشت که بعد حساب و کتاب کند...

یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و اصلا یادش رفت که آقایش گفته خانه را مرتب کنید. 
یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند. 
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم. 
اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقایش را از پشت پرده دید. شروع کرد تند و تند مرتب کردن. همه جا را مرتب کرد. می‌دانست آقایش دارد توی کاغذ می‌نویسد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقایش همین جاست. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من بهتر کار می‌کنم... 

شرور و گیج و خنگ که نیستیم الحمدلله. نگاه کن پشت پرده، رد آقا را ببین و تکلیفت رو خوب انجام بده. خانه را مرتب کن تا آقا بیاید.

سالیان سالست که آقا به علت ناسپاسی و قدر ناشناسی مردم در پس پرده غیبت بسر میبرند. و تا زمانیکه ما تغییری در خودمون ایجاد نکنیم و تکونی نخوریم؛ وضعیتمون همینه! 
خداوند در قرآن می فرماید: 
إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم.
خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند! (1)

در کتاب تفسیر عیاشی آمده است: حسین‌بن‌سعید مکفوف نامه‌ای به امام رضا (علیه السلام) نوشت. در آن چنین آمده است: «فدایت شوم مولای من! ... و إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ به چه معناست؟ و چگونه گروهی حال کنونی خود را تغییر می‌دهند»؟ امام (علیه السلام) به او پاسخ داد: «... امّا مقصود از تغییر حال کنونی افراد، آن است که خداوند برای هیچ‌کس بدی نمی‌آورد، مگر آنگاه که خود با گناهان خویش و مرتکب‌شدن به آنچه خداوند نهی‌کرده و بازداشته است، وضعیت و حال خود را تغییر دهند». امام (علیه السلام) این جمله‌ها را با دستخط خود نوشتند.(2)

دوران غیبت؛ دوران عمل به تکلیف و وظیفه است و انتخاب با خود ملت است. در همین وضعیت بمانند یا وضعیت خود را تغییر بدهند.

خدا آن ملتی را سروری داد           
که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سر و کاری ندارد           
که دهقانش  برای  دیگری کشت
_______________________
1. رعد، 11
2. الرّضا (علیه السلام)- تفسیر العیاشی: عَنِ الْحُسَیْنِ‌بْنِ‌سَعِیدٍ الْمَکْفُوفِ کَتَبَ إِلَیْهِ {أبی‌الحسن ألرضا (علیه السلام)}فِی کِتَابٍ لَه جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا سَیِّدِی عَلِّمْ مَوْلَاک ... وَ مَا مَعْنَی قَوْلِه: وَ إِنَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ کَیْفَ تَغْیِیرُ الْقَوْمِ مَا بِأَنْفُسِهِمْ حَتَّی یُغَیِّرَ مَا بِأَنْفُسِهِمْ فَکَتَبَ (علیه السلام) ... وَ أَمَّا التَّغَیُّرُ إِنَّهُ لَا یُسِیءُ إِلَیْهِمْ حَتَّی یَتَوَلَّوْا ذَلِکَ بِأَنْفُسِهِمْ بِخَطَایَاهُمْ وَ ارْتِکَابِهِمْ مَا نُهِیَ عَنْهُ وَ کَتَبَ بِخَطِّهِ.(تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۲۳۶ بحارالأنوار؛ ج۶، ص۵۷/ العیاشی؛ ج۱۳، ص۲۰۶)

اللَّهُمَّ اغفِر لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تُغَیِّرُ النِّعَم‌. آمین

یاعلی

تصویر به تو از دور سلام

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَصِيَّ الْأَوْصِياءِ الْماضِينَ

اعوذُ بِاللهِ مِنَ الشّیطانِ الرّجیم

روزی ابلیس بافرزندانش ازمسیری میگذشتند.
به طایفه ای رسیدند که درکنار راه چادر زده بودند، زنی رامشغول دوشیدن گاو دیدند، ابلیس به فرزندانش گفت :
 تماشا کنید که من چطور بلا بر سر این طایفه می آورم.
بعد بسوی آن زن رفت وطنابی را که به پای گاو بسته بود تکان داد.
باتکان خوردن طناب، گاو ترسید و سطل شیر را به زمین ریخت و کودک آن زن را که در کنارش نشسته بود لگد کرد و کشت. 
زن با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربات چاقو از پای درآورد.
وقتی شوهرش آمد و اوضاع را دید، زن را به شدت کتک زد و او را طلاق داد.
فامیلِ زن آمدند و آن مرد را به باد کتک گرفتند و آنقدر او را زدند که کشته شد.
بعد از آن اقوامِ مرد از راه رسیدند و همه باهم درگیر شدند و جنگ سختی درگرفت . هنوز در گوشه و کنار دنیا بستگان آن زن و شوهر همچنان در جنگ هستند.
فرزندان ابلیس بادیدن این ماجرا گفتند: این چه کاری بود که کردی؟
ابلیس گفت : من که کاری نکردم، فقط طناب را تکان دادم!

در راهِ من نهاد نهان دامِ مکرِ خویش
آدم میانِ حلقهٔ آن دامْ دانه بود

ماهم در اینطور مواقع فکر میکنیم :
کاری نکرده ایم درحالیکه نمیدانیم، حرفی که میزنیم، چیزی که می نویسیم، نگاهی که میکنیم ممکن است حالی را دگرگون کند، دلی رابشکند، مشکلی ایجاد کند
 آتش اختلافی برافروزد، و...
بعدازاین وقایع فکرمیکنیم که کاری نکرده ایم،فقط طناب راتکان داده ایم!

مواظب باشیم طنابی را تکان ندهیم.

خدایا ما را برای تمام آن لحظاتی که من نبودم، دستم بود؛ تقصیر آستینم بود؛ ببخش!

جُرم خود را بر کس دیگر منه
هوش و گوش خود بدین پاداش ده 

شیطان به خداوند گفت:
پس به خاطر آنکه مرا گمراه کردى، من هم براى (فریب دادن) آنان حتماً بر سر راه راست تو (به کمین) خواهم نشست.* سپس از روبرو و از پشت سر و از راست و چپشان بر آنان مى ‏تازم. 

امام باقر (ع) فرمود: 
ورود ابلیس بر انسان از پیشِ رو بدین شکل است که امر آخرت را براى انسان ساده و سبک جلوه مى ‏دهد، و از پشت سر به این است که ثروت ‏اندوزى و بخل و توجّه به اولاد و وارث را تلقین مى ‏کند و از طرف راست با ایجاد شبهه، دین را متزلزل و تباه مى‏ سازد و از طرف چپ، لذّات و شهوات و منکرات را غالب مى‏ کند. (3)

شیطان به انسان گفت: 
و شیطان، هنگامی که کار تمام می‌شود، می‌گوید: «خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف کردم! من بر شما تسلّطی نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید! بنابر این، مرا سرزنش نکنید؛ خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم، و نه شما فریادرس من! من نسبت به شرک شما درباره خود، که از قبل داشتید، (و اطاعت مرا همردیف اطاعت خدا قرار دادید) بیزار و کافرم!» مسلّماً ستمکاران عذاب دردناکی دارند! 

ای عاقلانِ عشق، مرا هم گناه نیست
ره یافتن به جانبشان بی‌رضا نبود

و خداوند به انسانها فرموده است:
و از گامهای (وسوسه انگیز) شیطان، پیروی نکنید! چه اینکه او، دشمن آشکار شماست! (4)
__________________________
1. قَالَ فَبِمَآ أَغْوَیْتَنِى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَ طَکَ الْمُسْتَقِیمَ* ثُمَّ لَأَتِیَنَّهُم مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَنِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ. (اعراف، آیه 16 و 17)
2. تفسير كنزالدقائق
3. وَقالَ الشَّيطانُ لَمّا قُضِيَ الأَمرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُم وَعدَ الحَقِّ وَوَعَدتُكُم فَأَخلَفتُكُم ۖ وَما كانَ لِيَ عَلَيكُم مِن سُلطانٍ إِلّا أَن دَعَوتُكُم فَاستَجَبتُم لي ۖ فَلا تَلوموني وَلوموا أَنفُسَكُم ۖ ما أَنا بِمُصرِخِكُم وَما أَنتُم بِمُصرِخِيَّ ۖ إِنّي كَفَرتُ بِما أَشرَكتُمونِ مِن قَبلُ ۗ إِنَّ الظّالِمينَ لَهُم عَذابٌ أَليمٌ. (ابراهیم، 22)
4. وَلا تَتَّبِعوا خُطُواتِ الشَّيطانِ ۚ إِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبينٌ. 
(بقره، 168)

اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِک مِنْ نَزَغَاتِ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ وَ کیدِهِ وَ مَکایدِهِ. آمین

یاعلی

تصویر به تو از دور سلام

السَّلَامُ عَلَیک یا خَلِیفَةَ اللهِ فِی أَرْضِهِ، وَ خَلِیفَةَ رَسُولِهِ وَ آبَائِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومِینَ الْمَهْدِیینَ

گر به عیب خویشتن دانا شوی
کی به عیب دیگران بینا شوی

زن و مرد جوانی به خانه ی جدیدشان اسباب کشی کردند… در روز نخست، ضمن صرف صبحانه، زن از پنجره ی آشپزخانه دید که همسایه شان، در حال آویزان کردن رخت های شسته شده است. با دیدن لباس ها گفت: « لباس ها چندان تمیز نیستند! انگار نمی داند چطور باید لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد، اما چیزی نگفت. هر بار که زن همسایه لباس های شسته شده را برای خشک شدن آویزان می کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، زن جوان از دیدن لباس های تمیز روی بند رخت تغجب کرد و به همسرش گفت:« بالاخره یاد گرفته چطور لباس بشوید. من مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده؟!»
مرد پاسخ داد:« من امروز صبح کمی زودتر بیدار شدم و شیشه ی پنجره آشپزخانه مان را تمیز کردم!».

آن کس که به عیب خلق پرداخته است
زان است که عیب خویش نشناخته است

قرآن همین مساله را به ما یادآوری می کند:
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ...
چگونه شما مردم را به نیکوکاری دستور می‌دهید و خود را فراموش می‌کنید؟ (بقره، 44)

امام على عليه السلام در نهج البلاغه فرموده :
أكبَرُ (أكثرُ) العَيبِ أن تَعيبَ ما فيكَ مِثلُه .
بزرگترين (بيشترين) عيب اين است كه از چيزى خرده گيرى، كه مانند آن در خودت وجود دارد.( نهج البلاغة : الحكمة ۳۵۳ )

پرده مردم دریدن، عیبِ خود بنمودن است
عیب خود می پوشد از چشم خلایق عیب پوش

بارالها؛ ما رو به اصلاح عیوب خویش مشغول بدار. آمین

یاعلی

تصویر به تو از دور سلام

اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ

حمل کینه و نفرت

معلّم یک کودکستان به بچه‌هاى کلاس گفت که می‌خواهد با آن‌ها بازى کند. او به آن‌ها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدم‌هایى که از آن‌ها بدشان می‌آید، سیب‌زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.

فردا بچه‌ها با کیسه‌هاى پلاستیکى به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی‌ها ٢، بعضی‌ها ٣، بعضی‌ها تا ۵ سیب‌زمینى بود. معلّم به بچه‌ها گفت تا یک هفته هر کجا که می‌روند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند.

روزها به همین ترتیب گذشت و کم‌کم بچه‌ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب‌زمینی‌‌هاى گندیده. به علاوه، آن‌هایى که سیب‌زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچه‌ها راحت شدند.

معلّم از بچه‌ها پرسید: «از این که سیب‌زمینی‌ها را با خود یک هفته حمل می‌کردید چه احساسى داشتید؟» بچه‌ها از این که مجبور بودند سیب‌زمینی‌هاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند.

آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وضعیتى است که شما کینه آدم‌هایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه می‌دارید و همه جا با خود می‌برید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد می‌کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می‌کنید. حالا که شما بوى بد سیب‌زمینی‌ها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می‌خواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟».

کینه توزی، نوعی دل مشغولی برای انتقام جویی و خارج شدن از جاده سلامت نفس است.

یکی از پاداش های بهشتی که برای اهل تقوا بیان شده کدورت زدایی است.
خداوند می‌فرماید: وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ؛ و آنچه در دلها از کینه و حسد دارند بر مىکنیم (تا در صفا و صمیمیت با هم زندگى کنند).(حجر، 47)

پیامبر گرامی اسلام (ص) برای رفع کینه توزی سفارش می کنند :  تَهادَوا فَإِنَّها تَذهَبُ بِالضَّغائِنِ؛
به يكديگر هديه بدهيد، زيرا كينه ها را از بين مى برد. (كافى، ج5، ص 144، ح14)

محبت ره به دل دادن صفای سینه می خواهد
به یاد یكدیگر بودن دل بی كینه می خواهد

«رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ»: «پروردگارا! ما و برادران ما را که در ایمان بر ما پیشى گرفته‌اند بیامرز، و در دل‌هایمان حسد و کینه‌اى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحیمى.» (حشر، 10)
آمین

یاعلی

تصویر به تو از دور سلام

السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَهْدِيَّ اَلْأَرْضِ وَ عَيْنَ اَلْفَرْضِ

زخم صد شمشیر بر دل، هیچ تأثیری نکرد
نیش یک زخم زبان، قلبی دگرگون می کند

در روزگاری بچه شروری بود که اطرافیانش را با سخنان زشتش ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به او داد و گفت: هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ها را به دیوار انبار بکوب.

روز اول پسرک بیست میخ به دیوار کوبید، پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد، کم کند. پسرک تلاش خود را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار روز به روز کمتر می‌شد. روز دیگر پدرش به او پیشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسی بابت حرف هایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد.

روزها گذشت تا این که یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخ ها را از دیوار بیرون آوردم! پدر دست پسرش را گرفت و با هم به انبار رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی، اما به سوراخ های دیوار نگاه کن …

دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست، وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف هایت دیگران را می رنجانی، چنین اثری بر قلبشان می گذاری، تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون بیاوری، اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند.

این داستان در حقیقت مثالی است از عمق نفوذ کلمات که شاید بی پروا گفته می شوند و بدون هدف پرتاب می شوند بدون آنکه بدانیم چه تاثیری  بر چه کسی در چه زمانی خواهند داشت.

منقول است: ای کاش گردن آدمی به اندازه زرافه دراز بود تا هر کلمه ای که بیرون می راند را قبل از گفتنش تفسیر کند و آثارش را بداند بعد آن را بگوید.

خداوند در آیات مختلف توصیه به نرمخویی و پسندیده سخن گفتن نموده است؛ برای نمونه می فرماید: 
_ و با او (فرعون) با کمال آرامی و نرمی سخن گویید. (1)
_ و با آنان سخن نیکو و دلپسند گویید.(2)
_ و هرگاه سخن مى‌گوييد، عدالت را رعايت كنيد.(3)
_ پس با آنان سخنى نرم بگو.(4)
_ و با آنان سنجيده و بزرگوارانه سخن بگو. (5)
_ و همیشه به حقّ و صواب سخن گویید.(6)

و به پیامبر مکرم اسلام می فرماید: به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان [= مردم‌] نرم (و مهربان) شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده می‌شدند. (7)

إمام علي عليه السلام می فرمایند:
ضربت زبان، دردناكتر از ضربت سرنيزه است.(8)

تو چه میدانی که زبانه شمشیر زبانت با یک دل غمزده سرد چه می کند؟!
نه تو میدانی و نه هیچیک از مردم این آبادی!!!!
...
___________________________
1.فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا (طه، 44)
2. وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا (نساء، 5)
3. وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا (انعام، 152)
4. فَقُلْ لَهُمْ قَوْلا مَیسُورًا (اسراء، 28)
5. وَقُلْ لَهُمَا قَوْلا کرِیمًا (اسراء ، 23)
6. وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا (احزاب، 70)
7. فَبِما رَحمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُم ۖ وَلَو كُنتَ فَظًّا غَليظَ القَلبِ لَانفَضّوا مِن حَولِكَ (آل عمران ، 159)
8. ضَربُ اللِّسانِ أشَدُّ مِن ضَربِ السِّنانِ. (بحار الأنوار : 71/286/42)

اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن

یاعلی

تصویر sed313
نویسنده sed313 در

با سلام خدمت شما کاربر ویژه سایت «به تو از دور سلام»
از شما بابت مطالب زیبا و تاثیرگذارتان بسیار متشکریم.

به راستی دیدار آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه به راحتی حاصل می‌شود اگر ما وظایف خود را بشناسیم و به آن عمل کنیم. بصیرت در وظیفه شناسی و عمل به آن از دیرباز مهم ترین مشکل مردم جامعه بوده و امروزه هم جریان دارد؛ عده ای وظایف خود را نمی شناختند و عده ای هم وظایف خود را شناخته ولی عمل کننده نبودند. امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نیرو  و سربازانی می خواهد که بصیرت داشته و در بزنگاه های زندگی به وظایف خود عمل کنند.

با تشکر، امیدوارم همگی در مرحله اول وظایف خود را بشناسیم و در مرحله بعد به آنها عمل کنیم.

تصویر به تو از دور سلام

سلام بر شما کارشناس موفقی که در تعامل و ارتباط با مخاطبین نمره 20 را به خود اختصاص داده اید!

در روایتی از امام باقر (ع) نقل شده :
بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَة

اسلام بر پنج پایه استوار است؛ بر نماز و زکات و روزه و حج و ولایت؛ 
و آنچنانکه به ولایت دعوت شده، به چیزی دعوت نشده است.
(الکافی ج ۲ ص ۱۸ باب دعائم الإسلام)

در پناه امام زمان (عج) باشید. آمین

یاعلی